eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
184 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 22 شهریور ✨پایان: 30 مهر 📚رمان شهدایی ساعت15 @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید والامقام محمدجعفر حسینی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 《از شهدای فاطمیون》 تاریخ ولادت: 1365/03/09 محل تولد : تهران تاریخ شهادت : 1398/10/07 محل شهادت : سال ۹۶ در شهر بوکمال سوریه مجروح و دو سال بعد با 380 ترکش در بدن در ایران به شهادت رسید وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند مزار شهید : تهران - بهشت زهرا (س) - قطعه پنجاه ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🕊🌷🌿🥀🌿🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰خلاصه ای از زندگینامه شهید حسینی 🔹☀️🔹 «شهید محمدجعفر حسینی» (ابو زینب) مدافع حریم لشکر فاطمیون متولد سال 1363 از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولین‌بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) به سوریه رفت بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت ابوحامد، عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود. شهید حسینی از فعالان عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجران بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیئت شهدای گمنام افغانستانی و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجران قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت. وی در سال 1396 در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد و سرانجام در سال98 به شهادت رسید. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷گفتگو با خانواده شهید مدافع حرم محمدجعفر حسینی ⚡مگر می شود حضرت زینب برای آدم، دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم... 💐💐💐💐💐💐 پدر شهید محمّد جعفر، با ترک زادگاه خود، وطن عقیدتی اش را برای بزرگ شدن بچّه ها انتخاب کرده بود. او سال ها برای ایران و نظام جمهوری اسلامی جنگیده بود. خداوند در سال ۱۳۶۳، به آن ها، محمّد جعفر را هدیه داد. محمد جعفر حسینی، از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اوّلین‌ بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل‌ بیت علیهم السّلام به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همّت ابوحامد، عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود. او جوانی برومند و متشخّص و استاد زبان انگلیسی بود. درمیان برادران افغانستانی، شخصیّت جعفر حسینی به گونه ای بود که هر آدم غیرمغرضی را به تحسین وا می داشت. هوش وافری در فهم مسائل داشت . او به دلیل توان مدیریتی، به سرعت فعالیّت های فرهنگی و تربیتی عمیقی را پایه گذاری کرد. با کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن دویست نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به دنبال کادرسازی برای نیروهای انقلابی آینده ی افغانستان بود. چند سال با جمع آوری کمک ها، هزینه ی بزرگترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران فراهم آورد. ⚡پایه گذاری سبک جدیدی از آموزش زبان با محتوای تبلیغی شهید حسینی آن زمانی که، نامه ی آقا به جوانان کشورهای غربی و اروپایی منتشر شد. با اساتید دانشگاه ها در خصوص ضرورت سبک جدید با محتوای تبلیغی جلسه گذاشت. آن ها گفتند: دو سال وقت به همراه چند میلیارد منابع می‌ خواهیم. امّا محمّد جعفر سبک جدیدی از آموزش زبان با محتوای تبلیغی را ظرف مدّت کوتاهی با کمترین هزینه پایه گذاری کرد. سبکی که در آن افراد با محوریت تبلیغ انقلاب و مهدویت آموزش زبان ببینند. ⚡دعوتنامه ی حضرت زینب - شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی شب قدر محمّد جعفر حسینی، زمان دیگری بود. روزی در مسجد حاج آقای خوشوقت سؤالی از من پرسید که من در جوابش سخت ماندم. گفت از طرفی همه ی کارهایش برای اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و از طرف دیگر با درخواستش برای رفتن به سوریه موافقت شده است. دختر نازنین اش هم به دنیا آمده بود.(زینب خانم این روزها کلاس دوم دبستان است و دانش آموز مدرسه ی مؤتلفه ی اسلامی.) گفت به نظر شما چه بکنم؟ چند روزی گذشت پرسیدم : محمّد جعفر چه می‌ کنی ؟ گفت خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم، نمی توانم زنده بمانم. من متعلّق به این جبهه هستم، نمی خواهم در جبهه ی دیگری حتّی برای یک زندگی معمولی بروم. تصمیم خیلی سختی بود ولی او این تصمیم را گرفته بود. تصمیمی که محمّد جعفر را در زمره ی ابرار کرد. محمّد جعفر گفت: نمی شود، حضرت زینب برای آدم، دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم. ⚡معاونت تیپ فاطمیون و ولایت مداری شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی محمّدجعفر حسینی به دلیل لیاقتی که داشت، معاون تیپ فاطمیون شد. او همواره با گرایشات ضدّ ایرانی مقابله می‌ کرد، هر چند خود، دل پردردی از این برخوردهای دشمن ساز داشت و می‌ گفت به عشق آقا (سید علی خامنه ای) همه را تحمّل می‌ کنم. او می‌ گفت: شماعلوی هستید و ما فاطمی و ما نباید از هم جدا بشویم. ⚡بهترین خاطره زندگی - شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی بهترین خاطره ی زندگی او، دیدار با حاج قاسم سلیمانی بود و تحوّلی که بعد شهادت مرادش ابوحامد و فاتح برای فاطمیون به وجود آمد. خود مسیٔولیّت صدور برگه ی هویت را، برای رزمندگان فاطمیون به عهده گرفت و آرزویی که سال ها بر دل بسیاری از رزمندگان بود را با دادن برگه ها برآورده کرد. دوست داشت از پتانسیل فاطمیون در ایران و خارج از مناطق جنگی استفاده بیشتری شود و با راه اندازی هیأت شهدای گمنام افغانستان در امام زاده عبداللّه شهر ری، اجتماع آنان را فراهم نمود و خیریه ای را برای کمک به خانواده های مدافعان حرم راه اندازی کرد... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🕊🌷☘🕊🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴فرمانده فاطمیون درباره ی نحوه جانبازی ابوزینب می گوید: در جریان فتح آخرین پایگاه داعش در شهر البوکمال، شهید ابوزینب همیشه پیشگام بود.  در یکی از محلّات که به سدّ محکمی از داعش برخورد کرد و درگیری شدّت گرفت، ابوزینب بر اصابت موشک بهّت مجروح شد.  در انتقال به بیمارستان مشخّص شد حدود ۲۰۰ ترکش به بدنش اصابت کرده بود. از آن زمان او بیشتر در بیمارستان بستری بود تا کنار خانواده اش. وی شهید محمد جعفر حسینی را به یک گل تشبیه کرد که در مقابل چشمانش در شهر البوکمال پرپر شد و به مقام جانبازی رسید. 🌻🍃🌻🍃🌻🍃 🕊🥀خانواده، ششم دی ماه ۱۳۹۸، بعد از مدّت ها او را سرحال دیدند. همسرشان شکر می کرد که نشانه های سلامت را در محمّد جعفر می بیند. این بانوی طلبه چنین نقل می کنند: ساعت دو و نیم شب بود و من درس می خواندم .  محمد جعفر خطاب به من گفتند: از دستم ناراحتی ؟؟!  گفتم: نه، چرا آخه؟  شهید سرشان را زمین گذاشتند و گفتند: من رفتم.  به ایشان گفتم: کجا شما که همین جایی .  شهید گفتند ما که رفتیم . او شوخی زیاد می کردند. تا اذان صبح بالا سر محمّد جعفر درس می خواندم، چون فردا امتحان داشتم.  اذان صبح شد، او را تکان دادم تا مثل همیشه نماز صبح را به او اقتدا کنم، ولی متوجّه شدم، بدنشان یخ کرده است. بعد از آمدن اورژانس متوجّه شدیم ایشان دو سه ساعتی است که به شهادت رسیده اند. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🥀🌷🥀🌷🥀🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب: 《فاطمیون》 این کتاب شامل چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشکر فاطمیون است کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌸🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملازمان حرم|شهید مدافع حرم محمدجعفر حسینی🕊🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمدجعفر حسینی 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید محمدجعفر حسینی 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ای نگاهت دوای هـــــر دردی آرزو می كنم كه بـــــــرگردی كاش من باخبر شـــوم روزی لحظه ای بر دلم گــــذر كردی زنده ام من به عشق دیدارت بسته جانم به روی زیبــــایت منتـــــظر مانده چشم گریانم پس كجایی؟ دلم به قربــانت 💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 💐💐 بچه‌های لشکر علی بن ابی طالب باید از رود خیّن می گذشتند. عرض زود تقریبا بیست متر ، عمقش هم تا پنج متر می رسید . عراق تمام عرض رود را پر از سیم خاردار ، مین و خورشیدی کرده بود. حاشیه ی رودخانه را هم تا یک کیلومتر ، تبدیل کرده بود به میدان مینی عجیب و وحشتناک ، بالای پدی هم که بعد از رود بود ، تیربار ها و دوشکاهایی جار گذاشته بود که کاملا به بچه‌ها مسلط بود . غواص ها نتوانستند از این موانع سخت بگذرند و عراقی ها که آمادگی کامل داشتند ، آتش بسیار سنگینی روی سر بچه‌ها ریختند . غواص ها زمین گیر شده بودند . در این میان یک ترکش بزرگ روزی محمدرضا شد . ترکش ، شکم محمدرضا را پاره کرد و او را از تک و تا اندخت .خون زیادی ازش می رفت ناگهان همه از شنیدن پیغام جا خوردند : « باید به عقب برگردید ! » زخمی وشهید زیاد بود . اوضاع حسابی بهم ریخته بود . فرماندهان برای نجات جان بچه‌ها دلهره داشتند. بعثی ها بی پروا همه را به گلوله می بستند. یکی از بچه‌ها ؛ « یا علی »گفت و محمدرضا را به دوش گرفت . به سختی قدم بر می داشت . محمد رضا اصرار کرد که او را بگذارد و برود ؛ از بقیه ی بچه‌ها عقب مانده بودند . کنار یک کانال چند زخمی دیگر هم بر زمین مانده بودند . همه را آنجا گذاشته بودند به امید فردا که برگردند و عراقی ها را عقب برانند و دوستان زخمی شان ببرند. بچه ها با دل های سوزان چشمان اشک بار از یک دیگر جدا می شدند .بچه ها دوباره آمدند و عراقی ها را عقب زدند،اما نه از محمدرضا خبری بود،نه از زخمی های دیگر. وقتی عراقی ها آمدند محمدرضا وبقیه زخمی ها را به پشت ایفا پرت کردند. درد چنان در بدن محمدرضا پیچید که بیهوش شد .از صدای ناله وذکر به هوش آمد. ماشین بی توجه به ناله مجروحان به سرعت در جاده های خاکی پیش می رفت. تابرسند بیمارستان،چند بار از شدت دردبیهوش شد وبه هوش آمد. خونی که از زخمش میرفت تشنه اش کرده بود وحس می کرد سردش است. روی برانکارد خوابیده بود و هنوز از زخمش خون می آمد درد آنقدر پر زور می آمد و می رفت که گاهی بی تابش می کرد و از هوش می بردش. گرسنه بود ،اما تشنگی معده و روده اش را به هم می پیچاند.آب می خواست ، با اینکه میدانست برای زخمش خوب نیست . عراقی هابه مجروح ها رسیدگی نمی کردندباز جویی و تحقیر و شکنجه بچه ها را از همان جا شروع کرده بودند . با لگد به زخم بچه ها می کوبیدندتا به امام ناسزا بگویند .بچه‌ها ، دهان دوخته بودند لب هاشان را از درد می گزیدند و از هم باز نمی کردند . وقتی سرباز عراقی با لگد کوبید به شکم محمدرضا، محمد رضا فریاد کشید « مرگ بر صدام » « مرگ بر صدام !» عراقی ها ماتشان برد . مانده بودند که چه کنند . با پوتین توی دهانش کوبیدند . دندان محمدرضا شکست و دهانش پر از خون شد . لب باز کرد و پشت سر هم فریاد زد « مرگ بر صدام!» « مرگ بر صدام» عراقی ها که دیدند حریف محمدرضا نیستند رنگ پریده از اتاق بیرون رفتند . ♦️ادامه دارد....
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 💐💐 یک روز گذشت . اذیت و آزار عراقی ها تازه شروع شده بود درد زخم تمامی نداشت. محمدرضا به بچه‌ها گفت : عراقی ها قابل نیستند که ما اسیرشان باشیم ؛ به فکر فرار باشید بچه‌ها . دو روز گذشت اذیت و آزار بود و درمانی در کار نبود . تب کم کم داشت مهمان محمدرضا می شد ، اما لب های محمدرضا از ذکر نمی ایستاد. سه روز گذشت . اذیت و آزار بود و دندادن درد هم اضافه شده بود . درد و تب و زخم و لب و ذکر یک جا جمع شده بودند. چهار روز گذشت اذیت و آزار بود و عفونت و خونی که آرام آرام بیرون می ریخت. محمدرضا صبور بود ، و ناراحت از اینکه چرا زیر دست عراقی ها اسیر است . آرام دعا می خواند و ذکر می گفت . پنج روز گذشت. از اتاق عمل خبری نبود . بچه‌های مجروح را از بیمارستان بصره به زندانی در بغداد منتقل کردند محمدرضا غمی نداشت . بین او و خدا سر و سرّی بود . شش روز گذشت . یکی از بچه‌های مجروح شهید شد ؛ مظلوم و غریب محمدرضا خیلی ضعیف شده بود . زخمش وخیم‌تر شده بود و لب هایش از تشنگی قاچ خورده بود گاهی می گفت تشنه ام ، اما تمام لحظات دیگر را آرام بود . هفت روز گذشت . از دشمن چه توقعی می شد داشت جز اذیت و آزار ؟ درد هفت روز بود که امان محمدرضا را بریده بود . قطرات اشک دیگر نمی آمدند . لب هایش وَرم کرده بود از بس گزیده بودش . خودش را کشاند سمت ظرف آبی که کنار اتاق بود ، اما دوستانش امیدوار بودند که عراقی ها محمدرضا را درمان می کنند ؛ برای همین آبش ندادند تا زخمش بدتر نشود. محمدرضا خنده تلخی کرد و آرام ذکر گفت . هشت روز گذشت. زخم حسابی عفونی شده بود ترکش جا خوش کرده بود و عطش محمدرضا را بی تاب کرده بود . محمدرضا سرش را که سنگین شده بود و خیس عرق ، به چپ و راست چرخاند . چشمانش سیاهی رفتند به بچه‌هایی نگاه کرد که مثل خودش بودند . زبان خشکش را در دهان چرخاند و گفت : آب می خواهم . خیلی تشنه ام. آب نمی دهید ؟ اشک مظلومانه از گوشه ی چشم بچه‌ها چکید . هر چه به عراقی ها گفتند، سودی نداشت پنبه ای را خیس کردند و روی لب های ترک خورده ی محمدرضا مالیدند . همه متحیر بودند از این همه صبر محمدرضا آرام توی گوش دوستش میرزایی که او هم مجروح شده بود ؛ زمزمه کرد : « میرزایی ! من مطمئنم که ما پیروز می شویم ، ولی من شهید می شوم و تو آزاد می شوی . برو قم و به مادرم بگو ، دیدم محمدرضا شهید شد ، چشم به راه آمدنش نباشید » ♦️ ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا