eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ | شهید مدافع حرم 🕊🌹 شادی روح شهدا صلوات✨🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💞 📚 _پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب افتاد دست داعش چشماش پر از اشک شد وسرش رو تکیه داد دستے بہ موهاش کشیدو بایک آه بلند ادامہ داد _مـݧ و مصطفے ازبچگے تو یہ محلہ بزرگ شده بودیم خنده هامون گریہ هامون دعوا هامو،آشتے هامون هیئت رفتناموݧ همش باهم بود _مـݧ داداش نداشتم ومصطفے شده بود داداش مـݧ هم سـن بودیم اماهمیشہ مث داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و بہ حرفش گوش میدادم کل محل میدونستـݧ کہ رفاقت منو مصطفے چیز دیگہ ایه تاپیش دانشگاهے باهم تو یہ مدرسہ درس خوندیم همیشہ هواے همدیگرو داشتیم _کنکور هم دادیم اماقبول نشدیم بعد از کنکور تصمیم گرفیتم کہ بریم سربازے سہ ماه آموزشیمونو باهم بودیم امابعدش هرکدومموݧ افتادیم یہ جا اوݧ خدمتش افتادتو سپاه کرج منم دادگسترے تهران براموݧ یکم سخت بودچوݧ خیلے کم همدیگرو میدیدیم _بعد ازتموم شدن سربازے مصطفے هموݧ جا تو سپاه موند هرچقدر اصرارکردم بیابریم درسمونو ادامہ بدیم قبول نکرد میگفت یکم اینجا جابیفتم بعدش میرم درسمم ادامہ میدم _همیشہ باخنده و شوخے میگفت: داداش علے الان بخواے زن بگیرے اول ازت میپرسـݧ حقوقت چقدره؟خونہ دارے؟ماشیـݧ دارے؟ کسی بہ تحصیلاتت نگاه نمیکنہ کہ بنظرم تو هم یہ کارے براے خودت جور کـݧ ازش خواستم منم ببره پیش خودش اماهر چقدر تلاش کردیم نشدکہ نشد _ازطرفے باباهم اصرارداشت کہ مـݧ درسم و ادامہ بودم اوݧ سال درس خوندم وکنکور دادم و رشتہ ے برق قبول شدم مـݧ رفتم دانشگاه ومصطفے همچنان تو سپاه مشغول بود _ازش خواستم حالا کہ تو سپاه جاافتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشہ اماقبول نکرد میگفت چوݧ تازه مشغول شدم وقت نمیکنم کہ درس هم بخونم یک سال گذشت مـݧ توسط آشنایے کہ داشتیم تو همیـݧ شرکتے کہ الاݧ کار میکنم استخدام شدم _ما هر پنج شنبہ میومدیم کهف هیئت. مصطفے عاشق کهف و شهداے اینجا بود اصلا ارادت خاصے بهشوݧ داشت هیچ وقت بدوݧ وضو واردکهف نشد _یہ باربعداز هیئت حالش خیلے خراب بود مثل همیشہ نبود اولش فکر کردم بخاطر روضہ ے امشبہ آخہ اون شب روزه ے بہ شهادت رسوندݧ ابےعبدللہ و خونده بودݧ مصطفے هم ارادت خاصے بہ امام حسیـݧ داشت. همیشہ وقتے تو قضیہ اےگیر میکرد بہ حضرت توسل میکرد _یک ساعتے گذشت اما حال مصطفے تغییرے نکرد نگراݧ شده بودم اما چیزے ازش نپرسیدم تا اینکہ خودش گفت کہ میخواد در مورد مسئلہ ے مهمے باهام حرف بزنہ دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت: داداش علے برام خیلے دعا کـ، چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ _دارم دوره هم میبینم اما ایـݧ آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع بہ ایـݧ مهمے رو تا حالا نگفتہ بود اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم .دستم گذاشتم رو شونشو گفتم : دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟ _حالا میگے بهمون؟ اینو گفتم و از کنارش گذشتم دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد کجا میرے علے؟ ایـݧ چہ حرفیہ میزنے؟ بہ ما دستور داده بودݧ کہ به هیچ کس حتے خوانواده هاموݧ تا قطعے شدݧ رفتنموݧ چیزے نگیم _الاݧ تو اولیـݧ نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر بہ مـݧ کے هست؟ برگشتم سمتش و با بغض گفتم:حالا اوݧ هیچے تنها میخواے برے بی معرفت؟ پس مـݧ چے؟ تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها؟ داشتیم آقا مصطفے؟ ایـنہ رسم رفاقت و برادرے؟ علے جاݧ بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتـݧ خودم هم رو هواست. هرکسے رو نمیبرݧ ماهم جزو ماموریتمونہ خلاصہ اوݧ شب کلے باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراشه جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ خیلے دلم گرفت اما نمیخواستم دم رفتـݧ ناراحتش کنم وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود چشماش از خوشحالے برق میزد _رو کرد بہ مـݧ و گفت حالا کہ مـݧ نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف مـݧ هم فاتحہ بخوݧ و بہ یادم باش از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشـݧ و ببرنم پیش خودشوݧ _اخمهام رفت تو هم وگفتم ایـݧ چہ حرفیہ؟ خیلے تک خوریا مصطفے خندیدو گفت تو دعا کـݧ مـݧ اونور هواے تورو هم دارم بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدوݧ مصطفے تحمل کنم از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همیـݧ بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا _اولیـݧ دورش ۴۵ روزه بود وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدݧ مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده _تصمیم گرفت بود قبل از ایـݧ کہ دوباره بره ازدواج کنہ خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت ✍ ادامه دارد .... ✨🦋✨
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💞 📚 _دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت... دلم خیلے هوایے شده بود اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم. حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم مطمعـ بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم _اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ ایـݧ سرے ۷۵ روز اونجا موند. _وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم _همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ... علے آهے کشید و ادامہ داد... _مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه ها رو برگردونـݧ عقب خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشد _بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد _بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمـ چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد _دیدݧ علے تو او شرایط چیزایے کہ میگفت، نبود اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود _ادامہ داد چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود با چادرم اشکاشو پاک کردم نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم _۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت دیگہ طاقت نیوردم دم رفتـ رو کردم بهش و گفتم: مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل _دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت: علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش _آخریـݧ بارے بود داداشمو بغل کردم اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده _حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود علے دیگہ اشک نمیریخت میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت از جاش بلند شد رفت بیروݧ بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم کهف شلوغ شده بود علے و پیدا نمیکردم _گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد الو❓ الو کجایے تو علے❓ اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الا میام إ علے میخوام بیام پیشت خوب پس وایسا بیام دنبالت باشہ پس بدو. _گوشے رو قطع کرد. ۵ دیقہ بعد اومد دستم و گرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد یکمے ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم هیپچکسے اونجا نبود تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود دستش رو انداخت رو شونم _آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند مانند شهر تهران شده ام... باران زده ای ک همچنان الودست.. ب هوای حرمت محتاجم... بعد هم آهےکشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... ✍ ادامه دارد .... ✨🦋✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part09_شهید همت در مکتب نبوی.mp3
12.27M
📗کتاب صوتی "شهید همت در مکتب نبوی" ✨گذری بر رفتارهای مدیریتی شهید همت قسمت 9⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_خورشید_جهان_سر_زد_حسین_طاهری.mp3
8.03M
🌺 (ص) 💐خورشید جهان سر زد 💐صل علی محمد و آل محمد 🎙 👏 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
🔸آدمی نیمه ابلیس و نیمه الهی است ... باید با تزکیه و جهاد از بُعد شیطانی خود هجرت کند و یکسره الهی شود. شهید 🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
🕋 بسم الله الرحمن الرحیم 🕋 ✳️قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده: (اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ..) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴۸ آقازاده ... 🌱جلوه ای از ایثار در دفاع مقدس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻💐🌻💐🌻💐🌻 💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 3⃣1⃣ سیزدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا 💫 امروز " 12 مهر ماه " 📌 چله صلوات و زیارت عاشورا‌《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام " "🌷🌷🌷 معرف: خانم کیوانپور 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @motevasselin_be_shohada
سرتیپ دوم شهید جواد عابدی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۳۸/۱/۱ محل ولادت: شهر ری تاریخ شهادت: ۱۳۶۸/۷/۲۵ محل شهادت: میرجاوه_منطفه زاهدان علت شهادت: درگیری با اشرار مسلح مزار: تهران_بهشت زهرا س قطعه۲۴_ ردیف۷۰ _شماره ۴۸ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰مختصری از زندگینامه شهید والامقام جواد عابدی 🌺🌿شهید عابدی در اول فروردین سال 1338 در شهر ری دیده به جهان گشود. او تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و با شروع مبارزه‌های انقلابی به صف انقلابیون پیوست. 🌤وی در غروب شب پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی یک تانک ارتش را به غنیمت گرفت و آن را در سه‌راه علی‌آباد، خیابان شهید رجایی قرار داد. او پس از انقلاب وارد کمیته شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و در یک عملیات مجروح گردید. پس از آن به کرمان منتقل شد و فعالیت‌هایی چشمگیر در کشف مواد مخدر داشت. 🥀🕊سرانجام در میرجاوه در منطقه زاهدان، در 25 مهرماه 1368، در درگیری با اشرار به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🕊✨🌷🕊✨🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠صحبت های همسر شهید عابدی از سجایای اخلاقی شهید: 《شهید والامقام جواد عابدی، شهیدی که تنها خواسته­ اش از همسر خود در زمان خواستگاری، طلب همراهی از او بوده است》 🌹🍃ویژگی‌های اخلاقی به‌شدت مسئولیت‌پذیر بود؛ هم در مورد خانواده و هم در مورد کارش.» باوجوداینکه کارش سنگین بود، اما همیشه حواسش به ما و خانواده‌اش و حتی پدر من بود. همیشه برای ما وقت داشت، به‌گونه‌ای که همه از او راضی بودند. زمانی که فرزندانم به دنیا آمدند هم این احساس مسئولیت و محبت خیلی بیشتر شد. با توجه به این‌که مسئولیتش آن روزها خیلی سنگین بود، ولی خیلی­ خوب همه‌چیز را مدیریت می‌کرد. واقعاً یک همسر کامل برای من و یک فرزند کامل برای خانواده‌اش بود. درمورد کارش هم خیلی مسئولیت‌پذیر بود. به‌خصوص درمورد استفاده جوانان از مواد مخدر به‌شدت حساس بود که این مسئولیتش را سنگین‌تر می‌کرد. به نیازمندان خیلی کمک می‌کرد با وجود اینکه حقوق کمیته آن زمان کم بود، ولی از نیازمندان دستگیری می‌کرد. البته ما این را بعد از شهادتش متوجه شدیم نماز اول وقتش ترک نمی‌شد با توجه به شرایط شغلی‌اش همیشه نمی‌توانست در مسجد نماز بخواند اما به نماز اول وقت مقید بود و به ما هم خیلی سفارش می‌کرد این کار را انجام دهیم 🌹🍃دوران جوانی با توجه به چیزهایی که از اطرافیانش شنیده‌ام در دوران نوجوانی و جوانی بسیار شجاع بوده است؛ نسبت به خانواده و هم‌محله‌ای‌هایش خیلی حساس و غیرتمند عمل می‌کرده است در فعالیت‌های انقلابی همراه دیگر هم‌محله‌ای‌هایش شرکت می‌کرده و حتی در این فعالیت‌ها سرگروه بقیه نیز بوده است فعالیت‌هایشان در آن زمان زبانزد خاص و عام بوده است؛ بعد از انقلاب هم روحیه‌ی مبارزه‌جوئی‌اش را حفظ می­کند و زمانی که کمیته تشکیل می­شود، به‌عنوان فرمانده کمیته شماره 35 انتخاب می­گردد 🌺🍃ازدواج من دو برادر دوقلو داشتم حاج جواد قبل از ازدواجمان با آن‌ها دوست بود. در کمیته هم باهم کار می‌کردند؛ یکی از برادرانم در سال شصت‌ویک شهید شدند که این باعث صمیمیت بیش­تر برادر دیگرم با حاج جواد شد خانواده همسرم در مراسم‌هایی که برای برادرم می‌گرفتیم شرکت می‌کردند و همان‌جا من را دیده و سرانجام هم به خواستگاری­ ام می­ آیند در همان گفتگوهای اول از من پرسید که با شغلش به‌عنوان پاسدار کمیته مشکلی ندارم؟ بعد هم گفت: «دوست دارم دراین‌باره حرف دلتان را بزنید» دوست داشت در این راه یک همراه داشته باشد 🌷🍃سفارش‌های شهید بیشتر چیزهایی که می‌خواست ما انجام دهیم در گفتار یا رفتارش به ما نشان می‌داد همیشه می‌خواست که احترام به بزرگ‌ترها رعایت شود. برای بچه‌ها هم احترام قائل بود، اما تأکید بیشترش بر نگه­داشتن حرمت بزرگ‌ترها بود به درآوردن نان حلال هم خیلی تأکید داشت و خودش هم به این مسئله خیلی پایبند بود توجه به محرم و نامحرم برایش مهم بود و این نکته را به خانم‌ها هم گوشزد می‌کرد این مسئله یکی از خط قرمزهایش بود و خودش سخت به آن پایبند بود   💐🍃هوای جوان‌ها را داشت همیشه هوای جوان‌ها را داشت،چند روز پیش یک مشکل ساختمانی برای خانه‌ی خواهرم پیش‌آمده بود یک آقایی به خانه­ شان آمده بود مثل‌اینکه بازنشسته نیروی انتظامی بود زمانی که عکس همسرم را در آنجا می‌بیند از شوهر خواهرم نسبتش را با جواد می‌پرسد او هم می‌گوید که با جناقش است. آن آقا می­گوید: «آن زمان که من نوجوان بودم وقتی با بقیه برای ورزش یا شنا می‌رفتم این آقا خیلی حواسش به من بود تا کسی اذیتم نکند» واقعاً هم همین‌گونه بود باایمانش بقیه را جذب خودش می‌کرد 🥀🍃آرزوی شهید زمانی که در سیستان و بلوچستان حضور داشت خیلی علاقه داشت کار فرهنگی کند می‌گفت: «مردم آگاهی ندارند، ما بیش­تر شهدا را در این منطقه می‌دهیم دوست دارم کار فرهنگی کنم تا مردم از این بدبختی خارج شوند. علت عمده قاچاق و خلاف در این منطقه مشکلات اقتصادی است» دوست داشت ایران آبادی داشته باشیم همان‌گونه که نسبت به خانواده احساس مسئولیت می‌کرد نسبت به جامعه هم حساس بود 💐🍃همیشه حاضر بود تمام این سی‌ویک سال همیشه با ما بوده است یک‌بار یک مشکل خیلی حاد برایم پیش آمد. به خوابم آمد در خواب خیلی ناراحت بودم، دستم را به دیوار تکیه داده بودم و سرم را هم به دستم چسبانده بودم یک نفر از پشت به روی شانه‌ام زد. زمانی که برگشتم، دیدم حاجی است گفت: «چه شده؟» گفتم: «هیچی، خیلی درگیرم» گفت: «مگر من نیستم؟» گفتم: «تو کجایی؟» گفت: «من اینجا کنار شما هستم» 🌹🍃اگر زمان به عقب برگردد اگر زمان به عقب برگردد فقط دوست دارم بگویم که در کنارمان بمان، چون نبودنش خیلی برای ما سخت گذشته است مخصوصاً نبودن مردی به این مسئولیت‌پذیری و مهربانی دوست دارم حضور فیزیکی‌اش را حس کنم زمانی که دل­تنگش می‌شوم بیش­تر خاطراتش را مرور می‌کنم و حضورش را هم همیشه حس می‌کنم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸خاطرات شهید 🌿شهید جواد عابدی بچه اول خانواده بود و از اول پدر و مادرش او را آقا جواد صدا میکردند این بزرگوار در محله ما بود و در پائین منزل شان مکانیکی میکرد. یکروز اراذل و اوباش برادرم را کتک میزنند و آقا جواد با موتور به دنبال آنها رفته و آنها رو از محل بیرون کرد و این کار او باعث دوستی ایشان با برادرم شد از آن به بعد برادرم که در قید و بند نماز نبود نماز خوان شد و مادرم خیلی خوشحال شد تا به امروز که برادرم ۶۲ ساله است نمازش قضا نشده است. ✨برادرم تعریف میکند در زمان انقلاب شعار نویسی میکردند ساواک با ماشین به آنها تیراندازی کرده و یک نفر را شهید میکند آقا جواد با موتور آنها را تعقیب میکنه و ساواک ماشین را رها و فرار میکنند و شهید ماشین را به آتش میکشند و از آن موقع به ترور تهدید میشدن اما سر نترسی داشتن و حتی یک تانک را از دست نیروهای رژیم شاه در میارن. 🔻 از بهارستان او را خواستن با کلی حقوق و مزایا، اما قبول نکرد رئیس کمیته نازی آباد شد اما مدام در کوچه و خیابان مراقب جوونها بود تا به منطقه نفت شهر عراق رفت و در خط اول جبهه ها جنگید و به برادرم میگفت من بادمجان بم هستم جنگ تمام شد و شهید نشدم ایشان در سالی که در مکه به حجاج حمله کردن حضور داشت و میگفت میخواستم یکی از پاسگاه های مکه را بگیرم، کلا خیلی شجاع بود 🥀 ایشان با خواهر شهید ازدواج کرد و دو تا پسر داشتند که به میرجاوه برای دستگیری اشرار رفته بودن که متوجه میشن چند دستگاه ماشین منتظر او بودن که شهید تا آخرین گلوله جنگید و شهید شد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝