eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸اݪسلام عݪیڪ یا ابـاصاݪح اݪمهدی🌸 🌳الا اے عاشقان اۅ خۅاهد آمد 🍀همہ خلق جهان اۅ خۅاهد آمد 🌳بہ هوش اے جملہ انسانهاے عالم 🍀الا اے مردمان اۅ خۅاهد آمد 🌳بشارت بر شما اے اهݪ عالم 🍀بہ زودے بي گمان اۅ خۅاهد آمد 🌳ظهۅرش ۅعده حق الهي است 🍀يقين اين را بدان اۅ خۅاهد آمد 🌳جماݪش ميشۅد خۅرشيد هستي 🍀چۅ نۅر از آسمان اۅ خواهد آمد 🌳دهيد اين خۅش خبر بر ڪل دنيا 🍀خۅشا بر حالتان اۅ خۅاهد آمد 🌳بپاخيزيد ۅ خۅد آماده سازيد 🍀ڪہ روزے ناگهان اۅ خۅاهد آمد 💚تعجیݪ در فرج ۅسلامتی نازنین مۅلایمان صاحب الزمان علیہ اݪسلام ✨صݪۅات✨ ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🦋عشق سرخ 💥قسمت بیست وسوم اقای دکتر لیوان اب را که خورد شروع به نطق قبل از خواستگاری کردوگفت:من دلم میخواد همه چی برای دوتا خانواده عیان باشه,یعنی صاف صادق بودن رااصل یک زندگی پاک میدونم,من وفرشته همسرم,زمانی که تازه فارغ التحصیل شده بودیم باهم ازدواج کردیم,فرشته از هم دانشگاهی های بنده بود,اون موقع دربحبوبه ی جنگ تحمیلی بودیم وبرای خدمت درجبهه با هم به مناطق جنگ زده اعزام شدیم تا به مداوای مجروحان ومصدومان و...بپردازیم,فرشته واقعا یک فرشته بود واگه اغراق نکنم ازمن که یک مرد بودم ,بیشترتلاش میکرد ,چندماهی بود که طرفای آبادان خدمت میکردیم که محمد را پیدا کردیم ,یعنی خدا محمد رابه ما هدیه داد,پسربچه ی چهارساله وشیرین زبانی بود که کل خانواده اش را توجنگ از دست داده بود,فرشته آوردش پیش خودمان وقرارگذاشتیم هروقت که خواستیم مرخصی بیایم ,همراهمون بیاریمش اصفهان به فرزند خواندگی قبولش کنیم,فرشته ازاینکه صاحب یک پسربچه خوشگل وباهوش شده بود درپوست خودنمیگنجیدواین علاقه دوطرفه شده بود بین محمد ومامانش,یک روز صدام شیمیایی زد ,اونم درست وسط بیمارستان ,همونجایی که ما مشغول کاربودیم,هردوتامون آلوده شدیم,دیگه صلاح نمیدیدم که فرشته ومحمد تومناطق جنگی باشند,با هزارخواهش والتماس تهدید وارعاب فرستادمشون اصفهان,فرشته تا لحظه اخر میگفت حالم خوبه ,بذار کنارت باشم ,اما واقعا صلاح نبود.وقتی رفتند,هرروز زنگ میزد وتاکید میکرد حالش خوبه ونگران نباشم. یک ماه از رفتن فرشته ومحمد میگذشت که زنگ زد ,فرشته خیلی خوشحال بود,تمام صداش میلرزید وقتی میخواست خبر بارداریش را بدهد..... باورم نمیشد,خیلی خوشحال بودم وازطرفی نگران,میترسیدم عوارض تنفس مواد شیمیایی روی بچه اثربگذارد....اینجا که رسید یک اهی کشید,انگار دلش هوای اونروزها راکرده باشه,هوای صدای فرشته,روی فرشته.... ادامه دارد.... باماهمراه باشید 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
با عرض پوزش قسمت 23 دیروز جا موند👆🙏💐
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🦋عشق سرخ 💥قسمت بیست وششم چای که صرف شد,مامان اشاره کرد :دخترا میتونید چنددقیقه ای,باهم حرف بزنید وپاشد تا فرهاد ومحمد را راهنمایی کنه... زهرا اروم کنارگوشم گفت:من وفرهاد میریم تواتاق خودمون(اخه اتاق من وزهرا)یکی,بود,توومحمد هم برین اتاق میهمان یا یه گوشه پیداکنید,اصلا برین زیراوپن توکمینگاه خخخخ من:نهههه من فقط تواتاق خودمون میتونم کمی ارامش داشته باشم,شما برین جای دیگه.. زهرا:خیلی خوب,که حرف اخرت همینه؟؟باشه ,وقت چنه زدن ندارم اخه اقااااا فرهاد منتظره اما وقت تلافی کردن زیاده,از جونت میکشم زینبی مامان در اتاقمون رابازکرد ومحمد را راهنمایی کرد,برای فرهاد وزهرا هم دراتاق میهمان را بازکرد.... زهرا حین واردشدن به اتاق چشمکی زد ودوباره باچشم وابروش تهدیدم کرد... محمد وسط اتاق حیرون ایستاده بود,مبل کنار تختم را تعارفش کردم,خودم هم نشستم روی تخت.. چند دقیقه سکوت همه جا رافرا گرفته بودم ,داشتم باخودم فکر میکردم که چی چی بگم(وای خوش به حال زهرا تاالان حتما ,مقصدماه عسلشان هم مشخص کردند ومن...) یکدفعه محمد لبخند نمکینی زدگفت:فهمیدم دیگه...سکوتت رامیگم...علامت رضایت است ناخوداگاه سرخ شدم محمد:ای جانم...سرده...لبو شدی وای خدای من این که از فرهاد هم شرتره,منتها خودش رانشان نداده بود. داشتم من ومن میکردم که گفت:ببینید خانم رحیمی من نه بلدم کلیشه ای حرف بزنم نه فایده ای داره اینجور حرف زدن...درسته؟ راستش من اصلا قصد ازدواج نداشتم ,اخه شغلم طوری هست که خیلی اوقات رنگ خونه رابه خود نمیبینم,اکثراوقات ماموریت وخدمت و...ولی بابا خیلی اصرار میکرد ازدواج کنم ومدام میگفت سنت بالا رفته ,من آرزو دارم و...تا اینکه اخرین باری که بهم ماموریت خورد برم طرف سوریه,وقت خداحافظی گفت:برو حرم خانوم حضرت زینب س,باخودت فکر کن ایا خانوم ازاین وضعیت تو راضی هست؟ منم همینکار را کردم وباخانوم خیلی درد دل کردم از دغدغه های ذهنی ام گفتم وگفتم:عمه جان اگر مصلحت هست ازدواج کنم خودت انتخاب کن...خودت نشان کن .....خودت استین بالا بزن والحق که تو نشان کرده ی بانو هستی,شاید بعدها اگرقسمت هم شدیم بهت گفتم چرا اطمینان دارم که تورا عمه جانم زینب س انتخاب کرده... خدای من صورتش پراز اشک بود.... یه مدت خیره بهش شدم وفقط یک جمله گفتمش:همسفر مدافع حریم زینب س هستم تا آخرین روز عمرم.... محمد یک لبخند زیبایی زد وگفت:به زندگی ساده ی سربازی ام خوش امدی.... اگه زهرا بود میگفت:توفضا معنویت قل قل میکنه که یکدفعه دربازشد. زهرا سرش را اورد داخل اتاق وگفت:وقت تمامه....تقلب نکنین..بعد یه چشمک بهم زد واومد داخل روبه محمد کردوگفت:آقا محمد,زینب عادت عجیبشون را بهتون گفتن؟؟ وای خدای من چی چی میگفت این؟فهمیدم میخواد یه جوری تلافی کنه وضایعم کنه...روبه زهرا گفتم:زهرا جان شوخی بسه ,بریم توهال محمد:بزار بگه,شیطنت از سرو روش میباره. حالا فرهادهم اضافه شده بود هرچی چشم وابرو اومدم زهرا توجهی نکرد وگفت:زینب جان جدیدا عادت کرده کفشا عزیزاش را به جای جاکفشی ,زیر تختش میگذاره,تازه وقتی احساساتی میشه ,کفشا راتوبغلش خواب میکنه,میگی نه زیرتختش را نگاه کنین وای خدای من....محمد خم شد زیرتخت ,زد زیرخنده وگفت:وای فرهاد کفشا منن..... خلاصه خیط شدم درست وحسابی.. ادامه دارد.... 🌹🍃🌹🌹🍃🌹🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🦋عشق سرخ 💥قسمت پایانی الان نزدیک سه سال,ازان لحظات شیرین اشنایی ما میگذرد,سه سالی که هرلحظه اش برابر باحلاوت هزاران سال بود. یک هفته بعداز اشنایی خانواده ها ما دوتا خواهر,خیلی ساده بایک مجلس ساده به عقد فرهاد ومحمد درامدیم وبعداز امتحان کنکور هم دریک شب زیبا به هم پیوند خوردیم,زهرا به ارزویش رسید وتربیت معلم قبول شدالان هم مشغول کاراست ومن هم دررشته پرستاری قبول شدم ,هنوز که هنوز است ترم چهارم را پشت سرگذاشتم وباتوجه به,شرایط بدنی ام ,این ترم هم مرخصی گرفته ام,اخه خانواده ی رحیمی وهمچنین خانواده علوی منتظر نزول اجلال اولین نوه شان به این کره ی خاکی است تازه وارد ماه نهم بارداری ام شده ام,دوروز پیش محمد دوباره به ماموریت رفت,سال اول ازدواجمان حساب تعدادماموریتهایش راداشتم,اما الان اینقد زیاد شده که حسابش از دستم خارج شده,اما بااطمینان میتونم بگویم تمام روزهای عمرم یک طرف وروزهایی که محمد درکنارم است ,هزارطرف....کاش این جداییها نبود....اما به قول محمد اگر ما بچه شیعه ها ازحریم عمه جانمان زینب س دفاع نکنیم ,زمانی کوتاه باید منتظردیدن داعشیان خبیث بردرخانه هایمان باشیم واگر داعشیان را در سرزمین همسایه مان نابود نکنیم ,باید منتظر به اسارت رفتن وکنیزی زنان ودختران کشورمان باشیم...پس محمد من وامثال محمد من باید باشند وبجنگند تا من وتو ما راحت سربربالین نهیم .امروز برام روز عجیبی بود ازهمان وقت اذان صبح دلشوره ای عجیب برجانم افتاده حس درونم خبراز واقعه ای میدهد که نمیدانم چیست,بااینکه دیشب بامحمد ارتباط تصویری برقرارکردم,بازهم دلم طاقتش طاق شده والان شاید باردهم است که شماره محمد رامیگیرم که صدای زنی درگوشی میپیچد(مشترک موردنظرخاموش است) دم به دم دلشوره ام بیشتر میشود,خونه خودم هستم ومامان پیشم بود اما صبح زود رفته یه سربه بابا بزنه الانا دیگه پیداش میشه,دل تودلم نیست نمیدانم دور چندم تسبیح است که برای سلامتی محمدم صلوات میفرستم درهمین حین مامان باکلید درخونه راباز میکند . سلام مامان.... مامان:سلام دخترگلم,خوبی؟نی نیت ,خوب لگد میزنه؟ نمیدونم چرا فکر میکنم ,مامان یه جورایی دست وپاچه است,یه جورایی عادی نیست ومیخوادخودش راعادی جلوه بدهد,فکر میکنم داره یه چیزی را ازم پنهان میکنه من:مامان چیزی شده؟ مامان:نه عزیزم ,بابات خوبه ,تا یه ساعت دیگه هم میاداینجا,زنگ زدم فرهاد وزهرا هم بیان دور هم باشیم... تعجب کردم,اخه مامان تواین ماه های اخر نمیذاشت مهمانی وچیزی بدهم... چرافکرمیکنم چیزی راازم پنهان میکنه؟ زهرا وفرهادهم اومدن,اما زهرای شررر وفرهاد بذله گو مثل همیشه نبودند,زهرا سلام کرد وبوسیدم وبا دست پاچگی گفت:میرم کمک مامان تاسفره نهاررابیاندازیم,ازجات تکون نخور که اومدم,فرهادهم باهاش رفت تواشپزخونه حوصله ام سررفته بود تلویزیون را روشن کردم اخبار شبکه یک ,ساعت دو بود,اخی داشت خبر,عملیات درسوریه رامیداد,خدای من بازهم عملیات موفق وکلی منطقه فتح کرده بودند....عه این چی داشت میگفت:با جانفشانی خلبانان قهرمان سپاه ,گروه بزرگی از داعشیها به درک واصل,شدند ودراین میان یک فروند بالگرد سپاه مورد اصابت.....خدای من نکنه محمد...یه درد تو کل بدنم پیچید ,بااشک صدا زدم مامااااان,محمد شهید شده؟؟ مامان به سرعت خودش رابهم رسوند ومحکم منو بغل کرد:نه عزیزم,کی همچی حرفی زده گلم؟؟ من ,رعشه ی صدای مادر رامیشناختم....دنیا دور سرم میچرخید وهمه جا پیش چشمم سیاه شد ودیگه چیزی نفهمیدم.... محمد بود که داشت بهم لبخند میزد,عطر گل سرخ پیچیدتومشامم.... وقتی چشام راباز کردم ,همه جا سفید بود,یک موجود دوست داشتنی هم توبغلم بود..... مامان:خدا راشکر دخترم,به هوش امدی؟نگاه کن خداچه گلی بهت هدیه کرده,مثل غنچه گل سرخ,لطیف وزیبا وخوشبوست,بزار کمکت کنم تاشیرش بدی,این شیر پسر باید سرباز لشکر مهدی زهرا س بشه.... یه نگاه کردم به (محمدمهدی)لبخندی گوشه لبم اومد,به مامان گفتم:مامان محمد شهید شده؟ با هق هق مامان که دم به دم بیشتر میشد جوابم راگرفتم... محمدم رفت به آرزوش رسید,به پدرومادر وخانواده ی شهیدش پیوست وسهم منم ازمحمد همین غنچه ی گل سرخ شد واینجا بود که یاد خوابم افتادم,دسته گل پرپر,غنچه ی گل سرخ,با به یاداوردن این عشق سرخ,عطرگل سرخ همه جا را فراگرفت..... شادی روح پرفتوح همه شهدا صلوات🌷🕊 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part22_خداحافظ سالار.mp3
13.2M
📗کتاب صوتی قسمت 2⃣2⃣ <<━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>> @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 💠فاتحان عملیات نصر8💠 🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸 🌸🤲 الّلهُمَّ اَحفِظ قائِدَنا وَ حَبیبَ قلوبَنا وَ نورَ اَعینَنا نائِبَ المَهدی اِمامَنَا الخامِنه ای حَتّی یَصِلَ فَرَجَ مَولانَا الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌸 🌸🤲 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🤲🌸 🌸🤲 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🤲🌸 🌸🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌸 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
🔴شهیدی‌که‌برای‌آب‌نامه‌ می‌نوشت!!😔 شهید غواص، یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد در ۶ ماهگی پدرش را در ۶ سالگی مادرش را در ۸ سالگی مادر بزرگش را و برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد... زمان شهادتش هم غریبانه دفنش می کنند🖤🥀 🔹همرزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هرروز؟ یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم ، کسی را ندارم که..😭 🔸بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و به هرکس که میتوانیم ارسال کنیم تا سِیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم. تا ابد مدیون شهداء هستیم.. 🥀🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️اون کسی که جانش را فدای ایران کرد همین شهید سلیمانی٬ها بودند ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عاقبت انقلاب اسلامی چه خواهد بود؟ 🔹ببینید و نشر دهید ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
نمیدونم این کانال اسمش چی بوده چند تا عضو داشته.!! ادمینش کی بوده...👌 ولی دم اعضاش گرم که تا لحظه ی آخر موندن و لفت ندادن!😔 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا