eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با صدای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0️⃣4️⃣ 🎬 برنده ی مرحله ی دوم مسابقه هم مشخص شد ، سهراب و بهادرخان به آخرین قسمت و سرنوشت سازترین مرحله رسیدند ، وقتی نام آنان را به عنوان برنده اعلام کردند ،هیاهوی مردم بر هوا شد و صدای اعتراض رمضان بیچاره که می گفت : بهادرخان خطا کرد بهادرخان تقلب کرد ،به گوش کسی نرسید... درست است که صدای رمضان در صدای تشویق حضار گم بود ،اما اگر هم کسی می شنید ،به آن توجهی نمی کرد ، چون خاطی بهادرخان پسر قدیرخان وزیر دربار حاکم خراسان بود. بعد از اینکه صدای جمعیت کمی فرو نشست ، دو داوطلب باقی مانده با شمشرهای برهنه به وسط میدان رفتند ،تا هنرنمایی دیگر را به نمایش درآورند. بهادرخان و سهراب روبه روی هم قرار گرفتند، تمام جمعیت نفس را در سینه حبس کرده بودند و سکوتی عجیب بر میدان بزرگ خراسان حکمفرما شده بود ، بالاخره بعد از گذشت لحظه ای صدای چکاچک شمشیر سکوت میدان را شکست . اولین حمله را بهادرخان کرد ، او شمشیر بازی سهراب را در خاطر داشت و مطمئن بود که به راحتی بر سهراب فائق خواهد آمد ، پس به سرعت به طرف سهراب حمله ور شد ، سهراب همانند آهویی چابک جاخالی داد و جواب حمله ی بهادرخان را با حمله ای ناگهانی داد ، بهادرخان که انتظار چنین حرکتی در این زمان اندک را نداشت کمی عقب عقب رفت ، هر بیننده ای کاملا می فهمید که مهارت سهراب بسی بیشتر از بهادرخان است . شمشیرها به هم می خورد و سهراب کاملا آگاه بود که شمشیر دستش یکی از بدترین و سنگین ترین شمشیرهایست که در عمرش دیده ، اما او جنگاوری ماهر بود که با وجود سلاح نامناسب ،بازی مناسبی به نمایش می گذاشت. هر دو جوان غرق مبارزه بودند و در خیالات خود به رؤیاهایشان فکر می کردند ، یکی خود را برنده ی مسابقه میدید تا رخت دامادی حاکم به تن کند و دیگری تلاش می کرد تا برنده شود و پای به قصر نهد تا سر ازاصالتش درآورد . هر دو مبارز هدفی داشتند که این هدف باعث می شد پا از میدان بیرون ننهند. عرق هر دو جوان در آمده بود دو شمشیربه هم برخورد کرده بود و هرکدام سعی می کرد دیگری را با فشاری که به شمشیر می آورد، نقش زمین کند‌. انگار تمام نیرویشان را به کار گرفتند ،سهراب عقب عقب رفت و نقش بر زمین شد، تا سهراب نقش بر زمین شد ، فرنگیس که از آن بالا شاهد صحنه ی پیش رویش بود ، کمی نیم خیز شد و آهی کشید ، ناگهان دست روح انگیز ،مادرش روی زانویش آمد و گفت : چرا چنین می کنی؟ اگر نمی دانستم که چقدر از بهادرخان متنفری ،با این حرکتت فکر می کردم عاشق بهادرخانی، بنشین روی صندلی دخترجان ،بین جمعیت این رفتار، خوبیت ندارد ،خصوصا که پدرش قدیر خان ،آن طرف پدرت نشسته و حرکاتت را زیر نظر دارد... فرنگیس بی توجه به حرفهای مادرش ،تمام حواسش معطوف جوان زیبا و خوش هیکل و صد البته شجاع و جسوری بود که چند ساعتی می شد ذهن او را درگیر کرده بود و اصلا التفاتی به بهادرخان نداشت که آنهم روبه روی ،سهراب بر زمین افتاده بود.‌‌ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada @motevasselin_be_shohada 🦋🕊🦋🕊🦋
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 1️⃣4️⃣ 🎬 سهراب شمشیرش را به زمین تکیه داد و دست به زانو گذاشت و با یک حرکت از جا برخاست، با بلند شدن سهراب ،صدای شادی و شعف جمعیت بر هوا رفت . بهادرخان زیر چشمی اطراف را می پایید و از اینکه ،سهراب این جوانک یک لا قبای سیستانی اینگونه همه را به خود جذب کرده ، مانند ببری زخمی دندان بهم می سایید و خون خودش را می خورد. آرام از جا بلند شد ، شمشیرش را به دست گرفت و تا خواست به خود بجنبد،سهراب مانند شیری شرزه به سمتش حمله ور شد ، بهادر خان که غافلگیر شده بود و بی شک اگر می خواست مبارزه را ادامه دهد ،میدانست با شکستی سنگین ،مسابقه را خواهد باخت ، پس دوباره دست به حیله ای دیگر زد. سهراب که نزدیکش شد ،دستش را جلوی صورتش گرفت و همانطور که از جلوی او میگریخت گفت : ای نامررررد ،خاک بر چشم من میریزی؟ سهراب با فرار بهادرخان و شنیدن صدایش ،با خشم از این تهمت نابه جا بر جای خود ایستاد و فریاد زد : چرا دروغ می گویی، آخر در میدان سنگ فرش از کجا مشتم را پر از خاک کرده ام هاا؟ اما با اشاره ی بهادرخان ، سربازان آن طرف میدان شروع به سروصدا کردند و سخنان سهراب در هیاهوی سربازان بهادرخان ،گم شد. ناگهان شیپور پایان نبرد نواخته شد و داور مسابقه ، نام بهادرخان را به عنوان برنده اعلام کرد. اما در آن محل ، همه از کوچک و بزرگ می دانستند که برنده ی واقعی مسابقه کسی جز سهراب نمی توانست باشد. فرنگیس که کاملا این خواستگار سمج را می شناخت و با حیله و مکر این روباه جوان ،کاملا آشنا بود ،با بلند شدن صدای داور از جا برخاست ، درحالیکه تمام تنش از خشم می لرزید ،خواست به بیرون از جایگاه برود ، که با کشیده شدن چادرش ،متوجه مادرش روح انگیز شد‌. روح انگیز از زیر روبنده ی حریرش ،با حرکات چشم و گفتاری آرام به فرنگیس فهماند که بر جای خود بنشیند. فرنگیس که چاره ای جز اطاعت نداشت ، با عصبانیت بر جای خود نشست ،سرش را به عقب برگردانید و آهسته ،گلناز را صدا زد. گلناز که دختری در سن و سال فرنگیس بود و از کودکی با این شاهزاده خانم بزرگ شده بود و به نوعی هم بازی و مونس و خدمتکار فرنگیس حساب میشد، سرش را پایین آورد. فرنگیس چیزی در گوش گلناز گفت ،گلناز سری تکان داد و فی الفور از جایگاه سلطنتی پایین رفت. از آن طرف سهراب گیج و مدهوش بود ، باورش نمی شد به این راحتی و با یک ترفندی کودکانه ، بازی را باخته باشد و تمام رؤیاهایش به باد فنا رفته است... وقتی نام بهادرخان را به عنوان برنده شنید ، شمشیر نخراشیده ی دستش را محکم به زمین کوبید و به سمت رخش رفت. نزدیک دوست تازه اش شکیب شد، شکیب از ناراحتی رنگ به رو نداشت ، نمی دانست چه بگوید. سهراب افسار رخش را از دست شکیب بیرون کشید و همانطور که ازبین جمعیت راه را باز می کرد ،سوار رخش شد. شکیب نفس زنان دنبالش دوید و‌گفت : کجا میروی رفیق؟ من کجا می توانم تو را ببینم؟ سهراب آهی کشید ، نگاهی به شکیب انداخت و گفت : حلالم کن.... شکیب که خودش را به سهراب رسانده بود با سماجت گوشه ی لباس سهراب را در دست گرفت و گفت : تو را به خدا بگو ، کجا می توانم ببینمت؟ سهراب لباسش را از دست شکیب بیرون کشید و همانطور که اسب را بی هدف هی می کرد گفت : نمی دانم...‌شاید کاروانسرای یاقوت یک چشم ... ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada @motevasselin_be_shohada 🦋🕊🦋🕊🦋
2️⃣4️⃣ 🎬 سهراب بدون آنکه بداند به کجا می رود ، با سرعت رخش را هی می کرد و به جلو میرفت ، چون اکثر اهالی خراسان برای شرکت در جشن و مسابقه ،به میدان بزرگ خراسان رفته بودند ، کوچه و خیابان های شهر خلوت بود ، اما تک و توک افرادی هم که گاهی بین راه سهراب قرار می گرفتند ،با تعجب به سواری خیره می شدند که مانند باد ،مسیر را می پیمود. رخش بعد از طی مسیری نا مشخص ، انگار که تشنه شده بود ، قدم هایش را آرام تر کرد و به سمت جوی آبی که پیش رویش بود رفت. سهراب هم که انگار در این عالم نبود ، مخالفتی با این حرکت رخش نکرد. بی توجه به اطرافش ،کنار جوی آب از اسب به زیر آمد ،رخش پوزه اش را در آبی گوارا فرو برد ،سهراب که گویی از درون آتش گرفته بود ،صورتش را تا گردن در آب خنک پیش رویش کرد. ناگهان با صدایی آشنا به خود آمد : سلام جوان ، معلومه خیلی تشنه ای ، راستی ا آن قاب چرمینت را پیدا کردی؟ سهراب سر از آب بیرون آورد ، قامت پیرمردی را دید که چندی پیش در حرم دیده بود ، از جا برخاست و ناگاه گنبد حرم در زاویه ی دیدش قرار گرفت ، به گنبد چشم دوخت و دست راستش را به سینه گذاشت و از ته دل سلام داد، آهی کوتاه کشید و زیر لب زمزمه کرد ، چه ازشما خواستم و چه تحویل گرفتم ، گویا بندگان خاطی را در این جا راهی نیست و اجابت خواسته هایشان ممکن نخواهد بود و سپس رو به پیرمرد گفت : سلام از ماست پدرجان، نه قاب چرمین را نیافتم که هیچ و هر چه رشته بودم ،پنبه شد و تمام امیدم به باد فنا رفت. پیرمرد نورانی که خود را غلام رضا معرفی کرد ، افسار اسب را در دست گرفت و گفت : این چه حرفی ست که میزنی؟ امید تمام انسانها خداست ، تا خدا هست ناامیدی معنایی ندارد ، درضمن به جایی آمده ای که حریم حجتی ست از دوازده حجت خدا ، حکماً تا اینجا تاخته ای که به زیارت امام برسی ،بیا تا من اسبت را به اصطبلی که مخصوص اسب های زوار است میبرم ، تو هم با امام رضا (ع) خلوتی داشته باش، زمان را دریاب ، امروز به خاطر جشن حاکم ، حرم خلوت تر از همیشه است. سهراب بدون زدن حرفی ، آهی از دل برکشید، او بدون آنکه بداند به کجا می آید ،راه پیموده بود ، احساس می کرد ،فقط در این مکان است که آرام می گیرد و آرامشش را به دست خواهد آورد. غلامرضا به سمتی که اصطبل بود راه افتاد و سهراب هم رو به درب ورودی حرم حرکت کرد..‌ ادامه دارد..‌. 📝 به قلم : ط_حسینی 🦋🕊🦋🕊🦋 👇👇👇 @motevasselin_be_shohada @motevasselin_be_shohada 🦋🕊🦋🕊🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊در محضر شهید سختے ها را تحمـل کنید، این انقلاب بـا نهایـت اقتـدار و توان به انقلاب جهانے امام زمان (عج) اتصال پیدا مے کند. شهیدحاج محمدابراهیم همت🌷 🌹🍃🌹🍃 اللهم عجل لولیک الفرج ⇩↯⇩ ✍ ما در عصرى زندگى می‌کنیم که ظلم سراسر جهان را فرا گرفته است؛ ما باید خون بدهیم و آن قدر کشته بدهیم که اسلام عزیز تا ظهور مهدى عزیز {عج} پیروز شود و قسط و عدل الهى در سایه توحید برقرار گردد. 🔹سردار بی سر🔹 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج _____🌿🌺🌿🌺🌿_______ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
🍁⃟🌺 ⭕️شیطان‌‌ یه‌ دعای‌ِ جوشن‌ِ کبیر‌ داره‌ ولی‌ همش دو‌‌ کلمـه‌اس! همیشه‌ به‌ نوچه‌هاش‌ میگه‌ تکرار‌ کنین: یا‌ مایوس‌ و‌ یا‌ مغرور! مواظب‌ باشیم! شیطان‌ یا ما رو‌ میکنه‌ یا ! 🎙 _______✨🍃💐🍃✨______ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
💐امام حسن عسکری علیه السلام: در زمان غیبت مهدی(عج) هيچ کس نجات پيدا نميکند غیر از دو دسته: اول: شیعیان ثابت قدمش دوم: دعاکنندگان فرجش ____/✨🍃🌻🍃✨/______ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اصلاح تمام کارها با نمازشب 🎤آیت الله ناصری ره ____🌿✨🌹✨🌿___ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
007.mp3
1.98M
🔹 سیستم خدا اینه که شرایط رو برای آدم ها پیچیده میکنه که امتحانشون کنه ✔️چند داستان جالب از زمان اهل بیت علیهم السلام _____✨🍃🌺🍃✨_______ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
✅️آیت الله بهاءالدینی ره: سه‌ چیز برای حل معضلات و گرفتاری خیلی مؤثر است: 1⃣اولی، ؛ کسانی که تمکن مالی دارند، گوسفند ذبح کنند و به فقرا بدهند. کشتن گوسفند و خون‌ ریختن خیلی از بلاها را رفع می‌‌کند. 2⃣دومی، است. «و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء»، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم چندبار قسم ‌خوردند که اگر کسی این حدیث را بخواند، اگر غمگین باشد، غمش برداشته می‌‌شود، صاحب حاجت حاجتش برآورده می‌‌شود. 3⃣سومی هم، چهارده‌هزار مرتبه صلوات فرستادن است. حالا چهارده‌هزار مرتبه را چندنفر یا در چند جلسه بفرستند فرقی نمی‌کند. ذکر برای اموات خیلی خاصیت دارد. گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می‌‌دهی، این ذکر است. ______✨🌿💐🌿✨______ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 منم یک آرشامم، منم علی‌اصغر نماهنگ جدید ابوذر روحی برای شهدای شاهچراغ🕊🥀 ____✨🕊🌷🕊✨___ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️شخصیت عجیبی داشت. به خودش و به نفسش سختی می داد، تا پخته شود اول ک جبهه رفت در گروه شهید چمران تو نیروهای نامنظم بود.❗️ شب ها وقت خواب میرفت روی سنگلاخ می خوابید❗هرچه اصرار میکردم نرو میگفت: 《 این بدن من، این وجود من خیلی استراحت کرده ،خیلی لذت برده من باید همینجا ادبش کنم...》 🌹 ____🌿🌷🌿_______ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1674997331.mp3
7.45M
📚"شرح و بررسی کتاب: °° 🎧 ••|استاد امینی خواه|•• ━━━━◈❖✿❖◈━━━━ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅پویش زیبای 💐هر طلبه معممی را در خیابان دیدید با احترام عمامه اش را ببوسید و از این کار زیبا فیلم یا عکس تهیه کنید ⬅️ و برای من ارسال کنید تا در کانال قرار دهم __🌿🌺🌿_____ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 خدایا! حواست بهم هست؟ به من یه نشونی بده؛ میخوام مطمئن بشم ... 🎙استاد_پناهیان __✨🌹✨____ 👇👇👇 🇮🇷@motevasselin_be_shohada