eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
34هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
337 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 29 دی ✨پایان: 8 اسفند تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت سی‌ و سوم گفتم: ایرانی بودن که واقعا شکر داره... شاید خیلی راحت تر از بقیه جاها، اینجا دسترسی به این منابع باشه! ولی مگه همین چند وقت پیش نبود؛ داعشی های ایرانی که حمله کردن مجلس! با اینکه ایرانی بودن ولی تفکر داعش تو وجودشون رخنه کرده بود! به نظرم مهم تر از در دسترس بودن منابع اینه که انسان فکرش را در دسترس چه کسی قرار بده! اگر همه منابع هم باشه ولی آدم فکرش را به جای دیگه‌ای سپرده باشه، توی منبع هم نشسته باشه باز فایده‌ای نداره! این جمله‌ای که از حاج قاسم گفتی به نظرم باید با آب طلا نوشت، فهم خیلی مهمه! که اگر نباشه می بینی به اسم اسلام در مقابل اسلام می جنگن. بعد با یه کج فهمی راه را پیدا نمی‌کنی و دچار اشتباه می‌شی؟! فرزانه گفت: اصلا مشکل همین‌جاست. از فهم این خانمه! همون جهت ماشین به قول خودمون! صحبتهاش ذهن منو مشغول کرده! از یه طرف خودش اعتراف می‌کنه مجردیش یک بعدی بوده! از طرف دیگه بعد از ازدواجش تفکراتش عوض شده و رفتارش بر اساس تفکر و منطق و فهمه! در صورتی که سوریه رفتنش رو با حس خوبی بیان می‌کرد. که خوب متناقضه! البته باید راجع به مدل تفکر و نوع فهمیدنش، سوال بپرسیم. اینکه واقعا چه جوری اصلا جهاد رو فهمیده که راضی به چنین کاری شده؟ یعنی شوهرش اینقدر قوی رو ذهن این خانم کار کرده! گفتم: دقیقا مصاحبه ی بعدی ما این پیچیدگی را باز می‌کنه ... فرزانه گفت: البته اگر آقا رسولشون بذاره و دوباره یه پروژه درست نکنه! بعد ادامه داد راستی چرا داداشش خونه‌ی ایناست؟ چرا نرفته پیش خانوادش؟ اصلا شوهر این خانم مائده کجاست که داداشش اومده بود یخچال‌شون رو ببره تعمیرگاه؟! بعد یه نگاه به من کرد و گفت: تو نمی خوای یه دستی به سر و صورتت بکشی؟ فردا شب خواستگاری داری! من که با سوالهای فرزانه حسابی رفته بودم تو فکر با چشمهای از حدقه بیرون زده گفتم: فرزانه خدا خوبت کنه از کجا به کجا می‌پری ؟ لبخندی زد و گفت: یه خانم در آن واحد حواسش به خیلی چیزها می‌تونه باشه! گفتم: خوب خانم حواس جمع چشمهات را خوب باز کن زیبایی‌های من را ببین! اتفاقا به مامانم هم گفتم؛ دست نکشیده به سر و صورتم اینم! دست بکشم چی میشم! گفت: چقدر سخت میگیری خواستگار بیچاره چه گناهی کرده؟ یه کم دلبری کن دختر! گفتم: فرزانه جان دلبری جاش فقط برا دلبره! و این آقای نمی‌دونم کی فقط خواستگار منه. از کجا معلوم شوهرم بشه؟! بذار شوهر کنم، بعد می بینی، راستی! نمی‌بینی. چون این زیبایی‌ها، فقط خاص آقامونه... هنوز حرفم تموم نشده بود، سمیرا از در اومد داخل گفت: سلام! چه خبره اینجا؟ کی قراره دل ببره! کی دلبره! کی شوهر کرده ما بی خبر موندیم؟ فرزانه بدون معطلی گفت: آخ چه خوب شد اومدی سمیرا! کار، کار خودته! این خانم خوشگله فرداشب خواستگار داره. بیا و یه دستی به سر و صورتش بکش تا روح خواستگارش شاد بشه! من که زورم بهش نمی رسه! منم که دیدم اوضاع خیلی خرابه. مقاومت هم فایده نداره! فرار را بر قرار ترجیح دادم. برگه مرخصی رو برداشتم و گفتم: تا شما ویس‌ها رو پیاده کنید روی کاغذ، من یه سر برم پیش جلالی، مرخصی بگیرم... ◀️ ادامه دارد ...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت سی‌ و چهارم رفتم پیش جلالی. برگه مرخصی را گذاشتم روی میزش، هرچند که با اون شلوغی میز جایی برای برگه من نبود... برگه را برداشت نگاهی کرد گفت: نمیشه مصاحبه را تمام کنید بعد برید مرخصی؟ گفتم: مجبورم کار مهمی پیش اومده نفس عمیقی کشید و گفت: باشه! چکار میشه کرد؟ از خبرنگارهای خوب ما هستید دیگه ! یه کم این پا و اون پا کردم، سوالم رو بپرسم یا نه؟ حالا که بحث مصاحبه شده. دل زدم به دریا و گفتم: ببخشید آقای جلالی این دوتا آقایی که باهاشون جلسه داشتید، ما خونه‌ی این خانم دیدیمشون. ارتباطی با روند مصاحبه دارن!؟ گردنش را کج کرد در حالی که با خودکارش بازی می‌کرد، یه جور خاصی نگاهم کرد و گفت: درسته خبر نگارید و آفرین به دقتتون ولی دلیل نمیشه تو کار سر دبیرتون هم سرک بکشید! بعد برگه را امضا کرد و داد سمت من... از خجالت آب شدم، از اتاقش به سرعت اومدم بیرون... لجم گرفته بود از حرفش. پیش خودم گفتم: درسته سردبیری ولی بالاخره که معلوم می‌شه چی به چیه! کاش زودتر این مصاحبه تموم میشد. می‌فهمیدم کی به کیه! داشتم با خودم غر می‌زدم؛ همین الان باید سر و کله این خواستگار پیدا بشه وسط همچین پروژه‌ای!؟ در هر صورت کاریش نمی‌شد کرد... رفتم داخل اتاق. فرزانه هنوز داشت با سمیرا کَل‌کَل می‌کرد سر من! گفتم: فرزانه تمومش کن. هزار تا کار داریم... جدیتم را که دید، مشغول شد. اومد ویس‌ها را بذاره، که مثل اجنه رکورد را از دستش گرفتم. هم فرزانه هم سمیرا فقط با چشمهای سوال بر انگیز نگام کردن! لبخندی زدم و گفتم فرزانه جان! جلالی! حسابداری! یادت رفته ؟ تیز گرفت چی می‌گم. گفت: اوه راستی سمیرا چکار کردی با اون خواستگارت پسره بود شیرازیه ! سمیرا هم که از سوال فرزانه غم دلش تازه شد رفت تو فاز درد دل... چشمک رضایت‌مندانه‌ای به فرزانه زدم و هندزفری رو برداشتم و مشغول تایپ شدم... بعد از یه روز کاری سخت، شاید هم به قول فرزانه گیج کننده؛ راهی خونه شدم... توی مسیر چند تا مغازه برای دیدن روسری سر زدم. وقتی روسری دلخواهم رو پیدا کردم، توی آینه خودم را دیدم، یاد حرف خانوم مائده یک‌دفعه تنم را لرزوند! اگه شب عروسی من، تمام آرزوهام مثل پتک روی سرم خراب بشه چی؟! اگه یه شوهری مثل شوهر خانم مائده نصیب من بشه، چکار کنم؟ با صدای فروشنده که داشت می گفت: خانم چقدر رنگ یاسی بهتون میاد به خودم اومدم ! دوباره تصویر خانوم مائده تو ذهنم نقش بست با اون چشمهای مشکی زیباش و چهره‌ی معصومش ! اگر معصومیت من هم از دست رفت چی! اشک توی چشمام جمع شد به خودم نهیب زدم آخه این چه فکر احمقانه‌ایه! هر کسی طبق روحیات خودش انتخاب می‌کنه ... روسری رو خریدم و اومدم بیرون ... ولی انگار این افکار پریشون دست از سرم بر نمی‌داشت. یه حسی شبیه ترس بهم می‌گفت: بیا و بی خیال ازدواج و هر چی خواستگاره بشو... ◀️ ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part24.mp3
9.75M
📚نمایش‌ صوتی‌کتاب (2) ✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق قسمت 9⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋♥️✨ تا اَبد زینب‌ ها پایِ دین‌شان هستند جان‌شان را فدا می‌کنند حجاب‌شان را نه ... "" منافقین چادرش را دور گردنش گره‌ زدن و آنقدر گره را کشیدند تا به شهادت رسید. ✨🌿 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
📌یک تلنگر برادرانه 📝فرازی از وصیت نامه شهید علاء حسن نجمه از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان خطاب به خواهرش: «هرگاه تصمیم گرفتی بدون حجاب و با ظاهر غیر اسلامی بیرون بروی، بدان که غرب را در تهاجم فرهنگی‌اش یاری می‌کنی و توجه جوانانی که سعی بر حفظ نگاهشان دارند را جلب می‌کنی! مبادا حجابی که بر تو واجب شده تا تو را با نجابت فاطمی پاکدامن نگه دارد را تحریف کنی چراکه تو آبروی تمامی دختران محجبه و پاکدامن هستی. با این همه اگر همچنان به این مسئله بی توجه بودی، بدان که دیگر اسم شیعه بر روی تو نمی‌توان گذاشت.» ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای پای کاروان کربلا می آید 🕊 . 🌱 📲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا