eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد "شهید محمدحسین حدادیان" 💚همنوا با امام زمان(عج) 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با صدای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8️⃣2️⃣ 🎬 سهراب وارد اتاق شد ، نگاه به بقچه اش که الان یک دست لباس بیشتر داخلش نبود کرد ، می خواست گیوه ها را از پا در آورد و بعد از یک صبح پرحادثه ،اندکی دراز بکشد ،که یاد رخشش افتاد ، به سرعت از اتاق بیرون رفت و به سمت طویله حرکت کرد. وارد طویله شد و به جایی که می دانست رخش در آنجاست رفت ، طویله اندکی تاریک بود ،چند دقیقه ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کند ،رخش که انگار بوی صاحبش را شنیده بود ، شیهه ای کوتاه کشید. سهراب جلو رفت و با ناز و نوازش دست به یال اسب سیاه و عزیزش کشید و گفت : سلام رفیق راه، چطوری؟ می دونی امروز تمام دارو ندارم را از دست دادم ، اما به جهنم ،خیالی نیست ،تا تو را دارم غم ندارم و بعد بوسه ای از پوزه رخش گرفت و ادامه داد: می دونستی تو خیلی برام عزیزی...آخر تو اولین نه ..نه...تنها هدیه ای هستی که در طول عمرم گرفتم... سهراب همانطور که خیره به چشمان درشت رخش شده بود ، یاد وقتی افتاد که خسته و کوفته از بیابان آمده بود ، هنوز به خانه نرسیده بود که دود آتشی که از خانه ی یکی از همسایه هایشان به هوا میرفت توجهش را جلب کرد و تازه متوجه شد که اصطبل خانه ی همسایه آتش گرفته و پسر کوچک مش باقر و مادیان او داخل اصطبل گیر کرده بودند ، سهراب بدون اینکه به عواقبش بیاندیشد ، پتویی به خود پیچید و دل به هرم آتش زد و نه تنها پسرک سر به هوا بلکه مادیان پا به ماه مش باقر را از آتش نجات داد و مش باقر برای اینکه جبران کار انسانی و شجاعت او را بنماید ،به محض آنکه کره مادیان به دنیا آمد ، او را به نام سهراب زد و کمی بعد ، کره را به سهراب هدیه کرد...و این اسب اصیل ،شد رفیق تنهایی های سهراب... سهراب غرق در خاطراتش بود که با بلند شدن صدا از پشت سرش به خود آمد. قلندر که از خوشحالی شلنگ و تخته میزد جلو آمد و گفت : ببین چقدر اسبت شادابه ، از دیشب مدام تیمارش کردم و دستی به روی اسب کشید و ادامه داد: عجب اسب زیبا و فرزی ست...بی شک در مسابقه ی حاکم خود را خوب نشان خواهد داد. سهراب نگاهی به لباسهای نو قلندر کرد و گفت : ببینم گنج پیدا کردی یا یاقوت خان دست و دلباز شده که عید نشده ، رخت نو و عیدی به تن کردی؟ قلندر ذوق زده دستی به قبای گل بادامی اش کشید و گفت : مدتها بود آرزوی چنین لباسی داشتم ، انگار قدم تو خوب بود ، مسافری دست و دلباز به کاروانسرا آمد و انعام خوبی به من داد و... سهراب به میان حرف قلندر پرید و گفت : خوب خدا را شکر ، اما باید بگویم من بابت تیمار رخش ،پولی ندارم که انعامت دهم. قلندر خنده ی ریزی کرد و‌گفت : اشکال ندارد از صدقه سری شما به ما رسیده.. سهراب با تعجب سرش را به طرف او گرداند و‌گفت :چی؟ چی گفتی؟ قلندر با حالتی دست پاچه گفت : هیچ‌..هیچ‌میگویم اگر در مسابقه بردید ، جبران خواهید کرد...راستی، اگر قصد داری در مسابقه شرکت کنید، باید امروز به میدان کنار قصر بروید و نامتان را بنویسید ، در ضمن برای کسانی که از راه دور امده اند به قصد شرکت در مسابقه، در میدان کنار قصر ،چادرهایی برای پذیرایی و اسکان آنها برپا شده... از من میشنوی به آنجا برو و لااقل رقیبانت را قبل از مسابقه بشناس... سهراب با خوشحالی دستی به پشت قلندر زد و گفت : ممنون پسر که باخبرم کردی...قول میدهم اگر در مسابقه بردم ، هر چه بخواهی برایت بگیرم . قلندر نیشش تا بنا گوش باز شد و همانطور که خوشحال وارد طویله شده بود ،خوشحال تر بیرون رفت... ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada @motevasselin_be_shohada 🦋🕊🦋🕊🦋
9️⃣2️⃣ 🎬 شب شد و سهراب بعد از رسیدگی به رخش ، وارد اتاق شد. یاقوت که پشت میز کوچکش نشسته بود و در زیر نور شمع روی میز خود را مشغول کاری نشان می داد ، با چشم سالمش ، نگاهی به سهراب کرد و گفت : نگفتی امروز در گشت و گذارت چه شد؟ سهراب که حوصله ی حرف زدن نداشت و اصلا هم نمی خواست از ماجرای دزدی چیزی بگوید ، همانطور که گیوه هایش را پشت در اتاق می انداخت، جلوتر آمد ، کنار یاقوت نشست و گفت : خراسان شهر بزرگی ست ، دیدنی های زیادی دارد. در همین حین قلندر با فانوس روشن در دستش وارد شد و پشت سرش چندین نفر طبق به سر وارد اتاق شدند و با سلامی کوتاه مشغول چیدن سفره شدند، سفره ای که از شب گذشته هم رنگین تر بود و بوی کباب بره و درخشش دنبه های کباب شده در زیر نور شمع ،اشتهای هر بیننده ای را بر می انگیخت... سهراب همانطور که خیره به غذاهای رنگ ووارنگ پیش رویش بود گفت : یاقوت خان ، باید بگم اگر سفره های شاهانه برای من می‌گسترانی تا من هم مثل کریم با مرام ، هدیه و...به شما دهم ، باید بگویم به کاهدان زدی ،چون سهراب هیچ در بساط ندارد... یاقوت یک چشم به جلو خزید و همانطور خرمای نرم و‌تازه را در پیاله ی ماست جلویش فرو میکرد تا به دهان ببرد گفت : چه کسی گفته که تو باید بابت یک سفره ناچیز ، چیزی پس دهی و سپس با دست بر روی ران سهراب زد و‌ ادامه داد: اینها جبران شده است، بخور نوش جانت ، حلال تنت، از شیر مادر هم حلال ترت... قلندر که در تاریکی اربابش را می پایید ، نیش خندی زد و گفت : این پذیرایی ها برای ما هم که عمری خدمت یاقوت خان را کردیم ،عجیب است ، کاملا معلوم است که عزیز کرده هستید. یاقوت که دوست نداشت قلندر بیش از این سخن بگوید ، تکه نانی کند و به طرف او پراند و گفت : برو بیرون ،کلاغ بد صدا ... قلندر خنده اش بلندتر شد و گفت : به چشم ارباب ، اما خداییش از زمانی که آقا سهراب آمدند به کاروانسرا ،انگار در رزق و نعمت به روی ما باز شده و با زدن این حرف بیرون رفت. بعد از رفتن قلندر ، چند دقیقه سکوت فضای اتاق را گرفت و گاهی ملچ‌ملوچ یاقوت این سکوت را می شکست. سهراب لقمه ی در دهانش را فرو داد گفت : بابت این دوشب چقدر باید بپردازم ، چون فردا می خواهم به سمت قصر بروم و برای نام نویسی در مسابقه ، گویا آنجا ، شرکت کنندگان را اسکان می دهند. یاقوت کباب داخل دستش را به هم چلاند تا له شود و همانطور که دست های چربش را می لیسید گفت : کی حرف پول و کرایه زد؟ می خواهی نام نویسی کنی ، برو ،اما باید برگردی همین جا...یعنی تا در خراسان حضور داری ،قدمت روی چشم ، یاقوت اجازه نمی دهد که شما جای دیگری ساکن شوی، اگر در این اتاق هم راحت نیستی ، به محض خالی شدن اتاقها، اتاقی مستقل به تو خواهم داد. سهراب خیره به یاقوت در ذهنش با خود می گفت ،بی شک‌کاسه ای زیر نیم کاسه ات است که اینچنین به من ،عرض ارادت می کنی وگرنه کاسب جماعت را چه به این دست و دلبازی ها....ولی از افکارش چیزی به زبان نیاورد و گفت : نه بحث اتاق و...نیست، چون خودم دوست دارم رقیبانم را از نزدیک ببینم و آنها را کمی بسنجم تا بدانم چگونه با آنها دست و پنجه نرم کنم ، پس باید یک شب در کنارشان باشم. یاقوت سرش را تکان داد و‌گفت : باشد این هم یک شب....باید قول بدهی بعد از تمام مسابقه به اینجا بیایی... سهراب چیزی نگفت و مشغول خوردن شد... ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada @motevasselin_be_shohada 🦋🕊🦋🕊🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆گناهان یک هفته شهید ۱۶ساله که در دفترش نوشته بود... 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
⚘﷽⚘ 📌شهیدانه .....🌷 شهادت طلوعے دوباره است ڪه تو را میخواند عقل و عشق در رگهاے شهادت جاریست عقل میگوید برو و عشق میخواند بیا ... آنگاه ست ڪه در آغوش معشوق و معبودت "الله" جاےمیگیرے ...❤ سلام برشما شهیدان ڪه خدا عاشقتان شد و شما را آسمانے ڪرد 🌻 شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانے ڪنید. 🕊 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷 🌹 🌹 که بر بازوی او بوسه زد . مردانِ را مردان می‌شناسند . وقتی این از تلوزیون پخش شد ، هم آن شب او را از سیما تماشا می‌کند و دستور می‌دهد تا این را به او ببرند . 🌹🕊 🕊🌹 شادی روح و 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada 🇮🇷 🕊🇮🇷
💕 کُره زمین 🌎برای من معناندارد من به دورشمامیگردم آقـا✨❤️ سلامتی 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
🌹امام محمدباقر (ع) نيكى و صدقه دادن پنهانى، فقر را از بين مى برند، عمر را زياد و هفتاد مرگِ بد و ناگوار را دفع مى كنند 📚ميزان الحكمه جلد۱ ص۵۳۳
🍃امام خامنه ای: عظمت کارشهدا این است؛شهدا از آرزوها و راحتی ها گذشتند... 🕊 ♥️ 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
🕊🌷🇮🇷 اگر شہیدانھ زندگی ڪنی لازم نیست دنبال شھادت بگردی شھادت خودش پیدایت میڪند... 🌹 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
گفت: «اگه ما اینجا (تو جبهه) تیکه‌تیکه بشیم، اِرباً اربا بشیم چقدر خوبه! نریم اِرباً اربا رو فقط تو کتابا بخونیم!» رفت تو سنگر، خمپاره اومد، تیکه‌تیکه شد! بچه‌ها! [شهدا] میخواستن، میشد؛ ما میخوایم ولی نمیشه! [باید ببینیم] چیکار کردن، چقدر با خدا رفیق شدن، قاطی شدن، که ألا بذکرالله تطمئن‌القلوب؟ 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
بازی شیطان.mp3
1.4M
💥بازی شیطان! ▫️شیطان همیشه با گناه حمله نمیکنه؛ ⚠️ گاهی همون اعمال خوبی که بهشون دلخوشیم اسباب بازیِ شیطان برای سرگرم کردنِ ماست❗ 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
مداحی_آنلاین_بنازم_که_تو_از_همه_دل_میبری_محمدرضا_طاهری.mp3
5.91M
🌸 (ع) 💐بنازم که تو از همه دل میبری 💐چه دلداری و عجب دلبری 🎤 🌸 🤲🌷 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
•|🌿|• 🍃 شرطِ اول قدم آن اسٺ ڪه مَجنون باشے! هرڪسے در بہ درِ خانہ‌ے لیّلا نشوَد...🍃 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1670077999.mp3
8.5M
📚"شرح و بررسی کتاب: °° 🎧 ••|استاد امینی خواه|•• ━━━━◈❖✿❖◈━━━━ 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada