<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت نهم
از پله ها داشتیم میرفتیم بالا فرزانه دستم رو محکم گرفت و گفت: نمی دونم چرا حس بالا رفتن از پله های اداره ساواک رو دارم آخه میگن اینا عضو داعش میشن کلا مغزشون رو شستشو میدن !
خندهام گرفت وگفتم: خانم امجد معمولا توی ساواک از پله ها میرفتن پایین! فرزانه می دونی خوبی کار کردن با تو چیه؟ با حالت چشم و ابروهاش گفت چیه؟! گفتم: اینکه تو اوج سختی کار هم با جملات نغزت حس آدم رو عوض میکنی...
در همین حین یه خانم حدود سی و دو، سه ساله اومد جلو و خوش آمدی گفت و راهنماییمون کرد داخل پذیرایی... منتظر شخصی که قرار بود بیاد برای مصاحبه نشسته بودیم ...
فرزانه با کنجکاوی اطراف رو نگاه میکرد... خونه ی کوچکی بود، دور تا دور اتاقِ پذیرایی، کناره هایی با ملحفه سفید پهن بود و نمای قالی فیروزهای رو بیشتر میکرد روی دیوار قاب عکس یک آقای جوانی زده شده بود که جلب توجه میکرد ...
بعد از چند لحظه همون خانم با سینی چایی اومد نشست رو به رو مون گفت بفرمایید من حاضرم...
انتظار نداشتم این فرد ، خانمِ مجاهد مصاحبهی ما باشن! تصویری که از زن های جهاد نکاح دیده بودم خیلی متفاوت بود با خانمی که جلوم نشست. هرچند که ما توی خونشون بودیم و دلیلی نداشت اون همه ردا و روبند و بند و بساط داشته باشه...
خداییش چهرهی زیبایی داشت. با خودم گفتم: حیف این چشمهای مشکی و این معصومیت چهره که بر باد رفته...
فرزانه ساکت نشسته بود و طوری خیره خانمه رو نگاه میکرد که من جای اون بودم یه چیزی بهش میگفتم!!
وُیس رو آوردم بیرون برگه و خودکار و هر چی لازم بود... قبل از شروع گفتم: ما برای پیاده کردن متن روی کاغذ نیاز به صداتون داریم مشکلی نیست صداتون رو ضبط کنیم؟
سری تکون داد و گفت: فقط خودتون گوش کنید، مشکلی نیست... نگاهی به فرزانه انداختم او هم با لبخندی تایید کرد...
بسم الله گفتم و شروع کردم
خوب در ابتدا خودتون رو معرفی کنید ..
گفت اسمم مائده است و بیست و نه سال دارم...
گفتم: لطفاً کامل بگید فامیلتون چیه؟ از کدوم شهر هستید ؟
گفت: اگه میشه دوست ندارم فامیلم رو بگم! خودتون که بهتر می دونید مصاحبه است و پس فردا همه جا پخش میشه!
فرزانه نگاهی به من انداخت و با یک حالت سرزنش خاصی سرش رو تکون داد...
گفتم باشه مشکلی نیست..
از گذشتهتون بگید از تفکراتتون تا برسیم به امروز به اینجایی که نشستید...
سرش رو انداخت پایین ... با دستهاش بازی میکرد چند لحظهای سکوت کرد و بعد شروع کرد....من توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم پدر و مادرم آدم های معتقدی بودن...من هم توی همین خانواده بزرگ شدم...
از دورهی نوجوانی به بعد، من خیلی وجههی مذهبی گرفتم. توی مدرسه خیلی فعال بودم کمکم با دوستهایی هم فکر خودم یه گروه شدیم. یه تیم...
همون موقع ها بود که با واژههای مثل گذشت، فداکاری و جهاد آشنا شدم چیزهایی که از جهاد و مبارزه میشنیدیم همه در حد شنیدن بود چون ما دختر بودیم! ولی عاشق اینجور کارها شده بودیم در واقع اسطورههای ما آدم های مبارزی بودن که ما تمام تلاش روحی و جسمیمون رو میکردیم شبیه اونها بشیم... از ورزشهای رزمی گرفته تا کوه نوردی و پیاده روی های طولانی مدت همه این کارها رو میکردیم تا...
و بعد سکوت کرد سکوتش طولانی شد فرزانه پرسید تا چی؟ گفت: تا مثلاً شبیه اسطوره هامون بشیم... تا شاید برسیم به بهشت ...
◀️ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت دهم
فرزانه یک آن کنترل خودش رو از دست داد وگفت: برای رسیدن به بهشت! مگه برای رسیدن به بهشت، راه درست نیست مگه مسیر مشخص نشده بود. شما از چنین راهی رفتین؟!
خانوم مائده که کمی از تندی صحبت فرزانه جا خورد! گفت: بهر حال هر آدمی توی زندگیش دچار اشتباه یا بهتر بگم عدم درک درست از مسائل میشه و من هم از این قضیه مستثنا نیستم....
من گفتم: بله گاهی انسان دچار خطا میشه ولی هر خطایی مستلزم برگشت نیست گاهی انسان با یک خطا تا قهقرا فرو میره...
خانوم مائده نگاهی به قاب عکس روی دیوار کرد و در حالی که سرش رو انداخت پایین گفت: بله بعضی فرصت ها که از دست بره دیگه قابل برگشت نیست... و دوباره سکوت کرد...
هر بار سکوت کردنش نشان از خاطرهی تلخی میداد که دلش نمی خواست به خاطر بیاره....
ولی چارهای نبود باید مصاحبه رو ادامه میدادم. گفتم: کمی از تفکرات گروه دوستانتون برامون بگید...
گفت: مقتضای دوره نوجوانی شور و احساسه و ما با منطقمون از این شور و احساس استفاده میکردیم. گُذشت توی بچه ها موج میزد. واقعا همشون اهل فداکاری بودند در اون دوره از زندگی این رو خوب درک کرده بودیم برای رسیدن به بهشت باید روی خودمون و تفکراتمون کار کنیم تقریبا اطرافیانمون کاملا متوجه تغییر در رفتار ما شده بودن ....
فضای صمیمی و پر نشاطی بود اما غافل از این بودیم که تفکراتمون به صورت تک بعدی داره شکل می گیره ....
پرسیدم یعنی چی تک بعدی؟؟؟
گفت: خودمونی بگم یادمون رفته بود ما دختریم ...
هنوز حرفش تموم نشده بود آیفون زنگ خورد...
فرزانه هراسان پرسید منتظر کسی بودید؟؟؟
خانم مائده گفت: نه منتظر کسی نبودم! ببخشید تا شما چاییتون رو بخورید من برم در رو باز کنم. برمیگردم خدمتتون...
بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون، فرزانه مضطرب گفت: وای دو تا دختر تنها تو خونهی یه داعشی. یاخدا! خودش رحم کنه ... بعد از داخل کیفش اسپریی آورد بیرون، زیر چادر محکم گرفت دستش...
منم استرس گرفتم گفتم: فرزانه این چیه آوردی بیرون؟
گفت: اسپری گاز فلفله! بعد در کیفش رو باز کرد و داخل کیفش رو نشون داد... گفتم: چاقو! چاقو برا چی همرات آوردی دختر! مگه بار اولته میای مصاحبه بگیری؟ همونطور که اضطراب داشت گفت: بالاخره داریم با یه مجاهد مصاحبه می کنیم. شاید لازم بشه ...
بهتزده داشتم نگاش میکردم!
یه لحظه به خودم اومدم. گفتم: فرزانه چرا همه چی رو بهم میبافی؟ آقای جلالی هماهنگ کرده میدونه ما اینجایم این کارا چیه می کنی؟
در حین بحث با هم بودیم که صدای یه آقایی رو شنیدیم ...
داشت با خانم مائده بحث میکرد می گفت: من کاری بهشون ندارم ....
نفس تو سینه هر دوتامون حبس شد...
دیگه نمیتونستیم حرف بزنیم فقط با نگاههای مبهم به در خیره شدیم...
فرزانه با یک دستش دست من رو محکم گرفته بود و با اون دستش اسپری گاز فلفل رو!
از شدت استرس، تمام بدنش مثل بید میلرزید... البته حال منم دست کمی از اون نداشت... همینطور که مضطرب نشسته بودیم که صدای یاالله ... یاالله... یک مرد از توی پله ها بلند شد...
◀️ ادامه دارد ...
Part12.mp3
9.99M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(1)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 2⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
#توسل
#کرامات_شهدا
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام علیکم ورحمه الله
من همسر و خواهر شهید هستم...
علاوه بر این که از شهدای خودم کرامات زیادی دیدم...ولی پارسال که تولد خانم فاطمه معصومه که رفتیم شهر مقدس قم..با خواهران شهید رفتیم کنار مزار شهید مهدی ایمانی.که هم خادم خانم فاطمه معصومه بود وهم شهید مدافع حرم حضرت زینب شده بود....من یک حاجتی داشتم که سال های سال دعا میکردم...و عاقبت از شهید ایمانی گرفتم...
وقتی رفتم کنار مزار شهید ایمانی دیدم مقداری شکلات روی قبر ریخته بود..من برای حاجتم نیت کردم و چنتا شکلات برداشتم و گفتم اگر حاجتمو بدی سال دیگه شکلات میگیرم و برات میارم....
و خدا رو شکر حاجت گرفتم و یک کیلو شکلات خریدم وامسال تولد خانم فاطمه معصومه رفتم قم و ریختم روی قبرش ویک سوره یس وزیارت عاشورا هم براش خوندم..
روح شهید ایمانی وکلیه شهدای مدافع حرم شاد ونامشان جاودان وبهشت جایگاه ابدیشان باد🌷🌷🌷🙏🙏
شهیدمدافع حرم مهدی ایمانی از خدام حضرت معصومه سلام الله بودند. در صحن انقلاب کنار شهید دیالمه دفن مزارشون هست
از شهید ۳ فرزند کوچک به جا مانده..😔
✨بسم رب الشهداﺀ✨
#به_روایت_همسر_شهید:
🔸از ذکرهایی که آقانوید زیاد تکرار می کرد، ذکر الحمدلله بود. اصلا از ویژگی های ماندگارش همین شکرگزاریش بود. مثلا یه بار میگفت: " از خونه شما تا خونه خودمون داشتم بخاطر نعمتایی که خدا بهم داده شکر میکردم و الحمدلله میگفتم. یا بازخورد و عکس العملهاش خیلی اوقات با ذکر شکر همراه بود. وقتی خوشحال هم میشد، می گفت: "الحمدلله از این لطف خدا"
یادم هست وقتی خبر شهادت #شهید_محمد_کیهانی رو بهش داده بودند، با حسرت پیام داد" که یکی دیگه از دوستانمون هم آسمانی شد و ما جاموندیم ولی بازم الحمدلله. "
🔹آیه صریح قرآن هست که لإن شکرتم لأزیدنَّکم: اگر شکرگذار باشید. خداوند نعمت رو بر شما زیاد میکنه. این نعمت می تونه نعمت های مادی باشه یا نعمتات معنوی از جمله آرامش، معنویت و غیره.
زمانی که نعمت آرامش و برکات و توفیقات معنوی مون رو شکر کنیم. حتما به وعده قرآن این نعمات بر ما زیاد میشه.🌹
#خاطرات_شهید
#شهیدنویدصفری
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💌 #کــلامشهـــید
🌱شهید محمدرضا تورجی زاده:
مردم هر وقت کارتون جایی گیر کرد، امام زمانتون رو صدا کنید یا خودش میاد، یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه...
•••|↫ #شهــیدانه🕊
•••|↫ #مکتب_الشهدا✨
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
. اگر شیعیان ما - که خداوند آنها را به طاعت و بندگی خویش موفق بدارد - در وفای به عهد و پیمان الهی اتحاد و اتفاق می داشتند و عهد و پیمان را محترم می شمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد و زودتر به سعادت دیدار ما نائل می شدند. (الإحتجاج للطبرسی)
#امام_زمان♥️
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
#شهید_والامقام
#مصطفی_چمران
🌱خدایا
مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل ، توجیهشان می کنم ، ببخش!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ببینیم در خط مقدم نبرد با دشمن این رزمنده با چه آرامشی صحبت میکند وبشنویم صدای دلنشین شهید #آوینی را که این صحنه را چگونه روایت میکند.
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
1⃣1⃣ یازدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " شنبه 10 تیر ماه "
📌روز " بیست و پنجم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهیده والامقام
" سید میلاد مصطفوی " 🌷🌷🌷
معرف: خانم گلریز 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@motevasselin_be_shohada
شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۰۲/1۵
محل ولادت : شهرستان بهار همدان
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۷/۲۵
محل شهادت: سوریه – حلب – روستای شقیدله
نحوه شهادت: تروریست های تکفیری
مدت عمر: ۲۹سـال
مزار : گلزار شهدای شهر آیت الله شیخ محمد بهاری
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی
💐🍃شهید سید محمد مصطفوی در پانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۶۵ در شهرستان بهار استان همدان دیده به جهان گشود. از خانواده مذهبی بودند. پدرش سید هاشم نام داشت و با شغل رانندگی کامیون اهمیت زیادی به روزی حلال می داد. مادرش مدرس قرآن بود و مسئول هیئت مذهبی و یک سال قبل از شهادت سید میلاد دارفانی را وداع گفت. نام مستعارش سید میلاد بود و یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خود داشت.
سید میلاد تحصیلاتش را در شهر بهار گذراند و از همان دوران ابتدایی از نماز و روزه اش غافل نبود و هر چه خود را بیشتر می شناخت اعتقاداتش بیشتر می شد. در سن نوجوانی وارد عرصه ورزش شد. در رشته کشتی شروع به فعالیت کرد و توانست در این مدت به مقام هایی در سطح شهر و استان و کشوری نائل گردد. سید میلاد فردی بسیار شوخ طبع و مردم دار بود.
از سال ۱۳۸۰ هر هفته یک هفته قبل از شروع سال جدید تا یک ماه ابتدا سال جدید در راهیان نور خادم زائران راهیان نور بود. وی تحصیلات دانشگاهی را در رشته مهندسی عمران در دانشگاه همدان گذراند و از همان ابتدا در بسیج دانشجویی مشغول فعالیت بود.
در دوران جوانی نماز شب را به برنامه هایش افزوده بود. سرکشی به خانواده شهدا از برنامه های اصلی اش در زندگی بود خادم الشهدایی تا جایی در وجودش رفته بود که شهادت بزرگترین آرزویش شده بود و همیشه از مادرش التماس دعای شهادت میکرد.
در سال ۱۳۸۸ و پس از گرفتن مدرک کارشناسی از دانشگاه همدان در سال ۱۳۸۹ بخدمت سربازی اعزام گردید. سپس به شهرش باز گشت و در عمران و شهرسازی و همکاری با وزارت راه و ترابری مشغول بکار شد.
حضور در مساجد و هیئت های مذهبی را از وظایفش می دانست. از سوابقش می توان به همکاری و فعالیت در هیئت های مذهبی شهرستان و فعالیت در گردان ۱۶۵ امام حسین (ع) بهار و همکاری با کانون های جوانان در عرصه فرهنگی و علمی اشاره کرد .
وی پس از انجام پروژه های ساختمانی و شرکت در رزمایش های بیت المقدس و آموزش های سپاه در منطقه در ۱۴ مهر ماه سال ۱۳۹۴ بهمراه جمعی از رزمندگان اسلام و مدافعان حرم حضرت زینب کبری (س) عازم کشور سوریه و وارد استان حلب از مناطق سوری گردید و در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۴ در منطقه ازگله (روستای شقیدله) در بیست کیلومتری شهر حلب در حین عملیات آزاد سازی حلب و در درگیری با گروهک های تکفیری و النصره به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش پس از بیست روز به کشور بازگشت و در گلزار شهدای شهر آیت الله شیخ محمد بهاری در کنار مزار مادرش آرام گرفت.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐🌿✨💐🌿✨💐✨
🌺🌿۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده است!
💥به او گفتم، «سید وصیتی نداری، نمازی، روزهای؟»
گفت، «من حتی یک روز نماز و روزه قضا ندارم. خیالم راحت است، مادرم ما را از کودکی اهل نماز و روزه تربیت کرد.»
🍃یک بار حرف بسیار عجیبی زد که هنوز هم باورش برای ما مشکل است. سید گفت، «محمدرضا من ۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده است!»
🔸در ذهنم حساب کردم، سید ۲۹ سالش بود. یعنی هیچ نماز قضایی نداشت؟!
برایم عجیب بود. این حرف عجیب سید در مورد نمازصبح، بارها من را به فکر فرو برد.
❌ما هر شب ساعتها برای تماشای فیلم، سریال، فوتبال و … مقابل تلویزیون مینشینیم، حتی گاهی تا دیروقت در هیئتها میمانیم بیآنکه به قضا شدن نماز صبح خودمان توجه داشته باشیم، بعد ادعای پیروی از راه و رسم شهدا هم داریم!
#شهید_مدافع_حرم🌹
#سید_میلاد_مصطفوی🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
✨🌸🌿
♥️🕊شهدا، رفقای با معرفت!
✨مسئولان اردوگاه چند ساعت پیش از پخش غذا آمار زائرین را میدادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم.
یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. نمیدانستیم باید چه کار کنیم؟ غذا کم بود.
☘سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز پرچم سیدالشهدا (ع) را روی دیگ کشید و به بچههای خادم گفت، «بچهها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید نیت کنید.»
♥️سپس ذکر صلوات گرفت و یک توسل کوچک نیز به حضرت زهرا (س) پیدا کرد.
پرچم را از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم.
👈 برای ما خیلی عجیب بود، نه تنها غذا کم نیامد، مقداری هم غذا باقی مانده بود. همه حسابی غذا خوردند؟!
سید خیلی خوشحال بود.
🌻آنجا بود که فهمیدیم، چقدر سید با شهدا رفیق است و شهدا نیز حسابی هوایمان را دارند.🌿
شهید
#سید_میلاد_مصطفوی💐
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🍃🕊🌷🍃🕊