💠برخورد شایسته و اخلاق نیكو؛ صفات بارز شهید حسین ساعدی💠
🌺{گفتگوی کوتاه با خانواده و همرزمان شهید بزرگوار حسین ساعدی}
برخورد و رفتار شایسته و اخلاق نیكو از صفات بارز برادر شهیدم بود.
جواد ساعدی :
برادرم با همه اهالی روستا برخورد و رفتار خوب و شایسته داشت و به همه احترام می گذاشت هیچكس از وی بد رفتاری ندید و برای همین محبوب همه اهالی روستا بود.
آن شهید احترام خاصی به سالخوردگان روستا و به پدر و مادرم می گذاشت و برای مساعدت با آنان هر كاری از دستش برمی آمد كوتاهی نمی كرد.
زمانی كه پدر و مادرم خبر شهادت برادرم را شنیدند مادرم گفت: خدا را شكر می كنم كه این امانت الهی با افتخار شهادت از من گرفته شد.
پدر شهید حسین ساعدی نیز گفت: شهادت افتخار بزرگی است كه نصیب هر كسی نمی شود و ما از این كه فرزندمان را در راه اسلام، رضای خدا، ادای تكلیف و دفاع از حریم اسلام و قرآن نثار كردیم احساس سربلندی می كنیم.
ایشان با بیان اینكه آن شهید یك جوان مذهبی، معتقد به ولایت فقیه و مطیع رهبری بود، افزود:
فرزندم رفتن به جبهه را تكلیف الهی می دانست و با وجودی كه مجروح شده بود، برای رفتن به جبهه بی تابی می كرد.
یكی از همرزمان این شهید والامقام نیز گفت:
شهید حسین ساعدی فرمانده گردان روح الله بود و تیزهوشی و ایمان فوق العاده ای داشت.
'عین الله نریمانی ' افزود:
آن شهید با عزم راسخ و چهره ای بشاش به هر ماموریتی كه به وی محول می شد می رفت و سخنان این شهید و فرمانده گردان به رزمندگان امید می داد.
وی گفت: در یك عملیات، تعدادی از عراقی ها اسیر شدند شهید ساعدی با وجودی كه آنان چندین رزمنده و مسوولان گردان را به شهادت رسانده بودند دستور داد آنان را تحویل كمپ اسراء دهید و به عملیات برگردید و همه از این صبر و گذشت حسین تعجب كردند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️
🔷خاطره همرزمان از پدر بزرگوار شهید ساعدی
[🦋☘🌹]
نقل میکنند: «.. وقتی رفتیم دیدیم حاج آقا (پدر حسین) نشسته جلوی در، چشمش که به حسین افتاد آمد جلو و گفت بابا من از دیشب منتظر تو بودم.
حسین گفت بابا من نخواستم شما را بیخواب کنم، خلاصه دست در گردن هم انداختند و روبوسی کردند.
بعد حسین از پدرش خواست که جلوتر برود، او هم قبول نمیکرد و به پسرش میگفت تو باید جلو بروی.
بالاخره پس از اصرار زیاد، حسین جلو افتاد که توی خانه برود، پدرش افتاد روی زمین و بر جای قدمهای پسرش بوسه زد.
حسین برگشت با ابراز شرمندگی دست پدر را گرفت، بلند کرد و گفت پدرجان چرا مرا شرمنده و خجالتزده میکنی؟
او هم برگشت و گفت پسرم تو یک وظیفه داری و من هم وظیفهای دیگر!»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🔻خاطره ای از شهید سردار ساعدی از زبان منصور حیدری
《زدن سیلی به سرهنگ عراقی اقتدار شهید ساعدی در مقابل دشمن را نشان داد》
🍀در شب مرحله چهارم عملیات محرم وقتی گردان روح الله تا 10-15 کیلومتری عمق دشمن نفوذ می کند ، فردا صبح شهید ساعدی گردان را در محاصره دشمن می بیند تا جایی که یک سرهنگ عراقی جلو می آید و می گوید تسلیم شوید ، شهید ساعدی کشیده محکمی به صورت سرهنگ عراقی می زند و می گوید ما قصد درگیری با شما را نداریم و با شما نیز کاری نداریم اگر دست از پا خطا کنید آن وقت حسابتان را می رسیم .
سرهنگ عراقی دست هایش را زیر بغل می گذارد و با نیروهایش هیچگونه حرکت دیگری نمی کنند .
شهید حسین ساعدی با این تدبیر سریعاً نیروهایش را عقب می کشد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✅فرازی از وصیت نامه سردار شهید حسین ساعدی
💠🔸️💠
🌷...آری پرورگارا ،این ذخیره خودت، این بت شکن زمان ، این بزرگ مرد جهان بشریت و این اسوه تقوا و فضیلت و این بزرگ رهبر انسانیت و این دلسوخته به اسلام و این دشمن تمام مستکبرین و این امید مستضعفین یعنی روح خدا خمینی عزیز نیز صدا در داد و ملت مسلمان را از زیر یوغ ابر قدرت های کثیف به طرف حق دعوت کرد و ما هم صدای دلنواز این قناری را شنیدیم که می گفت ای انسانی که در خواب غفلت فرو رفته ای بیدار شو و به طرف الله حرکت کن که می توانی و ما هم از جان و دل گوش کردیم و به طرف این صدا رفتیم که ما را هدایت بسوی تو کرد ...
🌷امروز كه ایران اسلامی از میان این همه جنایات شرق و غرب فریاد هل من ناصر ینصرنی خود را از گلو ی پاك روح الله به مستضعفین جهان اعلام می دارد باید رفت و خون داد چرا كه شجره طیبه اسلام جهت باروری و شكوفایی احتیاج به خون های مقدس دارد .
🌷باید جوشید و خروشید و حركت كرد،حركتی حسینی به رهبری روح خدا خمینی، باید فریاد جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم را تا آنسوی قاره ها برسانیم.
🌷برادران، در این رهگذر، برای یاری اسلام از پای نایستید و برای قطع ریشه های فتنه و آشوب جنایتكاران شرق و غرب بسیج شوید و به ریسمان الهی چنگ زنید و من حال كه سعادت نصیبم شده تا بتوانم به جبهه بروم امیدوارم با نثار خونم بتوانم درخت انقلاب اسلامی را آبیاری كنم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
📚معرفی کتاب از شهید حسین ساعدی:
✔فاتح دل ها و دژها
✔مجنون در آتش
✔شهید حسین ساعدی
✔روایت مهر
✔یا حسین یا خمین
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🕊🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 قدرت شهدا 💥
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمد حسین ساعدی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید محمدحسین ساعدی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#هنوز_سالم_است
💐 #قسمت_سیزدهم💐
محمد رضا دوباره سالم تر از قبل، پر شور و امیدوار ، راهی جبهه شد .
شب ک می شد چند ساعتی استراحت می کرد و بعد خیلی آهسته بیدار می شد ، اِوِرکُتش را می پوشید ، کلاهش را بر سر می کشید و آهسته می رفت تا وضو بگیرد .
تقریبا همه ی بچههای تخریب برای خودشان یک قبر اختصاصی داشتند که کسی حق تصرفش را نداشت ؛ مگر این که شهید می شد و قبرش می ماند برای نزدیکترین دوستش .
قانون ارث آنجا متفاوت بود.
نماز محمد رضا بدون اشک سر نمی گرفت به سجده که می رفت سر از خاک بر نمی داشت تا وقتی که خاک را با باران چشماهایش گِل کرده باشد .
نیم ساعت مانده به اذان صبح می نشست رو به کربلا و می گفت :« السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین . حسین جان، ارباب من سلام ! »
و زمزمه های شیرین زیارت عاشورا بود که فضا را معطر می کرد.
هر وقت فرصتی دست می داد کتاب دست می گرفت.
با همرزم هایش فوتبال و والیبال بازی می کرد.دنبال کارهای زمین مانده بود،ظرف ها را می شست،چادر را تمیز می کرد،چای ذغالی درست می کردو...
تو شناسایی هم مهارت،تدبیرو دقت خوبی داشت.با بچه های اطلاعات عملیات می رفت برای شناسایی
در پاک سازی بعد از عملیات هم از پرکاترین بچه های تخریب بود.
همیشه چفیه اش را با حوصله تا می زد و می انداخت دور گردنش.
آنقدر تمیز بود که انگار نه انگار آنجا از حمام خبری نیست و همه جا خاک است.
مرتب و منظم و معطر بود.
عینک کائوچویی بزرگی به چشم می گذاشت اِورکت جبهه اش را می پوشید و تسبیح دانه درشتی به دست می گرفت .
زمان تلف شده زندگی اش را به حداقل رسانده بود. لبش از ذکر نمی ایستاد ؛ حتی در خلوت و تنهایی ؛ انگار خدا را حی و حاضر می دید
شده بود «رنگ خدا».
همین هم بود که بچهها از دیدنش سیر نمی شدند.نه از خودش،نه از صحبت سکوتش،نه از روضه خواندنش ونه از مزاح ها و خنده هایش.
تا توی روضه ها اشکش سرازیر می شد همه از گریه ی او گریه شان می گرفت.
سوز خاصی داشت گریه کردنش.
اشک هایش را با چفیه پاک نمی کرد،آن ها را به بدنش می مالید.
آب خوردنِ جیره بندی اش را نگه می داشت تا غسل جمعه کند.
بعضی شب ها که گروهی از بچهها مهمان چادرشان می شدند،بعد از چای و گز ومیوه و تخمه وصحبت و خنده،آرام بلند می شد وبا چفیه اش لامپ را شل می کرد.فانوس را هم اگر بود کم می کرد بعد آرام شروع می کرد و دم می گرفت
_حسینم وا حسینم وا حسینا.غریبم وا شهیدم وا حسینا.
بعد هم « حسین قاسمی» دم می گرفت و پشت سر او « حسین کاجی »
اگر کشتند چرا خاکت نکردند
کفن بر جسم صد چاکت نکردند
و غروب هر روز که دوباره ساکت و بی صدا می رفت و رو به کربلا می نشست و زیارت عاشورا می خواند.
♦️ ادامه دارد ....
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
#هنوزسالم_است
💐#قسمت_چهاردهم💐
محمدرضا توی شهر هم آدم جبهه بود.
در همان چند روزی که به قم بر میگشت،بچهها را توی مسجد دور خودش جمع می کرد.و هم صحبتشان می شد.مادر هر شب از پشت در صدایش را می شنید که دعا و نماز می خواند و زار زار اشک می ریخت.
صدای گریه ی محمدرضا هر قدر هم که آرام بود،باز مادر را بیدار می کرد.هرچند صبح که می شد،دوباره شیطنت ها و خنده ها شروع می شدند.
محمدرضا خودش را می زد به آن راه؛انگار که تمام شب را خواب بوده.
محمدرضا تیز و کنجکاو بود.هر چه را که مادر گم می کرد یا پنهان می کرد محمدرضا زود پیدا می کرد.حالا هم که خدا گنج های نهانی آسمانی داشت،محمدرضا تیز شده بود که پیدا کند.
مادر قد و بالای محمدرضا،اخلاق خوش،دل مهربان،بازوی پر توان و صورت نورانی اش را که می دید،دلش برای دامادی اش پر می زد.
می گفت:«محمدرضا تو که همه اش به جبهه می روی پس:«کی می خواهی دنبال کار بروی می خواهیم برایت زن بگیریم.بالاخره باید سرو سامان بگیری و خانه زندگی داشته باشی یا ن؟
تازه تو که موهایت به دو طرف موج دارد باید دوتا زن بگیری.»،محمدرضا می خندید و می گفت:«زن من تفنگ است.
خانه ام هم یک قبر سفید و تمیز.دیگر تیر آهن و بند و بساط هم نمی خواهد.»
دفعه آخر که به مرخصی آمد رفت نجاری شوهر خواهرش و یک کُمد درست کرد
گذاشتش گوشه اتاق،کلیدش را به مادر داد و گفت:«این کلید کمدم است،اما تا شهید نشدم بازش نکنید.»
چشم غره مادر را که دید شروع کرد به شوخی.پیش از حرکت هم رفت و چند جعبه شیرینی و عطر خرید و گفت:«می خواهیم آن جا در جبهه جشن بگیریم.»
شب عملیات«کربلای 4»بود.
محمدرضا لباس تمیزی پوشید،عطر زد و موهایش به یک طرف شانه کرد.حالا حسابی خوشتیپ و خواستنی شده بود.
با شوق گفت:«این عملیات آخر من است دیگر بر نمی گردم.لباس پاسداری ام را هم نمی پوشم.»چون نمی خواهم عراقی ها بفهمند که پاسدار هستم.
عملیات سختی بود قرار بود لشکر های«امام رضا علیه السلام،17علی ابن ابی طالب علیه السلام و27محمد رسول الله صلی الله علیه و آله»با هم عمل کنند.
از چند ماه قبل کارشناسی انجام شده بود.از هر لشکر تعدادی از بچهها آموزش غواصی دیده بودند.
آن ها باید از اروند و رود خیّن می گذشتندو همراه با بچههای تخریب راه را باز می کردند.
عراق متوجه تحرکات بچهها شده بود.
♦️ادامه دارد...
Part07_خداحافظ سالار.mp3
14.26M
📗کتاب صوتی
#خداحافظ_سالار
قسمت 7⃣
<<━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>>
@motevasselin_be_shohada
🌷 شهید ابراهیم هادی مـےگفـت:
اگر میگویـید الگویتان
حضرت زهرا "س" است باید
ڪاری ڪنید ایشان از شما
راضے باشند و حجاب
شما فاطمے باشد ...
《منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 》
⚘شادی روح شهدا صلوات⚘
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
'♥️𖥸 ჻
#بـشیـممثـلشهـدا
مادرشمیگفت:یکهفتهقبلِشهادت،
شبازلاۍدردیدمسرسجادهگریهمیڪنه
وباامامزمان(عج)حرفمیزنه..
+رفیقچیگفتیکهدلِامامزمانروبردی؟!
سفارشماروهممیڪنی:)💔!
#شهیدجهادمغنیه🌱
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
#عاشقانه_شهدا
*⚘﷽⚘
#به_وقت_خاطره📜
🌹خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز میگوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق میزد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود.
🌹«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»
•|خاطرهایازشهید💔نوید صفری🕊|•
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
این موردها برایِ اعزام نیروها بہ جبهه فرهنگی لازم است :
توکل ، توسل ، غیرت ، تھذیب نفس ،
فرمایشات حضرتآقا و از همـھ مهمتر اخلاص است ...!
[#شهیدانه|#شھیدمحمدبلباسی🌱]
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣