eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب از شهید حسین ساعدی: ✔فاتح دل ها و دژها ✔مجنون در آتش ✔شهید حسین ساعدی ✔روایت مهر ✔یا حسین یا خمین ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌹🕊🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 قدرت شهدا 💥 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمد حسین ساعدی 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید محمدحسین ساعدی 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 💐 💐 محمد رضا دوباره سالم تر از قبل، پر شور و امیدوار ، راهی جبهه شد . شب ک می ‌شد چند ساعتی استراحت می کرد و بعد خیلی آهسته بیدار می شد ، اِوِرکُتش را می پوشید ، کلاهش را بر سر می کشید و آهسته می رفت تا وضو بگیرد . تقریبا همه ی بچه‌های تخریب برای خودشان یک قبر اختصاصی داشتند که کسی حق تصرفش را نداشت ؛ مگر این که شهید می شد و قبرش می ماند برای نزدیکترین دوستش . قانون ارث آنجا متفاوت بود. نماز محمد رضا بدون اشک سر نمی گرفت به سجده که می رفت سر از خاک بر نمی داشت تا وقتی که خاک را با باران چشماهایش گِل کرده باشد . نیم ساعت مانده به اذان صبح می نشست رو به کربلا و می گفت :« السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین . حسین جان، ارباب من سلام ! » و زمزمه های شیرین زیارت عاشورا بود که فضا را معطر می کرد. هر وقت فرصتی دست می داد کتاب دست می گرفت. با همرزم هایش فوتبال و والیبال بازی می کرد.دنبال کارهای زمین مانده بود،ظرف ها را می شست،چادر را تمیز می کرد،چای ذغالی درست می کردو... تو شناسایی هم مهارت،تدبیرو دقت خوبی داشت.با بچه های اطلاعات عملیات می رفت برای شناسایی در پاک سازی بعد از عملیات هم از پرکاترین بچه های تخریب بود. همیشه چفیه اش را با حوصله تا می زد و می انداخت دور گردنش. آنقدر تمیز بود که انگار نه انگار آنجا از حمام خبری نیست و همه جا خاک است. مرتب و منظم و معطر بود. عینک کائوچویی بزرگی به چشم می گذاشت اِورکت جبهه اش را می پوشید و تسبیح دانه درشتی به دست می گرفت . زمان تلف شده زندگی اش را به حداقل رسانده بود. لبش از ذکر نمی ایستاد ؛ حتی در خلوت و تنهایی ؛ انگار خدا را حی و حاضر می دید شده بود «رنگ خدا». همین هم بود که بچه‌ها از دیدنش سیر نمی شدند.نه از خودش،نه از صحبت سکوتش،نه از روضه خواندنش ونه از مزاح ها و خنده هایش. تا توی روضه ها اشکش سرازیر می شد همه از گریه ی او گریه شان می گرفت. سوز خاصی داشت گریه کردنش. اشک هایش را با چفیه پاک نمی کرد،آن ها را به بدنش می مالید. آب خوردنِ جیره بندی اش را نگه می داشت تا غسل جمعه کند. بعضی شب ها که گروهی از بچه‌ها مهمان چادرشان می شدند،بعد از چای و گز ومیوه و تخمه وصحبت و خنده،آرام بلند می شد وبا چفیه اش لامپ را شل می کرد.فانوس را هم اگر بود کم می کرد بعد آرام شروع می کرد و دم می گرفت _حسینم وا حسینم وا حسینا.غریبم وا شهیدم وا حسینا. بعد هم « حسین قاسمی» دم می گرفت و پشت سر او « حسین کاجی » اگر کشتند چرا خاکت نکردند کفن بر جسم صد چاکت نکردند و غروب هر روز که دوباره ساکت و بی صدا می رفت و رو به کربلا می نشست و زیارت عاشورا می خواند. ♦️ ادامه دارد ....
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 💐💐 محمدرضا توی شهر هم آدم جبهه بود. در همان چند روزی که به قم بر میگشت،بچه‌ها را توی مسجد دور خودش جمع می کرد.و هم صحبتشان می شد.مادر هر شب از پشت در صدایش را می شنید که دعا و نماز می خواند و زار زار اشک می ریخت. صدای گریه ی محمدرضا هر قدر هم که آرام بود،باز مادر را بیدار می کرد.هرچند صبح که می شد،دوباره شیطنت ها و خنده ها شروع می شدند. محمدرضا خودش را می زد به آن راه؛انگار که تمام شب را خواب بوده. محمدرضا تیز و کنجکاو بود.هر چه را که مادر گم می کرد یا پنهان می کرد محمدرضا زود پیدا می کرد.حالا هم که خدا گنج های نهانی آسمانی داشت،محمدرضا تیز شده بود که پیدا کند. مادر قد و بالای محمدرضا،اخلاق خوش،دل مهربان،بازوی پر توان و صورت نورانی اش را که می دید،دلش برای دامادی اش پر می زد. می گفت:«محمدرضا تو که همه اش به جبهه می روی پس:«کی می خواهی دنبال کار بروی می خواهیم برایت زن بگیریم.بالاخره باید سرو سامان بگیری و خانه زندگی داشته باشی یا ن؟ تازه تو که موهایت به دو طرف موج دارد باید دوتا زن بگیری.»،محمدرضا می خندید و می گفت:«زن من تفنگ است. خانه ام هم یک قبر سفید و تمیز.دیگر تیر آهن و بند و بساط هم نمی خواهد.» دفعه آخر که به مرخصی آمد رفت نجاری شوهر خواهرش و یک کُمد درست کرد گذاشتش گوشه اتاق،کلیدش را به مادر داد و گفت:«این کلید کمدم است،اما تا شهید نشدم بازش نکنید.» چشم غره مادر را که دید شروع کرد به شوخی.پیش از حرکت هم رفت و چند جعبه شیرینی و عطر خرید و گفت:«می خواهیم آن جا در جبهه جشن بگیریم.» شب عملیات«کربلای 4»بود. محمدرضا لباس تمیزی پوشید،عطر زد و موهایش به یک طرف شانه کرد.حالا حسابی خوشتیپ و خواستنی شده بود. با شوق گفت:«این عملیات آخر من است دیگر بر نمی گردم.لباس پاسداری ام را هم نمی پوشم.»چون نمی خواهم عراقی ها بفهمند که پاسدار هستم. عملیات سختی بود قرار بود لشکر های«امام رضا علیه السلام،17علی ابن ابی طالب علیه السلام و27محمد رسول الله صلی الله علیه و آله»با هم عمل کنند. از چند ماه قبل کارشناسی انجام شده بود.از هر لشکر تعدادی از بچه‌ها آموزش غواصی دیده بودند. آن ها باید از اروند و رود خیّن می گذشتندو همراه با بچه‌های تخریب راه را باز می کردند. عراق متوجه تحرکات بچه‌ها شده بود. ♦️ادامه دارد...
Part07_خداحافظ سالار.mp3
14.26M
📗کتاب صوتی قسمت 7⃣ <<━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>> @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 شهید ابراهیم هادی مـےگفـت: اگر میگویـید الگویتان حضرت زهرا "س" است باید ڪاری ڪنید ایشان از شما راضے باشند و حجاب شما فاطمے باشد ... 《منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 》 ⚘شادی روح شهدا صلوات⚘ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
'♥️𖥸 ჻ مادرش‌میگفت:یک‌هفته‌قبلِ‌شهادت، شب‌ازلاۍ‌در‌دیدم‌سر‌سجاده‌گریه‌میڪنه وبا‌امام‌زمان(عج)حرف‌میزنه.. +رفیق‌چی‌گفتی‌که‌دلِ‌امام‌زمان‌رو‌بردی؟! سفارش‌ماروهم‌میڪنی:)💔! 🌱 تعجیـل‌در‌ظهـور صلـوات ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
*⚘﷽⚘ 📜 🌹خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز می‌گوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق می‌زد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود. 🌹«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.» •|خاطره‌ای‌از‌شهید💔نوید صفری🕊|• ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
این موردها برایِ اعزام نیروها بہ جبهه فرهنگی لازم است : توکل ، توسل ، غیرت ، تھذیب‌ نفس ، فرمایشات‌ حضرت‌آقا و از همـھ مهمتر اخلاص است ...! [|🌱] ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
🕊🌴🌺🌼🌺🌴🕊 ! اولین توصیه‌ من توست. برای این‌که من و امثال من باعث شده که شما در خیابان‌ها قدم بزنید ، بدون این‌که کسی مزاحم‌تان شود. ! توصیه من تنها به شما نیست؛ بلکه به تمام و وطنم است . اصل مطلب این است که حداقل سعی کنید ما که به خاطر شما ریخته شده نشود . ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐 دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند: به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند... من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند... من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن نشسته اند...یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند... از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟ گفتند: باباجان!چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من خودم دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو... از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست... ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند... نگاه_شهدا_را_به_خودمان_جلب_کنیم ان شاءالله ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
نصفه شب چشم چشم رو نمی‌دید... سوار تانک، وسط دشت... کنار بُرجک نشسته بودم، دیدم یکی داره پیاده میاد... به تانک‌ها نزدیک می‌شد، دور می‌شد. سمتِ ما هم آمد، دستش رو دورِ پام حلقه کرد، پام رو بوسید!! گفت: به خدا سپردم‌تون... گفتم: حاج حسین؟ گفت: هیس! اسم نیار..... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﮔﺮ: ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ سینه‌اش ﺭُﻭ ﭼﺎﮎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ.  ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ می‌کرﺩ.  ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭُﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻی ﺳﺮﺵ.  ﺩﺍﺷﺖ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺴﺎﺷﻮ می‌زﺩ.  ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ آﺧﺮ ﭼﻪ ﺣﺮفی ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭی.  ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﻣﻴ‌‌ﺨﻮﺍﻡ ﻭﻗتی ﺑﺮﺍی ﺧﻂ مقدم ﮐُﻤﭙُﻮﺕ می‌فرستن،  ﻋﮑﺲ ﺭُﻭی ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﻧَﮑﻨﻦ! ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺿﺒﻂ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻳﻪ ﺣﺮﻑِ ﺑﻬﺘﺮی ﺑﮕﻮ.  ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻨﺎﺯی ﮔﻔﺖ: آﺧﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭنی، ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﻢ، ﺭُﺏ ﮔﻮﺟﻪ ﺍﻓتاده...!  و لحظاتی بعد چشمانش را بست، لبخندی زد و شهید شد............" 🌷🌷شهید رضا قنبری، 🌷🌷 معروف به "شهید خندان"تهران سال 1364 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-1836310783_1557661656.mp3
7.18M
❀ ﴾﷽﴿ ❀ 🎙: حاج محمود کریمی 🎧: تویی اونکه با اسمت جون میگیرم ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣