▪️در پایان سال بخشی از حقوق خود را
خرج خریدهای #دانشگاه میکرد و میگفت:
ممکنه توی وقت اداری تلفن شخصی جواب داده باشم یا کارهای بسیج رو پیگیری کرده باشم! ممکنه بخشی از حقوقی که میگیرم شبهه داشته باشه، اینطوری دیگه خیالم راحته که دِینی گردنم نیست!
📖منبع :کتاب"سید زنده است"
📸شهید مدافع حرم
#سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#دزفول
🗓شهادت ۱۶ آذر ۹۴
📿شادی روحشان #صلوات
🚩کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🔻میگفت: «حسین بدجوری بیتاب بود. قرار به سینه نداشت. میگفت: سید! دری باز شده است برای شهادت! هشت سال دنبالش بودیم که راهمان بدهند برویم آن طرف که نشد. من باید بروم. نمی خواهم این بار جا بمانم! خیلی دلتنگ بچه ها هستم!»
وقتی خواست برود گفت: سید! من میروم و آن قدر میمانم تا شهید شوم! کوله بار را انداخت روی شانه اش و رفت....
برایم عجیب و غریب نبود دل کندن و رفتنش و پشت پا زدنش به دنیایی که سال ها پیش دل کنده بود از آن! آن دل بی قرار و آن آتشفشان فروخفته باید روزی جوشش و غلیان میکرد و به قول سید مرتضی آوینی: «حرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است و راه کربلا می شناسد و چگونه از جان نگذرد، آنکس که می داند جان بهای دیدار است...»
📸شهید مدافع حرم جاوالاثر
#عبدالحسین_سعادتخواه
#دزفول
🗓شهادت ۱۹ بهمن ۹۴
📿شادی روحشان #صلوات
🚩کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
#شهیدانه
۳۴ روز آماده باش حتی در روزهای استراحت؟
۳۴ شب غسل شهادت تو اون سرمای طاقت فرسای سوریه؟
اینهمه تلاش و عزم راسخ من رو یاد جمله ی شهید بیضایی میندازه که گفت:
« من یک چیز را خوب فهمیدم خداوند شهادت را به آدم های پرتلاش و سختکوش می دهد»
یک چیزی که در آقا علیرضا موج میزد بحث اخلاصش در کارها بود و همین باعث شد حضرت زینب(س) اون رو بخره و برای همیشه مهمون خودش کنه.
راوی: دوست شهید
دوست دارم شبیه تو شوم
شبیه کلمهای که خدا دوست دارد «شهید»...ꨄ🕊️
📸شهید مدافع حرم
#علیرضا_حاجیوند_قیاسی
#دزفول
#کانال_مشتاقان_شهادت
@mostagansahadat
🍂 نماینده دزفول بودم.
توی مجلس رفتم پیش رئیس مجلس و گفتم "باید به مردم اسلحه بدیم"
او هم گفت "هر چی نیاز داری بنویس تا در صورت امکان تهیه کنیم."
کاغذ یادداشت کوچکی از روی میزش برداشتم و نوشتم، ✍ هزار قبضه ژسه، هزار قبضه ام یک، هزار قبضه آرپیجی، هزار دست لباس و کلاه نظامی.
دقیقاً نمیدانستم چه تعداد نیاز است ولی از هر کدام ۱۰۰۰ تا نوشتم. زیر همان کاغذ یادداشت دستورش را داد.
▪︎
با کلی دوندگی بالاخره اسلحه ها و لباس ها را گرفتم و فرستادم دزفول.
انبار درست و حسابی نداشتیم همه را ریختیم توی یک مدرسه.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
#کانال_مشتاقان_شهادت
@mostagansahadat
🍂