▪️نقل از مادر شهید مدافع حرم
سید فاضل موسوی
«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»
👈پسرم همیشه از من خواهش میکرد دعا کنم توفیق شهادت نصیبش شود، اما برای من حتی فکر کردن به شهادت سید فاضل سخت بود. بعد از فتح بوکمال سید فاضل بنا نداشت به سوریه برگردد، چرا که قسمت اعظم کارها تمام شده بود؛ اما یک شب خوابی میبیند و تصمیمش تغییر میکند، در خواب میبیند #حضرت_زهرا سلام الله علیها میفرمایند: ملتهای دیگر از افغانستانیها و پاکستانیها از ما دفاع میکنند تو که فرزند ما هستی دیگر نمیآیی؟
🗓شهادت ۸ بهمن ۹۶
📿شادی روحشان #صلوات
🚩کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🔻میگفت: «حسین بدجوری بیتاب بود. قرار به سینه نداشت. میگفت: سید! دری باز شده است برای شهادت! هشت سال دنبالش بودیم که راهمان بدهند برویم آن طرف که نشد. من باید بروم. نمی خواهم این بار جا بمانم! خیلی دلتنگ بچه ها هستم!»
وقتی خواست برود گفت: سید! من میروم و آن قدر میمانم تا شهید شوم! کوله بار را انداخت روی شانه اش و رفت....
برایم عجیب و غریب نبود دل کندن و رفتنش و پشت پا زدنش به دنیایی که سال ها پیش دل کنده بود از آن! آن دل بی قرار و آن آتشفشان فروخفته باید روزی جوشش و غلیان میکرد و به قول سید مرتضی آوینی: «حرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است و راه کربلا می شناسد و چگونه از جان نگذرد، آنکس که می داند جان بهای دیدار است...»
📸شهید مدافع حرم جاوالاثر
#عبدالحسین_سعادتخواه
#دزفول
🗓شهادت ۱۹ بهمن ۹۴
📿شادی روحشان #صلوات
🚩کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
#عنایت حضرت رقیه (س)
فاطمه به دوسالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم.
اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید.
تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم.
خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم...
برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست .
خیلی گریه کردم و به او گفتم :روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.
روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید...
از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم.
ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﺧﺘﺮﻡ, بدون اینکه به من بگویند حرم #حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند .
شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. ﺁﺭﺯﻭﻳﻲ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎ ﻧﻆﺮ ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪﺵ ﺑﻮﺩﻩ اﺳﺖ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﺟﻠﻴﻞ_ﺧﺎﺩﻣﻲ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🍃🌱🍃🍃
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
سروش
https://splus.ir/mostagansahadat
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خدا را پیدا ڪرد !
کُنج ِ همین خاکریز ...
و من هر روز ،
تمرین می کنم :
اهدنا صراطَ المستقیم را ...
#شهدا_گاهی_نگاهی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
سروش
https://splus.ir/mostagansahadat
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۱۰۳ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۱۰۴
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 فصل هجدهم
هنوز در کش و قوس درمان عبدالله بودیم که دو روز پس از آن، خبر دادند که برادرم محمود زخمی شده و در بیمارستان ابوذر اهواز است. محمود جزو نیروهای اطلاعات عملیات بود و به عنوان راه بلد عملیات، گردانها و یگانها را به محل استقرار و خط حدشان می برد. پس از اینکه تیپ ما پاشیده شد قرارگاه کربلا از ما نیروی های آشنا به منطقه خواست که تیپهای دیگر را برای رسیدن به منطقه عملیات راهنمایی کنند. یکی از این نیروها محمود بود. روز سوم خرداد محمود سوار یک موتور پرشی با یکی از یگانها همراه میشود و آنها را به طرف خرمشهر هدایت میکند. موقع برگشت، نزدیک جاده خرمشهر به اکیپ صداوسیما بر می خورد. آقای بیژن نوباوه و محمد داودی که آن روز خبرنگار صداوسیما بودند جلوی محمود را میگیرند و از او می خواهند در مورد وضعیت نیروهای خودی و دشمن توضیح دهد.
دوربینشان را روشن میکنند میبینند باطری ندارد. ضبط را روشن می کنند. از محمود در مورد وضعیت عملیات میپرسند او هم می گوید رزمندگان الآن در نزدیکی خرمشهر با عراقی ها درگیر هستند و دارند خرمشهر را آزاد میکنند. در همین هنگام گلوله توپ دشمن کنارش منفجر میشود و محمود غرق در خون روی زمین می افتد. محمود را توی ماشین میگذارند و راهی بیمارستان میکنند.
با مادرم دامادمان حاج علی و فتح الله افشاری، خودمان را به بیمارستان ابوذر اهواز رساندیم. بیچاره مادرم هنوز آن یکی را تیمار نکرده، مثل فرشته نجات بالای سر بچه دیگرش بود. دوباره در اوج
عاطفه زد زیر گریه، «ننه قربونت برم بچه ام، علی اکبرم.» ترکش از یک طرف گردن محمود داخل شده و از طرف دیگر بیرون آمده بود. نمی توانست صحبت کند. وضع اش خوب نبود. بیمارستان شلوغ بود. با دکترها صحبت کردیم، قرار شد به بیمارستان شیراز اعزام شود. در همان شلوغیها به دو خانمی که در بیمارستان سعادت آباد تهران از من پرستاری میکردند برخوردم. پرسیدم: «شما اینجا چه میکنید؟» گفتند برای پرستاری و خدمت به رزمندگان آمده ایم، ما را به این بیمارستان اعزام کردند.
مسعود شیرالی هم جزو مجروحین این عملیات بود که در مرحله سوم از دست جانباز شد. او در طریق القدس معاون من و در عملیات بیت المقدس فرمانده گروهان بود. نیروهای گروهانش بچه های خرم آباد بودند. مسعود جوان، زرنگ و باهوشی بود.
بچه های خرمشهر سی و پنج روز به نیابت از مردم ایران در خرمشهر مقاومت کردند و مردم ایران به نیابت از مردم خرمشهر، در بیست و سه روز خرمشهر را به مردم خرمشهر برگرداندند. در هشت سال دفاع مقدس هیچ عملیاتی عظیم تر، حماسی تر و وسیع تر از عملیات بیت المقدس نبود. در این عملیات ضمن آزادی شهر خرمشهر، ۵۴۰۰ کیلومتر از خاک ایران آزاد شد و ۱۹۷۰۰ نفر از نیروهای دشمن به
اسارت درآمدند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۱۰۵
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 نوزدهم
آزادی خرمشهر غوغایی در داخل و خارج از کشور ایجاد کرد. مردم مثل زمانی که شاه رفته بود به پایکوبی و شادی پرداختند. سلمان یکی از بچه های خوب خرمشهر که اصالتا اصفهانی بود و از آنجا اعزام شده بود، مقداری پولکی و شیرینی آورد و بین بچه ها تقسیم کرد. در سپاه خرمشهر تعمیرگاهی داشتیم. آقایی به نام صیداوی مسئول تعمیرگاه و ترابری بود. یک تلویزیون در دفتر تعمیرگاه گذاشته بودند. گاهی آخر شبها اخبار عراق را از تلویزیون تماشا میکردیم. مسئول تبلیغاتمان رضا صنیعی پسر زرنگ و خوش فکری بود؛ از دوستان پیش از انقلاب و هم دانشگاهی رضا موسوی که رضا او را به خرمشهر آورد. با او مخفیانه تلویزیون عراق را نگاه میکردیم. این کار نزد بچه ها معصیت به حساب میآمد؛ مخصوصا اگر گوینده اخبار یک خانم سربرهنه باشد ولی رضا میگفت باید اخبار عراق را تعقیب کنیم. با رضا صنیعی به دفتر تعمیرگاه رفتیم. برق نداشتیم، موتوربرق را روشن کردیم و تلویزیون عراق را گرفتیم. عراق صحنه های پیشروی خودش را نشان میداد.
روز چهارم خرداد در مقر سپاه خرمشهر بودم که حسن باقری و احمد متوسلیان به سپاه خرمشهر آمدند روبوسی کردیم. حسن پرسید: چه خبر؟» گفتم بین عده ای از بچه های ما و بچه های اصفهان دارد درگیری میشود. گفت: درگیری برای چی؟ گفتم: «بچه های اصفهان می خواهند تمام ماشینها و نفربرها و چیزهای غنیمتی دیگر را از شهر بیرون ببرند، بچه های خرمشهر میگویند اینها غنیمت خرمشهر است؛ عراقیها ماشینهای ما را سوزاندند و غارت کردند حالا اینها مال خرمشهر است.»
بین خرمشهریها و اصفهانی ها بگومگوهایی شده و به حد درگیری رسیده بود. حاج احمد متوسلیان به حسن باقری گفت: «درست می گوید، بچه های احمد کاظمی هم سر این قضیه با بچه های ما درگیر شده اند.» حسن گفت: مهم نیست در نهایت همه اینها مال سپاه است، بگذار هرکس توانست ببرد.
خواست حرف را عوض کند پرسید: از بچه ها چه خبر؟ گفتم: خودتان خبرها را دارید. رضا که شهید شد، حاج عبدالله در بیمارستان و احمد فروزنده هم در مقر تاکتیکی تیپ است. گفت: «ان شاء الله موفق باشی.»
دستش را دراز کرد خداحافظی کند شوخی جدی به او گفتم: «ما هم غنائم را برای سپاه میخواهیم الآن یک گروه دژبانی میگذارم ورودی خرمشهر جلوی ماشینها را بگیرد.» حسن گفت: «نکنی این کار را درگیر نشوی با بچه ها!» احمد متوسلیان در حالی که با من روبوسی میکرد گفت: «درگیر نشوید، هرچه میتوانید جمع کنید بیاورید اینجا.» گفتم: «باشد.»
روزی که خرمشهر آزاد شد، حدود دو ماه بود وارد بیست و چهار سالگی شده بودم. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. سرشار از شور و هیجان بودم. هرجا میرفتم فریاد میزدم پیش به سوی ایالات متحده اسلامی. فکر میکردم همه منطقه را تصرف خواهیم کرد. احساس میکردم آنچه قبل از انقلاب آرزویش را داشتم امروز در ابعاد وسیع تری در حال تحقق است. آن دولت کریمه که در رؤیاهای من بود در منطقه هم برقرار خواهد شد. فکر میکردم دیگر چیزی از لشکر صدام باقی نمانده. با یک یورش دیگر میشود تا بغداد رفت. موازنه قدرت حتی در سطح بین المللی به نفع ما تغییر پیدا کرده بود ، امام، سیاسیون و نظامیان همه احساس قدرت و لذت میکردند؛ لذت این پیروزی با پیروزی انقلاب برابری می کرد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۱۰۶
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 نوزدهم
با شهادت سید عبدالرضا موسوی و مجروح شدن حاج عبدالله فقط احمد فروزنده بود که میتوانست سکان کشتی توفان زده سپاه خرمشهر را هدایت کند، اما از پذیرفتن مسئولیت سپاه پرهیز کرد و به کار اطلاعات سپاه منطقه پرداخت. از طرف سپاه منطقه ۸ برادری به نام ناصر بهبهانی برای فرماندهی سپاه خرمشهر معرفی شد. بعد از او مصدق طاهری و پس از ایشان صدر الله فنی به عنوان فرمانده سپاه خرمشهر منصوب شدند. ناصر بهبهانی سیاستی به خرج داد گفت: هرکسی می خواهد به شهرستانی که خانواده اش مهاجرت کرده برود، آزاد است، مأموریت بگیرد و منتقل شود.
خیلی ها رفتند. سپاه خرمشهر تقریبا از نیروهای بومی و اصلی اش خالی شد. با این سیاست جوی که در سپاه خرمشهر ایجاد شده بود آرام شد. بچه های سپاه خرمشهر به شهرهای مختلف انتقالی گرفتند و هر کدام وارد یگانهای شهرها شدند و به جبهه رفتند. آن سپاه پر از صفا و صمیمتی که محمد جهان آرا و سید عبدالرضا موسوی با زحمت و خون جگر ساخته بودند چه زود از هم پاشید و همه پراکنده شدند. در همان روزها سری هم به روستاهای حاشیه کارون زدم. روستاها همه تبدیل به ویرانه شده بود. زمانی به یادم آمد که با رحمت باقری برای حل مشکلات روستاها شبانه روز می دویدیم. اوایل تشکیل سپاه در مقر سپاه بند نمیشدم. هرچه میگفتند برو نگهبانی بده، زیر بار نمی رفتم. عبدالرضا موسوی پست میداد. حتی خود محمد جهان آرا می گفت برای من پست بگذارید ولی من نه زیر بار پست دادن می رفتم نه توی مقر نشستن. محمد گفت، تو و رحمت الله باقری بروید به روستاها سرکشی کنید ببینید مشکلاتشان چیست.
گفت: «سعی کنید خودتان مسائلشان را حل و فصل کنید. با دو نفر، واحد عمرانی شبیه جهاد سازندگی، پیش از اینکه جهاد سازندگی تأسیس شود در سپاه راه اندازی کرد! با رحمت به روستاهای حاشیه کارون میرفتیم. روستا به روستا وضعیت زندگی شان را بررسی میکردیم. دخترها و خانمهای شورای شهر آرد و چای و شکر را کیسه بندی می کردند و بین روستاییان توزیع میکردیم. این اقلام توسط متمولین شهر تأمین میشد. غلامرضا در شورای شهر بود، این کار با هماهنگی او انجام میگرفت. برای روستایی ها از انقلاب و امام خمینی میگفتیم. بعضیها اصلا نمیدانستند انقلاب شده. در دنیای روستایی خودشان دنبال گازوییل و تراکتور و بذر و شخم بودند. بیشتر پمپهایشان خراب بود و نیاز به تعمیر داشت. کسی به نام نوری تعمیرکار بومی آن منطقه بود. استخدامش کردیم گفتیم از روستای قصبه منیعات تا روستای هاشمی اهواز یکی یکی موتور پمپهایشان را تعمیر میکنی. روستاییها خبردار شده بودند، به استقبال می آمدند. می گفتند پمپ ما هم خراب شده میگفتیم همه پمپها به نوبت درست میشود ، بعضی مالکین زمینهای بزرگ بودند، وضعشان خوب بود. خودشان سیستم آبیاری و تراکتور و گریدر داشتند، اما خرده پاها نیازمند بودند؛ هم موتورهایشان را تعمیر میکردیم، هم چای و قند و آرد به آنها هدیه می دادیم. در چند روستا بنا و سیمان بردیم و حمام درست کردیم. بعضی هایشان نهرشان خراب شده بود. نهرها را با بیل دستی در می آوردند. پیمانکاری بود به نام سلامی که اهل بده بستان با ادارات دولتی زمان شاه بود. او را دستگیر کرده بودند. محمد فروزنده که آن موقع بازپرس دادگاه انقلاب بود سلامی را به طور موقت آزاد کرده و به او گفته زمان محاکمه یک گریدر و یک لودر به این بچه ها بده. با این گریدر برای حدود چهل روستای حاشیه کارون نهرکشی کردیم. برایشان جالب و عجیب بود؛ سپاه محبوبیتی پیدا کرد. روحانی می بردیم برایشان احکام شرعی و مسئله دینی میگفت. کارمان گرفته بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 با بهار ظهور، روزی نو میرسد
و ما همچنان چشم به راه آن روزیم
اکنون که جهان و جهانیان مُردهاند،
آیا وقت آن نرسیده است
که مسیحای موعود سر رسد؟
وَ يُحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا.....
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
چند روز بعد از عملیات؛
یک نفر رو دیدم که دستش
کاغذ و خودکار گرفته بود..!
هرجا میرفت همراه خودش میبُرد
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده
توی عملیات اونقدر آرپیجی زده
که دیگه نمیشنوه ..!
باید براش بنویسی تا بفهمه ...
#نوجوانان
#شکارچی_تانک
#دفاع_مقدس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣#فرازے_از_وصیت_نامہ
●آگاه باشيد كه بازگشت همه به سوى خداست پس باز گرديد به سوى خودتان و خودتان را دريابيد تا خداى خود را بشناسيد. وظيفه سنگينی داريم، بايد از خون بيش از 70 هزار نفر پاسدارى كرد. بايد اسلام عزيز را زنده نگه داشت.
● ببينيد كه چه گرگهائى براى نابودى اسلام و ملت مسلمان و شهيد پرور ايران دندان تيز كرده اند، شما را به خدا قسم مى دهم كه به رهنمودهاى امام گوش كرده و آنها را در عمل و زندگى سرمشق قرار دهيد
#شهید_براتعلی_داوودی🌷
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣شهدا دست هایمان را بگیرید ...
فرق است میان کسی که
در انتظار شهادت است
و آنکه شهادت
به انتظار اوست!
التماس دعا 🕊🌹
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣هديه شهيد صياد شيرازى به شير بچه شیرازی
❤️🔥سپهبد شهید علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، محسن (بسیجی شهید محمد محسن روزی طلب) را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب، اینجا خطرناک است!
💔گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک شیر بچه است، بی ترس برای شناسایی مىرود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید!
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 فیلم های جنگی عراق
همه ما کلی فیلم جنگی در مورد جنگ ایران و عراق دیدیم، منتها همه اونها ساخت ایران بودند، شاید برای شما هم جالب باشه که دو دقیقه از یک فیلم جنگی عراقی در مورد جنگ ایران و عراق رو ببینید.
لطفا با فیلم هندی اشتباه نگیرید😂
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۳ از زبان افسران حاضر در خرمشهر
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۴
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
شیخ الخفاجی سخنانی به این شرح گفت: من حامل سلامهای گرم مردم خفاجیه [ سوسنگرد ]اهواز ، عبادان [آبادان ] و محمره [خرمشهر] به شما هستم. آنها می گویند به سوی ما بیایید ما در انتظار شما هستیم. ما موفق شده ایم ده ها جوان را در تشکیلات حزب بعث منطقه خوزستانسازماندهی کنیم. با مدارس عراقی در منطقه مذکور هماهنگی به عمل آمده و مبالغ زیادی برای چاپ و انتشار اعلامیه هایی در مخالفت با انقلاب اسلامی به دست ما رسیده است. ما اعلامیه هایی که به اختلافات قومی و طائفه ای دامن میزند پخش کرده ایم. ضمناً افراد ما به افراد انقلابی و سپاه پاسداران حمله کرده و اقدام به قتل و غارت آنها کرده اند. شیخ مهمان صحبت میکرد و وزیر دفاع در حالی که نشانه های رضایت و خرسندی از چهره اش پیدا بود سرش را بالا و پایین میبرد. وزیر سخنان شیخ را قطع کرد و گفت: به عملیات قتل و غارت اشاره کردید، آیا برای ادامه این کارها به منابع مالی نیاز دارید؟ شیخ الخفاجی جواب داد بله، برادرانمان در آنجا از حضرت رئیس جمهور درخواست مبالغ بیشتری دارند تا عملیات را گسترش دهند و مناطق بیشتری از خوزستان را تحت پوشش عملیات قرار دهند. در خوزستان قیامی برپا شده و اگر میخواهید این انقلاب که مخالفت با انقلاب اسلامی است سریعتر به ثمر برسد، به مقدار بیشتری پول احتیاج دارد. وزیر دفاع گفت: صحیح است. آقای عبدالجواد ذنون چکی به مبلغ ده میلیون دینار عراقی برای پیشبرد طرحهای معارضین در جنوب – در منطقه خوزستان - مینویسد. در رابطه با اسلحه نیز ما به زودی شما را مسلح به انواع سلاح ها خواهیم کرد.
در میان سخنان وزیر دفاع و شیخ الخفاجی افکار و اندیشه های من در جای دیگری سیر می کرد و طی آن احساس اطمینان بیشتری می کردم. بعضی از افسران بر روی عامل داخلی در ایجاد قیام تکیه می کردند، به ویژه که شیخ الخفاجی در اظهار سخنان کذب بسیار مبالغه کرد. البته این دروغگویی و حقه بازی گام های اولیه ای بود برای کسب مبالغ هنگفت و دوشیدن خزانه عراق.
در این جلسه که در قرارگاه سپاه سوم در ساعت هفت بعد از ظهر ۱۹۸۰/۷/۸ منعقد شده بود، تصمیمات عدیده ای گرفته شد که مهم ترین آنها چنین بود: -۱- ضرورت تصرف مرزهای ایران -۲ بازپس گیری مناطق غصب شده ۳- حمایت از عربها در ایجاد یک انقلاب داخلی که خواستار استقلال و خود مختاری باشد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۵
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
به یکی از دوستان بسیار صمیمیام، سرهنگ ستاد صبار اللامی گفتم، آیا به نظر شما ما در عملیات اشغال موفق خواهیم شد؟
جواب داد: بله گفتم: چطور؟ در حالی که ایران بزرگترین ارتش خاورمیانه را دارد. گفت: سرهنگ نامرا به نقشه نظامی ایران نگاه کن؛ این نقشه به سؤالهای تو پاسخ میگوید. دوست من ارتش ایران از هم پاشیده شده، انقلاب کادرهای آن را از بین برده است و بعضی از افراد آن فرار را بر قرار ترجیح دادهاند. از سوی دیگر نیروهای وفادار به انقلاب تعداد اندکی هستند که به خاطر بازگشت رهبرشان در حالت خلسه به سر می برند آنها گمان نمیکنند که عراق به آنها حمله کند بلکه معتقدند که ارتش عراق دست به دست آنها خواهد داد، زیرا بنا به آنچه ارتش عراق شعار آن را میدهد از جمله مبارزه با اسرائیل و امپریالیزم آمریکا مشترکاتی میان آنها وجود دارد.
علایم و نشانه های آشکاری وجود داشت که با سرعت به واقعیت پیوست. علایم جنگ و مصادیق بارز آن در وسایل ارتباط جمعی آشکار گردید. سرودهای مردمی شعار و آواز خوانندگان و افراد مبتذل همه میگفتند: «تبریک به رهبر، تبریک به قادسیه جدید». اما هیچ کس نمی دانست که پایان این ماجرا کجاست، جز اینکه ارتش وارد خرمشهر شود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
من فرمانده گروهان سوم تانک لشکر سوم بودم. در واقع لشکر سوم یکی از لشکرهای طلایی ارتش عراق به حساب می آمد. من از فرمانده لشکر سؤال کردم: آیا عملیات آغاز شده است؟ گفتم: بله؛ رهبری خواستار بازپس گیری همه سرزمینهای غصب شده است.
پرسیدم آیا اهداف دیگری هم وجود دارد؟ گفت: بله؛ ارتش ما مأموریت آزادسازی دارد و برای ایجاد یک کودتای نظامی در تهران تلاش میکند. حداقل ما تلاش میکنیم تا ایران را به چندین دولت کوچک در جنوب، شمال و مرکز تقسیم کنیم و نسبت به جدا شدن منطقه خوزستان بیشتر علاقه مند هستیم.
تانکهای ما اول صبح به حرکت در آمدند. سربازان نسبت به آنچه در اطرافشان میگذشت مات و مبهوت بودند. آنها این حوادث و عکس العملها را قبول نداشتند اما واقعیت این است که سربازان ما مهره های شطرنجی هستند که سرانگشتان افسران، آنها را به حرکت در می آورد و برای آنها فقط شکم و شهوت مطرح است.
تانکهای ما کم کم از مرزهای بین المللی گذشتند. روستاهای بی پناه اهداف استراتژیکی تانکها و توپخانه های ما شده بود. همه مردم در حالی که ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا گرفته بود فرار می کردند و فریاد می زدند، عراقی ها... عراقی ها......
فرمانده لشکر دستور داد افراد غیر نظامی را با تانک هدف قرار دهند. ما ادعای بندگی و عبودیت میکنیم اما در پشت سر خود شمشیرهای زهرآلودی برای ضربه زدن به مردم بی گناه مخفی کرده ایم.
به راننده گفتم همینجا توقف کن، تیراندازی نکن.
پس از لحظه ای آمد و گفتم جناب سرهنگ، جناب بی سیم چی فرمانده لشکر میگویند چرا دستور توقف دادید؟ دچار وحشت شدم جوابی نداشتم که بگویم و فقط گفتم: مجدداً تیراندازی را آغاز میکنیم. روستا به دیار اشباح تبدیل شد. ستونهایی از دود به هوا بلند شده بود. صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود. جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود. در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: ای ستمگران ای بزدلان چه میخواهید؟ به خاطر دارم که سرگرد اسماعیل مخلص الدلیمی فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیداً تحت تأثیر ارزشهای حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن به حساب می.آمد. نامبرده با تانک به سوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هر چه تمام شروع به دویدن کرد، اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلوله ها را می شکافت. در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
📸 تصویری کمتر دیده شده از بکارگیری
یک قبضه نارنجکانداز اتوماتیک۳۰ممAGS-17
توسط رزمندگان سپاه پاسداران در جریان جنگ.
#ادوات
#دفاع_مقدس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کربلا بود، خطر بود، خدا با ما بود
زندگی بود، ولی اين همه تكرار نبود
كاش میريخت، تماميّت اين فاصلهها
كاش بين من و دل اين همه ديوار نبود.
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۱۰۶ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۱۰۷
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 نوزدهم
آن روزها، روستاهای نوار مرزی، نهر و نخلستان داشت. الآن همه از بین رفته است. سراغ روستاهای حدود، خین، مؤمنی، سعيدان و چند روستای دیگر مرزی رفتیم. ضدانقلاب در مرز فعالیت بیشتری داشت. عمده قاچاق اسلحه از همانجا انجام می شد. در آنجا با پیرمرد مؤمن و با محبتی آشنا شدیم هر موقع می رفتیم، خانمش یک سینی دوغ و کره با نان خانگی تخم مرغ و سبزی محلی آماده میکرد. یکی از لذت های زندگی ام دیدن این سینی بود. روزی دیدم پیر مرد نشسته و عزا گرفته. دلیلش را پرسیدم گفت: جمال را گرفتند. پسرش جمال هم سن و سال ما بود. پرسیدم چه کسی گرفت؟ گفت: «والله گول خورده، رفته عراق اسلحه آورده، سپاه دستگیرش کرده.» یک نفر در بازجویی او را به اطلاعات سپاه لو داده بود. از طریق احمد فروزنده پیش او رفتم، گفتم آخر این چه کاری است کردی، ما داریم به پدرت خدمت میکنیم سپاه این قدر برای شما زحمت کشیده. پسرش از آدمهایی بود که کار میکرد، بیل میزد و دستهایش پینه بسته بود. گفت: رفقایم گولم زدند قصد خرابکاری نداشتم به عشق اسلحه رفتم میخواستم اسلحه داشته باشم.
تا آمدم کاری برایش بکنم او را به دادگاه انقلاب بردند و به زندان اهواز فرستادند. برایش چند سال زندان تعیین کردند.
جنگ که شروع شد عراقی ها وقتی میخواستند از کارون عبور کنند از کنار همین روستاها پل زدند، بعضی روستاییها را اسیر کردند و تراکتورها و گاوهایشان را با خودشان بردند. برایشان کولر برده بودیم. وقتی صدای توپ و خمپاره شنیده و فهمیده بودند جنگ شده، کولرها را پلاستیک کشیده و زیر زمین دفن کرده بودند که دست عراقیها نیفتد؛ اما جنگ چیزی از آن روستاها باقی نگذاشت.
خرمشهر پس از آزادی نیاز به فرماندار داشت. آقای محمدرضا عباسی به عنوان سرپرست فرمانداری خرمشهر منصوب شد. ایشانهم حاج عبدالله را به عنوان معاون خود انتخاب کرد. خرمشهر به شکل یک شهر مخروبه درآمده بود. راه اندازی شهر سخت بود. کارکنان ادارات آب و برق آمدند تا به سرعت آب و برق
خرمشهر را دایر کنند. شهربانی و شهرداری بلافاصله فعال شدند. سازمانها و ادارات دیگر هم کم کم تلاش کردند دوباره فعالیتشان را آغاز کنند. با اینکه شهر و منطقه زیر آتش دشمن بود حضور کارکنان و خانواده هایشان باعث شد خرمشهر دوباره حالت نیمه شهری به خود بگیرد. بعضی مردم هم می آمدند به خانه هایشان سر بزنند. بعضی خانهها تخریب نشده، اما اثاثی هم باقی نمانده بود. بیشتر به دنبال شناسنامه و مدارکشان بودند. در این شرایط آقای عباسی به من پیشنهاد داد مسئول سازمان تبلیغات خرمشهر شوم. با توجه به علاقه ای که به تبلیغات و فرهنگ داشتم پذیرفتم. بودجه ای در کار نبود، باید کارها را بدون پول انجام میدادیم. در آن مقطع فعالیتهای بدون هزینه خوبی انجام شد. با مشارکت بنیاد شهید و سپاه یک سری کارهای فرهنگی تبلیغاتی در خرمشهر انجام میدادیم. هفته ای یک روز، همراه مسئولین و کارکنان ادارات به آبادان خدمت آقای جمی می.رفتیم. گاهی هم یکی از آقایان را از حوزه علمیه دعوت میکردم برای مسئولین کلاس برگزار میکرد و شبها در مسجد جامع منبر می رفت. در آن شرایط جنگ و پیروزی ها، حال خوبی در شهر ایجاد شده بود. در شبهای قدر و محرم مراسم با معنویت خوبی برگزار می شد. دعای کمیل و ندبه و توسل به طور منظم برگزار میشد. مردم استقبال میکردند و لذت می بردند.
هر شب جمعه دو دستگاه اتوبوس تهیه میکردیم اول می رفتیم گلزار شهدای خرمشهر بعد راهی گلزار شهدای آبادان می شدیم، چون خیلی از شهدای خرمشهر مثل عبدالرضا موسوی، قاسم داخل زاده، علی سلیمانی، حسن طاهریان برادران پرورش و رنگرز و آبکار و عده ای دیگر در آنجا دفن شده بودند. عبدالله در فرمانداری، من در سازمان تبلیغات، محمود و رسول هم در سپاه بودند. همگی در خانه مرغداری جمع میشدیم. باباحاجی شبها برایمان شاهنامه، گلستان و حافظ می خواند. با با حاجی شاهنامه داشت. میگفت: «هرکسی سوره یاسین را بخواند حافظهاش قوی میشود. خودش حافظه عجیبی داشت. روزی دوبار صبح و شب سوره یاسین می خواند. هر هفته به درخواست مادرم بچه های قدیمی را در خانه جمع میکردیم و دعای کمیل میخواندیم. بعد از دعا، با بچه ها از عملیات میگفتیم و خاطراتمان را مرور میکردیم مادرم شامی آماده میکرد سفره می انداخت و دور هم میخوردیم؛ با دل و جان پذیرایی میکرد میگفت ثوابش به روح همه شهدای خرمشهر و غلامرضا و رضا موسوی و جهان آرا.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله / ۱۰۸
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 بار دیگر به جمع باصفای خانوادگی در خانه عاریتی داخل مرغداری برگشتیم. مادر، بیبی، باباحاجی و پدرم، بی اعتنا به شرایط جنگی، از اینکه بچه ها دورشان جمع هستند خوشحال بودند. ما هم همین طور. از ابتدای پیروزی انقلاب تا آن روزها هیچ وقت این طور کنار همدیگر نبودیم. همه خانواده دور هم بودیم، جمعمان جمع بود،
به جز غلامرضا که نبود.
🔸بعدها...
عبدالرسول پس از آزادسازی خرمشهر وارد سپاه خرمشهر شد و مسئولیت اسلحه خانه سپاه را به عهده گرفت. اسلحه خانه شامل دو بخش نگهداری و تعمیر سلاح بود. رسول سلاحهایی مثل تیربار و کلاشینکف و ژ ۳ را به خوبی تعمیر میکرد. او بخشی از این کار را از فتح الله افشاری یاد گرفته بود. یک دوره آموزشی هم در اهواز گذارند. روز دوم دی شصت و دو، رسول در حال تعمیر اسلحه معیوب بوده که یک تیر باقیمانده در خان اسلحه شلیک میشود. او ملاحظات فنی را هم رعایت کرده بود که باید لوله به سمت دیوار باشد، اما گلوله پس از شلیک و برخورد با دیوار کمانه کرده و مستقیم به قلب رسول اصابت میکند. رسول بدون اینکه بترسد دست روی قلبش میگذارد میبیند از لای انگشتانش خون بیرون میزند. محل تعمیر در طبقه بالا بود. با پای خودش پائین میآید وسط پله ها میافتد. بچه ها او را به بیمارستان میبرند ولی پیش از رسیدن به بیمارستان شهید می شود. آن روز در راه کوت شیخ بودم که سید احمد عالمشاه را دیدم. پرسید: از رسول چه خبر؟» گفتم صبح رفت سپاه» گفت «خبر جدید از او نداری؟» گفتم «نه چیزی شده؟» مکث کرد گفت: ظاهراً زخمی شده. پرسیدم: «کجاست؟» گفت: «بیمارستان طالقانی» رفتم بیمارستان پرستاری آنجا بود پرسیدم ز خمی دارید؟ گفت نه زخمی نداریم. گفتم: یک ساعت پیش زخمی نیاوردند؟ گفت: جوانی را آوردند که شهید شده بود. پرسیدم: «الان کجاست؟» گفت: «سردخانه.»
خواهش کردم در سردخانه را باز کرد دیدم رسول است. نشستم، او را بوسیدم، دست به صورت و ریشهایش کشیدم. تازه ریشش درآمده بود؛ ریش نرم و لطیف با صورتی معنوی. از او گلایه کردم؛
- رسول! بی معرفت چرا زودتر رفتی تو که میگفتی خودت مرا می شویی..... خانواده خبردار شدند و آمدند. الآن پس از چهل سال، هنوزداغ رسول بر دلم مانده است. شهادت رسول برای ما ناگهانی بود. مادرم در مراسم شهادت رسول سه بار طوری بیهوش شد که فکر کردیم تمام کرده؛ به سختی به هوش میآمد. مادرم بچه هایش را غیر عادی دوست داشت. عاطفی بود. همه زندگی اش بچه هایش بودند. شهادت رسول بعد از شهادت غلامرضا ضربه سنگینی بر او وارد کرد. یکی دو سال حالت افسردگی داشت. میرفت سر قبر رسول میگفت: «رسول مرا هم با خودت ببر بعد از تو دیگر نمیخواهم زنده باشم.» گرمای ظهر از خانه بیرون میرفت تا تاریکی هوا کنار قبر رسول می نشست، می گفت: «وقتی سر قبرش می روم دلم خنک می شود، با او حرف میزنم.» مادر شهیدان حمید و سعید ارجعی هم می آمد. قبر حمید در آبادان و قبر سعید در خرمشهر کنار قبر رسول است. هر دو مادر جوان از دست داده با هم سر قبر فایز میخواندند؛ یک بیت شعر فایز را مادرم میخواند و بیت دیگر را مادر ارجعی جواب میداد؛ بسیار سوزناک بود. هرکسی آن دو را میدید، می نشست و با شعر آنها زار میزد. مادرم مرتب خانواده ها را دعوت میکرد. شبهای جمعه دعای کمیل در خانه ما برپا بود. بعد از دعا سفره می انداخت و شام میداد. توی قبرستان بچه های فقیر را پیدا میکرد، برایشان دمپایی و زیرپوش می خرید میگفت بنشین سر این قبر فاتحه بخوان، بگو خدا بیامرزد این رسول را میگفت خدا از زبان شما بیشتر قبول میکند. به دختر بچه ها پول یا خرما میداد میگفت بنشینید اینجا دعا کنید، بگویید خدایا این رسول نورانی را با شهدای اسلام محشور کن. خانمهای
رزمنده به سراغش می آمدند. سر قبر رسول شلوغ میشد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 پُشت کردند به دنیا !
و همانجا گردید
آغازِ جهادشان ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
❣سال 64، درگیر ساخت منزل مسکونیام در شیراز بودم که خیلی فکرم را درگیر خودش کرده بود.
یک روز توی همین فکرها بودم که حاجمحمـد رسید.
گفت: چیه حاجی، تو فکری؟
گفتم: والله تو کار ساخت خانهام ماندم، دیگه پول برام نمانده، کارها رو زمینمانده.
گفت: همین.
نگران نباش، ان شاالله خدا میرسونه.
چند روز بعد گفت: حاجی من برم شیراز یه کاردارم برگردم.
گفتم: بفرما.
رفت. یکی دو روز بعد زنگ زدم شیراز با همسرم صحبت کنم. همسرم گفت: راستی پولها رسید!
- کدام پول؟
- همانکه دادی حاجمحمـد آورد، پول را داد، گفت حاجی این را داد برای کارهای ساخت خانه!
اشک توی چشمم پیچید. همسرم بعد از دیدن حاجمحمـد میگفت: به نظرم این آقای ابراهیمی یه روز شهید میشه، نور از صورتش میبارید!
#سردارشهید حاج محمد ابراهیمی
#شهدای_فارس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd