<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت پانزدهم
وارد اطاق شدم. دیدم همه دور میز نشستن. زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم آقا سید همونجور که سرش پایین بود گفت:
- سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟!
- نه. اکیه همه چی... الان منو از اونور آوردید اینور که همین رو بپرسید؟!
- بله کار خاصی نبود. میتونید بفرمایید...
سمانه پرید وسط حرفش: نه بابا، این چیه. کار دیگهای داریم.
سید: لا اله الا الله...
زهرا: سمانه جان اصرار نکن
ریحانه: میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟
سمانه سریع جواب داد: هیچی، مسئول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم، ولی اینا مخالفت میکنن.
یه لحظه مکث کردم.
آقا سید گفت: ببخشید خواهرم. من گفتم که بهتون نگن.
دوستان! ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید... از اول گفتم که ایشون نمیتونن.
نمیخواستم قبول کنم. ولی این حرف آقا سید که گفت "ایشون نمیتونن" خیلی عصبیم کرد و اگه قبول نمیکردم
حس ضعیف بودن بهم دست میداد. آب دهنمو قورت دادم و با اینکه نمیدونستم کارم چیه، گفتم: قبول میکنم!
سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت: دیدین گفتم.
آقا سید بهم گفت مطمئنید شما؟! کار سختیهها!
تو چشماش نگاه کردم و با حرص گفتم: بله آقای فرمانده پایگاه!
در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد و گفت: محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظره.
- برو علی جان!
تااینجا فهمیدم اسمشم محمده...
داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسر دیگه رفت و گفت: حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم.
-به سلامت سجاد جان
داشتم گیج میشدم! چرا هرکی یه چی میگه؟!
رفتم جلو،
- جناب فرمانده؟!
◀️ ادامه دارد...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت شانزدهم
- بله خواهرم؟!
- میتونم بپرسم اسم شما چیه؟!
- بله اختیار دارید! علوی هستم.
- نه منظورم اسم کوچیکتون بود!
دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم: چون هرکس یه چیزی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم. همین!
- آها... بله. من محمد مهدی هستم. دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هر بار یه کدوم رو صدا میزنن.
- خوب پس. حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم؟
- هر چی مایلید ولی ازاین به بعداگه کاری بود به خانم مولایی (منظورش زهرا بود) بگید. ایشون به من منتقل میکنن.
اعصابم خوردشد و باغرض گفتم:
- باشهه. چشم
موقع شام غذاها رو پخش کردم و بعدشم سفره رو جمع کردم. سمانه با اینکه مسئول فرهنگی بود و کارش چیز
دیگه، ولی خیلی بهم کمک کرد. یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم
.
تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار.
خلاصه این چند روز به همین روال گذشت تا صبح روز اخر
که چند تا از دخترها به همراه زهرا برای خرید می.خواستیم بریم بیرون.
- سمانه!
- جانم؟!
- الان حرم نمیخوایم بریم که؟!
- نه، چی بود؟!
- حوصله چادر گذاشتن ندارم آخه خیلی گرمه!
- سمانه یکم ناراحت شد، ولی گفت: نه حرم نمیریم
رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا با دوستش که تو یه مغازه انگشترفروشی بودن ما رو دیدن:
◀️ ادامه دارد...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
Part06_خدای خوب ابراهیم.mp3
12.57M
📚کتاب صوتی
#خدای_خوب_ابراهیم
✨۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی شهید ابراهیم هادی
قسمت 6⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...یا کار بسیج را زودتر تمام کنید
یا بچه ها را تا نماز صبح نگه دارید!
که نمازشان قضا نشود...
شهید #ابراهیم_هادی🕊️🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🕊💐🌿
شهیدِ والامقام نورالله اختری علی رغم اینکه فقط ۱۴ سال داشت عازمِ جبهه شده و در ۱۹ اسفندماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به شهادت رسید .
می گفت: «اون دنیا ترسناک نیست و فقط تجلی گاه رفتار این دنیای ماست. همه چیز جهانِ آخرت نتیجه رفتارهای امروزِ ما در دنیاست. باید خیلی مراقب باشیم.»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید عبدالحسین برونسی🌹
«لبیک یا سید الشهدا»
شهید #عبدالحسین_برونسی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
شهیدی ڪه در رمضان بدنیا آمد
در رمضان وارد حوزه شد
در رمضان به جبهه رفت
در #عملیات_رمضان شهید
و مفقودالاثر شد
و بعد از سالها در ماه رمضان نیز پیڪر مطهرش
پیدا و تشییع شد
#شهید_ایوب_توانایی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
دوری را
با چه زبانی می توان #ترجمه کرد!!
#آغوشت
دنج ترين جای جهان من♥️ است
ای #نزديکترين_دور ...
شهید حاج #قاسم_سلیمانی 🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی عقل عاشق شود
عشق عاقل می شود
وشهید می شود...🌱
#به_یاد_فرمانده♥️
#قاسم_بن_الحسن
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
enc_1641114770630562814623.mp3
3.29M
💥شهید یعنی چی؟؟؟
هر کسے مثل شھیدا زندگے کُنہ همیشھ ؛
با عنایٺِ فاٰطِمہ ، عاقبٺ شھید میشہ !'..
#مجتبی_رمضانی
#استودیوی
#فوق_العاده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
1⃣1⃣ یازدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " پنج شنبه 25 خرداد ماه"
📌روز " نهم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" مرتضی عطایی "🌷🌷🌷
معرف: خانم عیدی 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@motevasselin_be_shohada
شهید مدافع حرم مرتضی عطایی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۵۵/۱۲/۴
محل ولادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۶/۲۱
مصادف با روز عرفه
محل شهادت: لاذقیه_سوریه
مزار: بهشت رضا (ع)_ مشهد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🌿🥀🕊🥀🌿🌷
🔰زندگینامه شهید بزرگوار مرتضی عطایی
°•[🦋🌤🌺]•°
💐🍃شهید مرتضی عطایی به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس تهران و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمد، در همان محل تولدش تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کرد و سپس در مغازه پدرش مشغول به کار شد، شغل پدر تاسیسات ساختمان بود و با وجود طاقت فرسا بودن کار مرتضی همیشه به فعالیت های فرهنگی و مذهبی هم توجه کامل داشت.
🌿مرتضی عطایی در ۲۳ سالگی ازدواج کرد و پس از ازدواج هم به همان شغل پدری ادامه داد تا این که توانست با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کند و یک زندگی ساده و پاک را با عشق به ولایت و شهدا سپری کند اما با شروع شدن درگیری ها در سوریه دیگر مرتضی مانند گذشته نبود و برای اعزام به سوریه به هر دری می زد و نمیخواست از کاروان مدافعان حرم جا بماند.
💥به خاطر دشواریهایی که برای اعزام داوطلبان بسیجی به سوریه وجود داشت مرتضی عطایی با هر مشقتی که بود توانست خود را در کاروان فاطمیون که مدافعان حرم افغانستانی بودند جای دهد و به سوریه برود در حالی که هنوز خانواده اش از این موضوع مطلع نشده بودند.
🌹شهید عطایی خیلی زود توانست با نام ابوعلی با رزمندگان تیپ فاطمیون قرین شود به طوری که بسیاری از دوستان او هم اطلاع نداشتند که مرتضی افغانی نیست و از مشهد خود را به این قافله رسانده است، همچنین ابوعلی یکی از بهترین دوستان شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری قبل از شهادتشان بود و شهادت این عزیزان خود دلیل بیشتر شدن شوق مرتضی به شهادت بود.
🍃رشادت های ابوعلی در درگیری های تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خانطومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود.
🥀در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز مرتضی عطایی در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به یاران شهیدش پیوست.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊💐🌷🕊💐🌷
♥️✨قسمتی از گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم مرتضی عطایی
☘آشناییتان با ابوعلی از کجا رقم خورد؟ کمی از زندگی شهید هم بگویید تا بیشتر ایشان را بشناسیم.
من با همسر برادر آقامرتضی دوست صمیمی بودم. یک بار که در مجلس مولودی بودیم، گفتند من همراه با مادر شوهرم میخواهیم به خواستگاری شما بیاییم. از این موضوع چند ماهی گذشت تا اینکه مادر آقامرتضی در اواخر ماه رمضان تماس گرفتند و گفتند میخواهیم بیاییم خواستگاری. فردای عید فطر سال 1378 آمدند. من آنقدر خجالت میکشیدم که سرم را بلند نکردم تا ایشان را ببینم. شهید متولد 4 اسفند ماه 1355 در مشهد بود. خانواده مرتضی متشکل از 6 خواهر و برادر بودند. مرتضی فرزند دوم بود. بعد از ادامه تحصیل و خدمت سربازی در مغازه پدریاش در کار تأسیسات ساختمان مشغول شده بود. همسرم کارهای تعمیر تأسیسات ساختمان اعم از آبگرمکن، کولر و... را انجام میداد.
☘ظاهراً ابوعلی یک تعمیرکار ساده بود، شما ایشان را چطور آدمی شناختید؟
من آقامرتضی را به عنوان یک بسیجی میشناختم که فعالیت بینظیری در این عرصه داشت. شب خواستگاری فقط از بسیج و حوزه و پایگاه حرف میزد و غیر از این هیچ صحبتی با هم نداشتیم. از زمانی که من همسر ایشان شدم در امور نظامی و آموزش اسلحه و کارهای فرهنگی بود. حسینیه قمی در مشهد پاتوق همیشگی مرتضی شده بود و از دوران کودکی به آنجا رفت و آمد داشت. من مخالفتی با فعالیتهای فرهنگی و بسیج ایشان نداشتم. خوب یاد دارم یک شب تا صبح من هم در کنارش نشستم و کارهای خطاطی و بستههای فرهنگیاش را انجام دادم. خود من با فضای بسیج و این طور مسائل آشنا بودم. حوزه درس خوانده بودم و در دبیرستان مسئول بسیج مدرسه بودم. پدرم هم ماهها در جبهه حضور داشت. مادرم در زمان جنگ برای رزمندگان لباس میبافت. من در این سالها افتخار همسنگری با آقامرتضی را داشتم که از آن بسیجیهای مخلص بود.
☘شهید حفظ حریم اهل بیت، چه دیدگاهی به این خاندان مکرم داشت؟
از کارهای خیلی خاص آقامرتضی بردن کاروان زیارتی در پیادهروی اربعین به کربلا بود. بسیار به زیارت امام حسین (ع) علاقه داشت. چند مرتبه در عرفه به کربلا رفته بود. با توجه به سفرهایی که به کربلا داشت عربیاش بسیار خوب شده بود. از فامیل و دوست و آشنا در سفر کربلا با خود همراه میکرد. برایش داشتن هزینه سفر و سن و سال زائران هم مهم نبود. افراد مسن را با خودش به کربلا و پیادهروی میبرد. میگفت اینها را کسی با خود همراه نمیکند. آن قدر که به شهر کربلا وارد شده بود، ما را به زیارت همه نقاط مذهبی میبرد و همه جا را نشانمان میداد.
☘ارتباطش با شهدا چطور بود؟
اتفاقاً ارادت خاصی به شهید ابراهیم کاوه از شهدای دفاع مقدس داشت. بسیار بر مزار این شهید حاضر میشد. بعد از شهدای دفاع مقدس باید از ارادت و علاقهاش به شهدای مدافع حرم هم بگویم. به شهید مهدی صابری از شهدای فاطمیون دلبستگی داشت و رفاقت عجیبی با شهید صدرزاده هم داشت طوری که این رفاقت کار دستش داد! سیدابراهیم (شهید صدرزاده) به مرتضی قول داده بود او را پیش خودش ببرد. وعدهای که بعد از تعریف خوابش برای ابوعلی به او داده و گفته بود: «خواب دیدم که هر دو در محضر اربابمان ابیعبدالله هستیم». پیش از این هم هر دو به هم قول داده بودند که اگر یکی از آنها شهید شد دیگری را با خود ببرد و اگر چنین نکند آدم پستی است!
همسر شما یک نیروی نظامی نبود که بگویید صرف پوشیدن لباس نظامی تعهدی برای ایشان ایجاد کرده بود که برای دفاع از حرم راهی شود.
☘چطور مدافع حرم شد؟
با شروع درگیریهای سوریه، مرتضی دنبال فرصتی بود تا بتواند برای دفاع از حرم عمه سادات عازم شامات شود تا اینکه توسلات او به امام رضا(ع) جواب داد و با لشکر فاطمیون آشنا شد و با شناسنامه افغانی به سوریه رفت. اما من همیشه میگفتم راضی نیستم بروی چون دلم نمیخواست او را از دست بدهم. من به راهی که آقامرتضی میرفت اعتقاد داشتم و ته دلم میگفتم کاش دوستش بودم و همه جا همراهیاش میکردم. تا هر جا او میرود من هم بروم. هم در سفرهای کربلا و اربعین و هم در اعزامهای منطقهاش. این را هرگز به خودش نگفتم که اگر میگفتم فرصت پیدا میکرد و دو ماه دو ماه آنجا میماند.
☘اولین بار از رفتنش اطلاع داشتید؟
اولین بار بعد از ماه رمضان سه سال پیش بود که راهی شد. به نیت زیارت کربلا و راهاندازی تأسیسات بیمارستان امام سجاد(ع) در نهر علقمه خداحافظی کرد و رفت همانجا بعد از ساعات کاری میرفت پیش بچههای مدافع حرم و با آنها رفیق شده بود یک ماه بیشتر نشد که برگشت و گفت مهندسین از کار من خوششان آمده و گفتهاند بیا برای کار. اما من نپذیرفتم.خیلی گریه و بیقراری کردم و گفتم نمیخواهم بروی. هر چه روزیمان باشد همین جا بس است، نمیخواهم از من دور باشی اما او رفت...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣