eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🧡📙•⊱ . من جوانان عزیز را به یک مجاهدت حقیقی دعوت می‌کنم. مجاهدت فقط جنگیدن و به میدان جنگ رفتن نیست کوشش در میدان علم و تحقیق نیز جهاد محسوب می‌شود ؛👌🏻📚 . ⊰•📙🧡•⊱¦⇢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️🦋♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مطالبه حضرت آقا از خواص 🔹با گذشت ۸ روز از مطالبه مهم رهبر معظم انقلاب، هنوز منتظر موضع گرفتن خواص و سلبریتی‌های وطن پرست هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دانشگاه تهران | حرفهای تکان دهنده دانشجوها: 🔹 با جماعتی طرف بودیم که فحش می دهند و به جای حرف زدن پیراهن پاره می کردند.
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و دوازدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی با دیدن سیامک که با ل
✅ قسمت دویست و سیزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی جدا از حرف های امید درباره مزاری که فانوس داشت خودم آن فانوس ها را چند شب پیش دیده بودم و حالا خبری نبود. کمی آنجا ایستادم تا باغبانی که مشغول تمیز کردن آنجا بود دیدم سراغش رفتم و گفتم: - یه قبری اینجا بود که دو تا فانوس داشت اما الان نیست. نگاهی به اطراف کرد و با لهجه خاصی گفت: - من چند ساله اینجا باغبانی می کنم اما تا حالا فانوس اینجا ندیدم. اما من و سیامک هر دو با هم فانوس ها را دیده بودیم. کاملا گیج شده بودم و نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است چند ردیف جلوتر مزار پدر و مادرم را گشتم و روی سنگ ها را خواندم اما هیچ سنگی به نام من نبود و فقط جای یک سنگ در همان محدوده ای که فانوس ها را دیده بودم خالی بود و نوشته شده بود « رزرو» به هیچ جوابی نرسیدم و تصمیم گرفتم تا قبل از رسیدن سیامک به خانه برسم تا به چیزی شک نکند. با همان تاکسی برگشتم و تا کلید انداختم درو باز کنم سیامک را وسط حیاط دیدم که نگاهش به سمت من برگشت. عرق سردی روی پیشانیم نشست و ماندم چه بگویم که کجا بودم. با قدمهای بلند به سمتم آمد و با عصبانیت داد زد و گفت: - کجا رفته بودی؟ از دادش چنان ترسیدم که نمی دانستم چه بگویم تا حالا اینطوری سرم داد نزده بود. سرم را پایین انداختم و حرفی نزدم که دوباره فریاد کشید و گفت: - با توهستم کجا بودی؟ از صدای فریادش عمه پایین آمد و گفت: - باز که تو شروع کردی؟ رو به عمه کرد و گفت: - من از الان نتونم زندگیم رو جمع کنم دیگه هیچ وقت نمی تونم. با اخم نگاهش کردم و گفتم: - مگه من چیکار کردم؟ با همان عصبانیت گفت: - مگه من صبح خونه نبودم اگر می خواستی بیرون بری چرا با من نیومدی؟ سرم را پایین انداختم و حرفی نزدم. دوباره داد کشید و گفت: - با تو هستم. عمه جلو اومد و در حالیکه دست مرا گرفت تا با هم داخل خانه برویم رو به سیامک گفت: - خوبه حالا همچین داد میزنه انگار این بچه کجا رفته! اما سیامک ول کن نبود و جلوی من ایستاد و گفت: - کجا بودی؟ دلم نمی خواست دروغ بگویم و گفتم: - بهشت زهرا دوباره فریاد کشید و گفت: - اونجا چه غلطی ... عمه وسط حرفش پرید و با صدای بلند گفت: - سیامک این چه طرز حرف زدنه که سیامک گفت: - وسط هفته پاشده رفته اونجا نمیگه یه بلایی سرش میاد؟ کی خواسته بره که من نبردمش؟ چرا به من نگفت ببرمش؟ دیگه تحمل داد و فریادش را نداشتم و گفتم: - دلم می خواست تنها برم اصلا باید تنها می رفتم. ادامه دارد ... ❌کپی حرام❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب منطقی وزیبا به منافقین.... زن،زندگی،آزادی 7 دقیقه صحبت این بزرگوار شاید بشود گفت بیش از 700 ساعت مطلب و روشنگری دارد.. گروه‌ها واشخاص مختلفی را که در این فتنه دست داشتند(بهاییان یهودی. منافقین خلق. کومله. سلطنت طلبها ومحمدر ضا پهلوی ملعون. عربستان سعودی. و...) بابیان منطقی ومستدل به افتضاح کشیده و رسوا نموده است.. جهاد تبیین این است
ای احمدیان به نام احمد صلوات هر دم به هزار ساعت از دم صلوات از نور محمدی دلم مسرورست پیوسته بگو تو بر محمد صلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑ببینید ♦️تصاویر جالب از دانشگاه تهران ♦️در روز ۲۰ مهر تعداد معدودی دانشجو با تجمع در محوطه دانشگاه شروع به سر دادن شعارهای هنجارشکنانه و بی ادبانه کردند. ♦️قبل از ورود نیروهای امنیتی خیل عظیم جمعیت دانشجوهای وطن پرست و مسلمان با شعارهای حیدر حیدر و فقط با راه رفتن به سمت این جمعیت اندک آنهارا متفرق کردند. ♦️به گفته شاهدان عینی این متفرق شدن و غلبه جمعیت دانشجویان انقلابی به حدی بود که هم دانشجویان انقلابی و هم دانشجویان هنجارشکن به خنده افتاده بودند. ♦️و نهایتا تجمع ۲۰ مهر که در فراخوانها قرار بود روز قیامت و تسخیر دانشگاه تهران باشد به همین راحتی و بدون دخالت ماموران امنیتی و یا حتی مردم بیرون از دانشگاه خاتمه یافت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اعتراض در بلژیک به بی‌حجابی اجباری ⭕️بیش از یک دهه است که در کشورهایی چون انگلستان، فرانسه، ایتالیا، بلژیک و . . . بخشی از بانوان حتی غیرمسلمان با جدیت علیه بی‌حجابی اجباری قیام و اعتراض می‌کنند، آنوقت در نظام اسلامی با عربده‌کشی برخی افراد و مشتی چهره سینمایی و ورزشی در حمایت از برهنگی و فحشا، به حیثیت و عفت زن بی‌احترامی و جسارت می‌کنند. @moud1443
چراحجاب داشته باشیم ؟.mp3
2.61M
⁉️چرا باید حجاب داشته باشیم ؟ ⭕️پاسخ:
یک جرعه معرفت: 🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 اگر مساله بالا رود، هم بالا می رود، زیرا چه آیتی بالاتر از امام (علیه السلام)؟! 🔆 امام آیینه ایی است که حقیقت تمام عالم را نشان می دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز در شهر بهارستان اصفهان یکی از اوباش قصد داشت نارنجک دست‌ساز خود را به سمت نیروهای انتظامی پرت کند، که خوشبختانه در دست خودش منفجر شد و دستش از مچ نابود شد یه عده اون ور دنیا با پول سعودی و امریکایی‌ها این بدبخت‌ها رو شیر میکنن ، خودشون عشق و حال میکنن این‌ها رو هم بدبخت و داغون
🌺 هفدهم ربیع الاول جزو ۴ روز سال است که به فضیلت روزه ممتاز است. و روزه گرفتن آن معادل یک سال روزه گرفتن است.
🌺 | دعوتید به جشن بزرگ پیامبر مهربانی ها با حضور دختران و بانوان مشهدی 👈 شنبه ساعت ۱۴:۳۰ 👈 عرصه میدان شهدا 💪🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دو امر لازم برای سعادت دنیا وآخرت 🔵 امام باقر علیه السلام فرمودند: 🌕 اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید، اگر خواهان گشایش در هر امری هستید، اگر خواهان جلب رضایت‌ خداوند می‌باشید، توجّه به دو امر الزامی است: 1⃣ شناخت امام زمان علیه السلام 2⃣ اطاعت از امام زمان علیه السلام 📚 مکیال المکارم جلد ۲، صفحه ۲۰ ♥️🦋♥️
هفده ماه ربیع هست ومدینه غرق نور است بهر میلاد پیمبر شهر در شادی وشور است بیت مولا حضرت باقر چراغان است زین رو هم زمان از بهر میلادی دگر غرق سرور است حق عطا کرده پسر بر پنجمین ماه ولایت وز طلوع ماه رویش آسمانها غرق نوراست نام او جعفر بود کز سوی پیغمبر رسیده صادق است و با وجودش ،صدق در اوج ظهور است
4_5836995863913695386.mp3
11.88M
عاشـقان عیـدتان مبارکـ💐ــ ✨
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و سیزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی جدا از حرف های امید درب
✅ قسمت دویست و چهاردهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی دویست و چهارده تا وارد خانه شدم عمه در را پشتم بست و جلوی سیامک را گرفت اما سیامک ول کن نبود و از پشت در داد می زد: - چرا باید تنها می رفتی؟ کمی با عمه جر و بحث کرد و دیگر صدایشان نیامد. چادرم را روی لبه تخت گذاشتم و گوشی را برداشتم تا به امید زنگ بزنم که تا زنگ خورد رد تماس زد و چیزی نگذشت که خودش زنگ زد. ماجرای نبودن فانوس ها و سنگ قبر را برایش گفتم و تا خواست اصرار به حرف هایش کند گفتم: - من خودم چند شب قبل فانوس ها رو دیده بودم‌. و بعد فکری به ذهنم رسید و گفتم: - تو کی اونجا رفته بودی؟ مکثی کرد و با کمی معطلی گفت: - من تا حالا اونجا نرفتم از حرفش تعجب کردم و گفتم: - پس از کجا قبر و فانوس رو دیدی؟ - عکسش رو دیدم دلخور گفتم: - یعنی حتی سر مزار منم نرفتی؟ یعنی دیدن یه عکس از مزار من برات کافی بود؟ با التماس گفت: - یلدا این حرفارو نزن من مجبور بودم. پدر و مادرم از سیامک و تهدیداش می ترسیدن و سیامک به پدرم گفته بود اگر من سر مزار او برم ممکنه هر کاری کنه. واسه همین پدرم ازم خواست که ملاحظه مادرم رو کنم و فقط عکس رو نشونم داد تا بدونم تو زنده نیستی. عصبانی گفتم: - پس حتما باید با سیامک در این باره حرف بزنم و ببینم چرا..‌ وسط حرفم پرید و گفت: - یلدا بخاطر خدا هیچ کاری نکن تا من بهت بگم. یه چیزایی هست که هنوز نمیشه گفت و باید صبر کنی نگران گفتم: - پس تو یه چیزایی میدونی و به من نمیگی؟ آروم گفت: - یلدا یواشتر تا سیامک حرفات رو نشنوه. فعلا ندونی بهتره خدای من داشتم دیوانه می شدم هشت سال با کابوس سوالایی که درباره امید داشتم و جواب نگرفتم گذراندم و حالا کلی سوال دیگر اضافه شده بود امید می خواست حواسم را از این نگرانیها دور کند که گفت: - راستی هنوز انگشتر نامزدیمون رو داری؟ خوب چیزی را برای حواس پرت کردن من پیدا کرد که گفتم: - وقتی به هوش اومدم جاش توی دستم خالی بود که سیامک گفت " تو اونو از دستم درآوردی و بردی" با تعجب گفت: - تو باور کردی؟ - باورش سخت بود اما وقتی انگشترو توی وسایل سیامک دیدم فهمیدم اینطور نبوده نفس راحتی کشید و گفت: - خب بهش نگفتی پس این چیه؟ من که از استرس دور اتاق می چرخیدم و باهاش حرف می زدم احساس خستگی کردم و نشستم و گفتم: - من همش سراغ تو رو می گرفتم که میگفتن تو بخاطر حرفهای مادرت ول کردی و رفتی - حرفهای مادرم؟ - آره فاطمه گفت که " مادرت از اینکه دکتر گفته بوده ممکنه من قطع نخاع بشم نگران بوده و همش به تو می گفته که این دختر دیگه خوب نمیشه" - خب این حرفا چه ربطی به این داشته که من ول کنم برم؟ با ناراحتی گفتم : - پس درست بوده؟ انگار عصبی شد و گفت: - چی درست بوده؟ اینکه مامانم اون حرفارو زد درسته اما اینکه من ول کنم و برم نه. سیامک با قلدری منو از بیمارستان بیرون کرد و بعدش که گفتم زندان انداختم. - مگه نمیگی الان بی گناهیت ثابت شده پس چرا نمیخوای باهاش رو در رو بشی؟ چرا نمی خوای دروغهاش دربیاد؟ با خواهش و التماس گفت: - تو که این همه صبر کردی چند وقت دیگه صبر کن بهت قول میدم همه چیزو بهت بگم . فقط هر وقت با من کار داشتی یه تک بزن تا بهت زنگ بزنم و هیچ پیامکی با این خط به من نده مگر اینکه یه خط دیگه بگیری که سیامک ازش خبر نداشته باشه. از اینهمه پلیس بازی ذهنم درگیرتر شد و گفتم: - سیامک مگه هر روز خط منو چک می کنه که ... وسط حرفم اومد و گفت: - خواهش می کنم گوش کن. چاره ای جز قبول کردنش نداشتم و گفتم: - باشه فقط چقدر برام عجیبه که اومدن تو همزمان شده با برگشتن فاطمه از شنیدن اسم فاطمه جا خورد و گفت: - کی بر می گرده؟ حرفهایش برام عجیب بود اصلا امید از کجا می دانست که فاطمه کجا هست که قراره برگرده واسه همین گفتم: - تو از کجا خبر داری فاطمه کجاست؟ نگران تر از قبل شد و گفت: - یلدا خواهش می کنم از اینکه با من حرف زدی چیزی به فاطمه نگی ادامه دارد ..‌. ❌کپی حرام❌
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و چهاردهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی دویست و چهارده تا وار
✅ قسمت دویست و پانزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی دیگه کلافه شدم و گفتم: - چرا نباید بگم؟ اگر نمی خوای چیزی به من بگی و معماهای ذهنم رو میخای زیاد کنی برای چی به من زنگ زدی؟ سکوت کرد و حرفی نزد و من با بغض گفتم: - از دست همتون خسته شدم اشک از چشمام سرازیر شد و به هق هق افتادم. امید ناراحت گفت: - اینکه تو رو دیدم اتفاقی بود که جواب خیلی از معماهای منو داد عصبانی گفتم: - چون معماهای خودت حل شد سوالای منو جواب نمیدی؟ با مهربونی گفت: - بخدا همه رو جواب میدم الان نمیگم چون فقط باعث ترس و نگرانیت میشه وای خدای من! هر جمله ای که می گفت کنجکاوی و ترس مرا بیشتر می کرد که خودش متوجه شد و گفت: - می خوام ناراحت نشی اما بدتر میشه فقط می خوام بدونی هر چی ندونی فعلا برات بهتره مکثی کرد و گفت: - خواهش میکنم بهم اعتماد کن یلدا. من هنوزم گردنبند قلبی که عکسمون داخلش بود نگهداشتم و همه روزای دلتنگی با دیدن عکست دلم رو آروم کردم. ازت خواهش می کنم کاملا عادی باش تا وقتی که وقتش برسه و دوباره کنار هم باشیم. پوزخندی زدم و گفتم: - من تا دو ماه دیگه باید با سیامک ازدواج می کنم. با وحشت گفت: - یعنی چی باید؟ بعد آرام گفت: - اتفاقی بین شما افتاده که باید... سکوت کرد و منتظر جوابم بود بابت همه این سالهای انتظار دلم می خواست کمی اذیتش کنم و گفتم: - اتفاق؟ چه اتفاقی؟ با همان نگرانی و استرس گفت: - چرا میگی باید؟ خیلی راحت گفتم: - برای اینکه قرارش رو گذاشتیم. با حالت عجیبی گفت: - یعنی تو هنوزم با وجود ماجراهایی که گفتم و فهمیدی میخای باهاش ازدواج کنی؟ ادامه دارد ...‌ ❌کپی حرام❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما صاحب الزمان عج داریم 🌺 یا اباصالح المهدی ادرکنا
🔴چهل سال تلاش کردند کسی به ایران سلاح نفروشد. 🔹حالا ترسشون اینه ایران به کسی سلاح نفروشه. خدایا شکرت اقتدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸وعده عجیب خدا به پیامبرش در شب معراج... نماوا تصویری "وعده‌ی قُدسی" به مناسبت میلاد حضرت خاتم الانبیا صلوات الله علیه و آله. صلی الله علیه وآله و بر محضر مقدس (عج) و همه مسلمانان مبارک باد⚘🌿 الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ♥️🦋♥️