eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
34.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
312 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 29 دی ✨پایان: 8 اسفند تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩‌ 🕯️به نیت "شهید سید جواد موسوی" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود @hasbiallah2 👈خادم الشهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 اعضای محترم کانال⤵️ سلام و درود🌷 ب همه ی بنده های خوب خداوند وشما بزرگوارانی ک بانی ایجاد این کانال پر خیر و برکت شدید و ما رو مهمان این سفره پر برکت کردین من چند دوره ای هست ک در مهمانی شهدا شرکت میکنم و الحمدلله حال دلم ب لطف خدا و بنده های پاکش خوبه و اینو اول از خداوند تشکر میکنم وبعد شهدا و بعد از شما بزرگواران خدا خیرتون بده وانشالله هر آنچه ک خیره سر راهتون قرار بگیره 🌷 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 با عرض سلام و خسته نباشید وظیفه خودم دونستم که از حاجت روایی خودم بگم. من خودم چند وقتی بود که درگیر بیماری بودم و خداروشکر با شرکت در چله شهید ابراهیم هادی عزیز و چله متوسلین به شهدای گرانقدر خیلی بهتر شدم الحمدالله و حاجتروایی دوم بنده این بود که پسرم نزدیک سه ماه که سرفه می‌کرد و عفونت داشت و من پسرم چندتا دکتر خوب بردم ‌بهبودی کامل پیدا نکرد و داروهای سنگین بهش میدادند و آخرین بار گفتند اگر خوب نشه باید از سینه اش عکس بگیریم واقعا طوری بود که هم خودم خسته شده بودم و هم پسرم... گریه می‌کرد که چرا من خوب نمیشم پسرم ۶سالش هست تا اینکه من در مترو نشسته بودم و خانمی از یک دکتر خوب صحبت می‌کرد. و من سریع دنبالش رفتم ازش پرس و جو کردم و خود خانم به من گفت ببین چه کار خیری کردی که من سر راهت قرار گرفتم و این دکتر رو معرفی کردم و من خوب میدونستم که از کرامات شهدای عزیز هست و مخصوصا داداش ابراهیم عزیز خداروشکر توانستم به راحتی وقت بگیرم با اینکه این دکتر خیلی سخت نوبت دهی داشتند که بعضی ها چند ماه در نوبت بودند و من فقط دو روز درگیر بودم که نوبت بگیرم من هزار صلوات هدیه کردم به شهید ابراهیم عزیز و همه شهدا که از این دکتر دیگه نتیجه ببینیم حتی خود پسرم هم صلوات میفرستاد و همش اسم داداش ابراهیم رو میگفت که برام دعا کنید با عکس و آزمایش هایی که گرفتند از پسرم خدارو صد هزار مرتبه شکر گفتند ریه هاش مشکلی نداره و عفونت نداره و آسم هم نیست و فقط حساسیت بالاست و الان تحت درمان هست و خداروشکر به لطف دعای داداش ابراهیم عزیز و همه شهدای عزیز حال پسر من رو به بهبودی است الهی شکر...با تشکر🌹 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 سلام وعرض ادب خدمت شما بزرگوارن که این چله شهدارو راه انداختید انشاءالله که عاقبت بخیربشید من چهارمین چله هست که شرکت میکنم، بعداز ظهر پنج شنبه هفته گذشته دخترم که ۱۰سالش هست سرماخورد و هر وقت سرما میخوره حالش بدمیشه و بایدببرمش دکتر همسرم شیفت شب بود و دخترم تب داشت و مهمان هم داشتم نگران مهمانها هم بودم که خدای نکرده مریض نشن برای نماز صبح که بیدارشدم دیدم دخترم بدنش خیلی داغه وتب کرده خیلی نگران شدم نمازمو که خوندم گوشیمو نگاه کردم دیدم اولین روز چله ست و متوسل شدم به شهدای گمنام و خدارو شکر به برکت این شهدای عزیز تب دخترم قطع شدو حالش خیلی بهترشد و دیگه دکترم هم نبردمش، انشاءالله که شرمنده شهدا نشیم و به حق این عزیزان عاقبتمون ختم به خیر باشه ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 آن شب به یادماندنی خودشان با چند نفر دیگر تشریف آوردند داخل، بقیه ی ،محافظ ها تو حیاط و بیرون خانه ماندند. این که رهبر انقلاب بدون اطلاع قبلی و بدون هیچ تشریفاتی آمدند، برای همه ی ما غیر منتظره بود، غیر منتظره و باور نکردنی نزدیک یک ساعت از محضرشان استفاده کردیم. آن شب ایشان از یکی از خاطراتی که از شهید برونسی داشتند صحبت کردند برامان ۱ ". بچه ها غرق گوش دادن و غرق لذت شده بودند. آقا حال هر کدامشان را جداگانه پرسیدند و به هر ،کدام جدا جدا فرمایشاتی داشتند. به جرأت می توانم بگویم تو آن لحظه ها بچه ها نه تنها احساس یتیمی نمی کردند بلکه از حضور پدری مهربان شاد و دلگرم بودند. در آن شب به یاد ماندنی، لابلای حرف ها اتفاقاً صحبت از مشکلات ما شد و اتفاقاً هم به دل من افتاد و قضیه ی قرض ها را خدمت مقام معظم رهبری گفتم، راحت تر و زودتر از آن که فکرش را می کردم خیلی زود مسأله شان حل شد. پاورقی ۱- همان خاطره ی رفتن شهید برونسی به زاهدان در دوران تبعید ایشان ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 وصلت همسر شهید سیزده چهارده سالی از شهادت عبدالحسین می گذرد. بارها خوابش را دیده ام. مخصوصاً هر دفعه که مشکلی گریبانمان را می گیرد طوری این مسأله طبیعی شده که دیگر تا او را در خواب ،نبینم یقین دارم مشکل حل نمی شود. بچه ها هم به این موضوع عادت کرده اند و دیگر برایشان عادی شده است. سر ازدواج پسرم مهدی ۱ ، با چند تا مشکل دست به گریبان شدیم چند تا مشکل حسابی اذیتمان می کرد. با خانواده ی ،دختر هم ی صحبت ها را کرده بودیم و قرار و مدارها را گذاشته بودیم ،سه چهار روزی مانده بود به عقد. بچه ها از چند روز قبل هر صبح که از خواب بیدار می شدند، اول از همه می آمدند سر وقت من و می پرسیدند:«بابا رو خواب ندیدی؟» خودم هم پکر بودم کسل و ناراحت می گفتم: «نه، خواب ندیدم.» آنها هم ، با خاطر جمعی می گفتند:«پس این وصلت سر نمیگیره چون مادر بابا رو خواب ندیده» با مشکلات هنوز دست و پنجه نرم می کردیم و امیدی هم به رفعشان نداشتیم. دو شب قبل از عقد، بالاخره خواب عبدالحسین را دیدم تو یک اتاق خیلی زیبا نشسته بود و بچه ها هم دورش. شبیه آن جا را به عمرم ندیده بودم جلوی ،عبدالحسین یک ورق کاغذ بود که توش نوشته هایی داشت. با آن چشمهای جذاب و نورانی اش نگاهی به کاغذ انداخت یکدفعه دیدم پایین ورقه را امضا کرد و نشان بچه ها داد. بلند شد از اتاق برود بیرون،گفتم:«می خواید از دست بچه ها فرار کنید؟» پاورقی ۱- فرزند سوم خانواده این خاطره مربوط می شود به تابستان هزارو سیصدو هفتادو شش ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷