eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
1 فایل
سلام دوستان عزیز خوش آمدید/ فعالیت کانال شبانه روزی می باشد لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd لینک اخبار شبانه کانال @sabanhkabar لینک گروه چت https://eitaa.com/joinchat/2156987196Cb75d654c81 آیدی مدیر/ تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 پشت تپه‌های ماهور - ۲۱ خاطرات آزاده فتاح کریمی مریم بیات تبار ✾࿐༅○◉○༅࿐✾ صندلی های ردیف جلو پر شده بود. کشان کشان خودم را به وسط اتوبوس رساندم و روی یکی از صندلی‌های درب و داغانش ولو شدم. چنان دردی توی تنم پیچید که انگار مار نیشم زد و بلافاصله از جا جهیدم. نمی توانستم راحت روی باستم بنشینم. چاره ای نبود، باید می‌نشستم و درد را تحمل می‌کردم. پاچه ی شلوارم را بالا زدم و نگاه کردم، جای باتومها خط انداخته و کبود شده بود. دست که رویشان می‌گذاشتم دادم به هوا می‌رفت. همین که اتوبوس‌ها حرکت کردند ماشین‌های آتش نشانی رفتند داخل سلول تا تمیزش کنند. از پنجره پوتین‌هایی را می‌دیدم که از اتوبوسهای جلویی به بیرون پرت می‌شدند. صندلی ها پر شدند و بقیه نشستند کف اتوبوسی که دل و روده آهنی اش ریخته بود بیرون و به دست و پای زخمی بچه ها فرو می رفت. مانده بودم اتوبوس به این قراضه ای چه طور حرکت می‌کند. صدای آه و ناله ها رفته رفته بیشتر می‌شد. خیلی‌ها حضرت زینب (س) را صدا می‌زدند و برایش روضه می‌خواندند. زخم تن‌شان بهانه بود تا از درد دلتنگی و غریبی بنالند و اشک بریزند. همان لحظه یکی از آخر اتوبوس با صدای بلند گفت: «برادرهای عزیز گریه ما باعث خوش حالی دشمنه برای این که تحمل این دردها برامون راحت تر بشه برای سلامتی خودتون و پیروزی رزمنده ها یک صلوات محمدی پسند بفرستید.» همه فارغ از دردی که می‌کشیدند با صدای بلند صلوات فرستادند. چند صلوات دیگر پشت سرهم فرستادیم و ساکت شدیم. دیگر کسی به خاطر دردهایش ناله نکرد. سربازهایی که جلوی در ورودی اتوبوس اسلحه به دست نگهبان ایستاده بودند طوری نگاهمان می‌کردند که معلوم بود از حرکت ناگهانی ما حسابی تعجب کرده اند. نه به آن آه و ناله جگرسوز و نه به این صلوات بلند و سکوت‌بعدش. اتوبوسها پشت سرهم توی جاده ای می‌رفتند و کنترل‌ها بیش تر از دفعات پیش بود. چندتا هلیکوپتر بالای سرمان حرکت می‌کردند که صدایشان دور و نزدیک می‌شد. چند جیپ نظامی که گاهی سبقت می‌گرفتند و گاهی پشت سرمان می آمدند. توی مسیر از چند شهرستان و روستای کوچک عبور کردیم. اسم شهرها خاطرم نیست، فقط می دانم وارد شهرهای بزرگ نشدیم. ساختمانهای شهر بغداد را هم از دور دیدیم. نخل‌های بلند و سرسبزی دوره اش کرده بودند. قبل از وارد شدن به شهرها سربازهایی که روی جیپ ها نشسته بودند با غرور تمام تیر هوایی می‌زدند و خوش حالی می‌کردند. به خودشان می بالیدند که غنیمت جنگی می‌برند. آن هم غنیمت‌هایی که به باور مردم، قاتل فرزندان شان بودند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
💢برای دفاع از انقلاب سر از پا نمی شناخت, از مال و جان خود برای انقلاب می گذاشت. یک روز معترض شدم. گفتم:یکم هم برای خانواده ات وقت بذار. گفت با این همه منافق و ضد انقلاب مگه چند نفر داریم که بتواند انها را شناسایی و پیدا کند. می گفت من بابت سه هزارتومن حقوقی که از سپاه می گیرم باید از مردمی که مثل صدر اسلام از دارایی خودشان برای انقلاب خرج می کنند خجالت بکشم. همین کارها و بینشش بود که باعث شد منافقین این جوان ۲۵ ساله, را با هجده گلوله به شهادت برسانند. راوی سردار جعفر اسدی 🌷🌱🌷 مهدی فیروزی کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
سالروز عروج ملکوتی شهید عیسی حسن نتاج نام پدر: محمد تقی نام مادر: فاطمه خانم جان پورعزیزی تاریخ تولد : 1339/6/25 تاریخ شهادت: 1359/7/4 محل تولد:عزیزک محل شهادت : قصر شیرین ❤️جاویدالاثر❤️ 🌺شهید عیسی حسن نتایج درسال 1339دریک خانواده مُتدیّن چشم به جهان گشود و دوران کودکی را با سختی و مَشقّت سپری نمودوعمرگرانبهای خویش را صرف کمک به پدر ومادرخود درمزرعه و خانه نمودایشان جوانی بسیارمودب و احکام اسلامی را کاملاً رعایت مینمود و دارای کمالات روحی و معنوی بودباتوجه به اینکه برادربزرگش مرحوم شمسعلی دریک حادثه ناگهانی دیده از جهان فروبست همیشه مددکار و غمخوار والدین خویش بود.شهیدبه اتفاق تعداد زیادی از هم محلیهای خود درتاریخ 15/6/58 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد لباس پرافتخارسربازی را درپادگان آموزشی نوُ دِه به تن کرد و مدت 2ماه آموزشی را در همین پادگان سپری نمود و آنگاه جهت مرزبانی و دفاع از اسلام به منطقه قصرشیرین اعزام شدیکروز از حمله دشمنان بعثی عراقی به میهن اسلامی نگذشته بودکه قصرشیرین عزیزبه محاصره درآمدبه گفته شاهدین ایشان مورد تیرمستقیم قرارگرفته و به درجه رفیع شهادت نائل آمد . کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣5⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام ون در حیاط منتظر ما بود، با صف از اتاق بیرون آمدیم.
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 8⃣5⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام باورمان نمی شد که مقابل حرم ایستاده ایم. با صدای مأموران به خود آمدیم: - یا الله نزلوا (یالا پیاده بشید) بغض کرده و مات و مبهوت، بدون اینکه حرفی بزنیم، چشم به حرم امامان کاظمین علیها سلام دوخته بودیم. انگار قدرت سخن گفتن از ما سلب شده بود. یک به یک پیاده شدیم و خیلی زود اشک از صورت زرد و تکیده مان سرازیر شد. باورمان نمی شد قدم به وادی عشق گذاشته ایم و روبه روی حرم عزیزانی هستیم که دیدنشان منتهای آرزوی همه رزمندگان و شهدا بود. می ترسیدیم از خواب بیدار شویم و بفهمیم همه چیز فقط یک رؤیا بوده است؛ اما نه، بیدار بودیم. به ترتیب و بی صدا پیاده شدیم. بی صدا گریه می کردیم. به سمت صحن رفتیم. بعد از سالها در ناباوری خود را در حرم امامان معصوم علیهم السلام میدیدیم. شانه هایمان از گریه می لرزید! روحی فداک یا باب الحوائج! یا باب الحوائج. به گنبد و بارگاه نگاه می کردیم و به نرمی باران اشک میریختیم، گردن ها را کج و دستمان را سایبان چشم ها کرده بودیم. مات و مبهوت به گنبد طلایی و گلدسته ها که در نور آفتاب می درخشید، نگاه می کردیم و می گریستیم. آب بینی و اشکهای فروریخته مان را با پشت آستین پاک می کردیم. یک چیز خیلی عجیبی بود: نظامیان بسیاری، صحن و سرای امامان مظلوم را قرق کرده بودند و در گوشه و کنار مأموران باتوم به دست ایستاده بودند. انگار همه چیز با برنامه قبلی شکل گرفته بود. کنار ورودی صحن چند نظامی برای تفتیش ایستاده بودند. با اشاره آنها جلو رفتیم. پس از بازرسی بدنی همه وارد صحن شدیم. چهره ها غم زده بود. قدم به جایی گذاشته بودیم که محل نزول ملائک و ارواح پیامبران و معصومان است؛ جایی که رزمندگان و دوستان شهیدمان در جبهه تنها آرزویشان، این اماکن مقدسه بود. انبوه خبرنگاران و عکاسان و فیلم برداران آماده در گوشه و کنار متعجبمان کرده بود. معلوم شد همه چیز برنامه ریزی شده و مهیا بوده است. چک چک دکمه دوربین عکاس ها و خبرنگارانی که با میکروفون ورود نوجوانان اسير را گزارش می دادند، همه را غافلگیر کرده بود. به محض ورود به حرم و دیدن ضریح امامان معصوم علیهم السلام، بغضها ترکید و صدای گریه همه جا را فراگرفت. با عجله دویدیم و به سرعت خود را به ضریح رساندیم. صدای ضجه مان آن قدر سوزناک بود که انگار از درد ضربات و کتک مأمورها به خود می پیچیدیم. ناله و شکایت و استغاثه از هر گوشه شنیده می شد. هرکدام درد دلی داشتیم و چیزی به امام می گفتیم: - آقا! باورم نمی شود اینجا هستم! آقا خیلی دوستتان دارم. آقا خیلی از بچه ها.... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 9⃣5⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام صدای ضجه مان آن قدر سوزناک بود که انگار از درد ضربات و کتک مأمورها به خود می پیچیدیم. ناله و شکایت و استغاثه از هر گوشه شنیده می شد. هرکدام درد دلی داشتیم و چیزی به امام می گفتیم: - آقا! باورم نمی شود اینجا هستم😭! آقا خیلی دوستتان دارم. آقا خیلی از بچه ها آرزویشان دیدن اینجاست. آقا تو را به جان مادرت حضرت فاطمه معصومه به امام و رزمندگان کمک کن پیروز شوند. آقا مادرم خیلی دعا می کرد راه کربلا باز شود تا به زیارت شما و جد غريبتان حسین علیه السلام برود؛😭 تو کاری کن که مادر پیرم بیاید کربلا. آقا کمک کن زودتر آزاد شويم.😭 آقا به جان دخترت بی بی معصومه به امام و رزمنده هایمان کمک کن، آقا دلم پر از حرف است، کدامش را بگویم! صدای استغاثه و التماس تمامی نداشت. کنار ضریح نشستیم و با پنجه هایمان حلقه هایش را محکم چسبیدیم و مثل بچه های مادر مرده های های گریه می کردیم . دلمان پر بود و می خواستیم با گریه عقده دلمان را خالی کنیم. التماس می کردیم و یکریز می گفتیم: - دخیلک یا مولاى! لا تتركني، دخیلک و دخيل عمک ابوفاضل لا تيهنى أو تعوفنی! یا مولاى! انه تعبان، گلبي تعبان، روحی تعبانه، بحق اچفوف، ابوفاضل اكشف عنى هذه الورطه. دخیلک! دخیلک! (.. خواهش می کنم آقا ترکم مکن!... تنهایم نگذار! ای آقا! من خسته ام، قلبم خسته است، روحم خسته است بحق دستهای بریده عمویت ابالفضل ، من را از این گرفتاری نجات بده!) قیامتی از اشک و ماتم به پا شده بود. اندک زائرانی که در حرم بودند، با دیدنمان که همه یک شکل لباس پوشیده و می گریستیم و مأموران کلاه قرمز باتوم به دست احاطه مان کرده بودند، حدس زدند که از اسرای جنگ هستیم. آن ها هم متأثر شدند و همراه ما گریه می کردند. جو منقلب شده بود. مأموران ترسیدند کنترل اوضاع از دستشان خارج شود؛ چون مردم در گوشی باهم حرف می زدند و ما را به هم نشان می دادند. خیلی زود از مقامات بالا دستور رسید که زودتر حرکت کنید. چنان به ضریح چسبیده بودیم و زار می زدیم که بعضی را با ضربات باتوم جدا کردند. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 0⃣6⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام ...چنان به ضریح چسبیده بودیم و زار می زدیم که بعضی را با ضربات باتوم جدا کردند فریاد میکشیدیم و نمی خواستیم جدا شویم؛ اما مأموران به زور ما را از ضریح جدا و سوار بر ماشین کردند. همچنان گریان به پشت سر نگاه می کردیم و دست تمنا به سوی حرم دراز کرده بودیم. کمی بعد ماشین حرکت کرد. كم کم بغضها آرام گرفت و سکوت در میانمان حاکم شد. گاهی صدای یکی به ناله بلند می شد، اما نهایتا همه سکوت کرده بودیم. کم کم خواب، چشم های خسته ام را گرفت ماشین از کاظمین دور شد و همان مسیر آمدن را برگشت. نمی دانستیم ما را به کجا می برند. گرمای درون ماشین بیحال، گیج و منگمان کرده بود. چندساعتی گذشته بود. عرق به سروصورت همه نشسته بود. با صدای همهمه مردم و بوق ماشین ها چشم ها باز شد. وارد شهری شده بودیم. نمی دانستیم کجا هستیم. از نوشته ها و تابلوها، خیلی زود متوجه شدیم که به بغداد رسیدیم. ماشین به سمت بالای شهر در حرکت بود. تعجب کردیم. خیابان های مسیر ما همه یک طرفه بود. چیزی که باعث تعجبمان شد، دیدن اوضاع غیرعادی بود. گوشه و کنار دو طرف خیابان مأموران گارد ویژه با سگهای پلیس ایستاده بودند. ماشین وسط میدان بزرگ بغداد ایستاد. دستور دادند آزادانه قدم بزنیم تا فیلبردارها قدم زدن به ظاهر آزادانه ما را ضبط کنند. پس از اتمام این نمایش دوباره سوار ماشین شدیم و به حرکت ادامه دادیم. حوالی خیابان هارون الرشید مقابل پارکی بزرگ و زیبا ایستادیم. باورمان نمیشد ما را به شهر بازی برده بودند. دیدن شهر بازی با آن تجهیزات و انواع وسایل برای بچه ها جذاب بود. کودک درونشان بیدار شده بود و انگار دوست داشتند از بازی های کودکانه لذت ببرند اما به سختی در مقابل اجبار عراقی ها برای سوار شدن و بازی مقاومت می کردند. ادامه دارد...... پیگیر باشید در کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
6_1152921504645509023.mp3
5.47M
احساسی 🍃مژده ی یوسف به کنعان آمده 🍃در کویر تشنه باران آمده 🎤 👌فوق_زیبا ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 صبح که می‌شود قلبم را از نو برایِ کنارِ شما تپیدن کوک می‌کنم این یعنی خودِ خود زندگی... ▪︎صبحتان سرشار از محبت ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
ول کن جهان را زندگی چای تازه دمی است که دیر بجنبی از دهن می‌افتد..! 🌷 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣پدر و مادر مهربانم می‌دانم که دوری از فرزند چقدر مشکل می‌باشد. ولی شما باید بدانید که نجات اسلام بالاتر از همه چیز حتی جان من است و من می‌خواهم با شهید شدنم دین خود را به اسلام ادا کنم و از شما می‌خواهم که برای شهید شدن من گریه نکنید. چون شهید شدن گریه ندارد. بلکه شکست اسلام گریه دارد و ما باید مواظب باشیم اسلام شکست نخورد و از شهید شدن من ناراحت نشوید زیرا من سعادت خود را در شهادت دیدم و به دنبالش رفتم. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: سید عبدالصاحب امیر بلادی تاریخ تولد: ۱۳۴۴ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۱۸ محل شهادت: شیب میسان نام عملیات: والفجر مقدماتی محل مزار: گلزار شهدای بهبهان کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌷تشنگی و محاصره طاقت ما را بریده بود. همه چیز داشتیم جز آب و یک راه ارتباطی اَمن به عقب. یک قطره آب هم نداشتیم، نه برای نوشیدن نه برای وضو. دشمن هم که وضع ما را می دانست در انتظار تسلیم شدن ما بود. هشتاد، نود نفر بودیم. جعفر با صدای سوزناکش زیارت عاشورا میخواند. همه از گرما در سینه خاکریز سر به زمین دوخته بودیم که از گرمای آفتاب خلاص شویم و به صدای حزن انگیز جعفر گوش میدادیم. زیارت عاشورا که تمام شد، بلند شد. همه را دور خودش جمع کرد و گفت: برادران از شما می خواهم در این ساعات سخت، یاد خدا را فراموش نکنید. همه به یاد لب تشنه امام حسین(ع) و یارانش باشید. دیگر سخنی نگفت. نشست روی زمین و پوتینش را در آورد. دو کف دستش را روی زمین که از آن‌گرما بلند می شد کوبید و بعد روی پیشانی و پشت دست ها کشید. بعد به نماز قامت بست. بجز چند نفری که نگهبانی از خط را به عهده داشتند، همه تیمم کرده و پشت سر جعفر به نماز ایستادیم. نماز که تمام شد خنکی سایه ای را روی سر خود حس کردیم. سر به آسمان کشیدیم. در آن فصل گرما، ابری سیاه روی سر ما آمده بود و چند دقیقه بعد در کمال ناباوری، دانه های کوچک و سرد تگرگ روی سر ما باریدن گرفت! 🍃🌷🍃🌷 محمدجعفر صادقی 🌹🌱🌹 کانال مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
در هشت سال جنگ تحمیلی دفاع ما دفاع از مقدسات بود دفاع از همه باورهامان ... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd