eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اعتراض در بلژیک به بی‌حجابی اجباری ⭕️بیش از یک دهه است که در کشورهایی چون انگلستان، فرانسه، ایتالیا، بلژیک و . . . بخشی از بانوان حتی غیرمسلمان با جدیت علیه بی‌حجابی اجباری قیام و اعتراض می‌کنند، آنوقت در نظام اسلامی با عربده‌کشی برخی افراد و مشتی چهره سینمایی و ورزشی در حمایت از برهنگی و فحشا، به حیثیت و عفت زن بی‌احترامی و جسارت می‌کنند. @moud1443
چراحجاب داشته باشیم ؟.mp3
2.61M
⁉️چرا باید حجاب داشته باشیم ؟ ⭕️پاسخ:
یک جرعه معرفت: 🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 اگر مساله بالا رود، هم بالا می رود، زیرا چه آیتی بالاتر از امام (علیه السلام)؟! 🔆 امام آیینه ایی است که حقیقت تمام عالم را نشان می دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز در شهر بهارستان اصفهان یکی از اوباش قصد داشت نارنجک دست‌ساز خود را به سمت نیروهای انتظامی پرت کند، که خوشبختانه در دست خودش منفجر شد و دستش از مچ نابود شد یه عده اون ور دنیا با پول سعودی و امریکایی‌ها این بدبخت‌ها رو شیر میکنن ، خودشون عشق و حال میکنن این‌ها رو هم بدبخت و داغون
🌺 هفدهم ربیع الاول جزو ۴ روز سال است که به فضیلت روزه ممتاز است. و روزه گرفتن آن معادل یک سال روزه گرفتن است.
🌺 | دعوتید به جشن بزرگ پیامبر مهربانی ها با حضور دختران و بانوان مشهدی 👈 شنبه ساعت ۱۴:۳۰ 👈 عرصه میدان شهدا 💪🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دو امر لازم برای سعادت دنیا وآخرت 🔵 امام باقر علیه السلام فرمودند: 🌕 اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید، اگر خواهان گشایش در هر امری هستید، اگر خواهان جلب رضایت‌ خداوند می‌باشید، توجّه به دو امر الزامی است: 1⃣ شناخت امام زمان علیه السلام 2⃣ اطاعت از امام زمان علیه السلام 📚 مکیال المکارم جلد ۲، صفحه ۲۰ ♥️🦋♥️
هفده ماه ربیع هست ومدینه غرق نور است بهر میلاد پیمبر شهر در شادی وشور است بیت مولا حضرت باقر چراغان است زین رو هم زمان از بهر میلادی دگر غرق سرور است حق عطا کرده پسر بر پنجمین ماه ولایت وز طلوع ماه رویش آسمانها غرق نوراست نام او جعفر بود کز سوی پیغمبر رسیده صادق است و با وجودش ،صدق در اوج ظهور است
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و سیزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی جدا از حرف های امید درب
✅ قسمت دویست و چهاردهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی دویست و چهارده تا وارد خانه شدم عمه در را پشتم بست و جلوی سیامک را گرفت اما سیامک ول کن نبود و از پشت در داد می زد: - چرا باید تنها می رفتی؟ کمی با عمه جر و بحث کرد و دیگر صدایشان نیامد. چادرم را روی لبه تخت گذاشتم و گوشی را برداشتم تا به امید زنگ بزنم که تا زنگ خورد رد تماس زد و چیزی نگذشت که خودش زنگ زد. ماجرای نبودن فانوس ها و سنگ قبر را برایش گفتم و تا خواست اصرار به حرف هایش کند گفتم: - من خودم چند شب قبل فانوس ها رو دیده بودم‌. و بعد فکری به ذهنم رسید و گفتم: - تو کی اونجا رفته بودی؟ مکثی کرد و با کمی معطلی گفت: - من تا حالا اونجا نرفتم از حرفش تعجب کردم و گفتم: - پس از کجا قبر و فانوس رو دیدی؟ - عکسش رو دیدم دلخور گفتم: - یعنی حتی سر مزار منم نرفتی؟ یعنی دیدن یه عکس از مزار من برات کافی بود؟ با التماس گفت: - یلدا این حرفارو نزن من مجبور بودم. پدر و مادرم از سیامک و تهدیداش می ترسیدن و سیامک به پدرم گفته بود اگر من سر مزار او برم ممکنه هر کاری کنه. واسه همین پدرم ازم خواست که ملاحظه مادرم رو کنم و فقط عکس رو نشونم داد تا بدونم تو زنده نیستی. عصبانی گفتم: - پس حتما باید با سیامک در این باره حرف بزنم و ببینم چرا..‌ وسط حرفم پرید و گفت: - یلدا بخاطر خدا هیچ کاری نکن تا من بهت بگم. یه چیزایی هست که هنوز نمیشه گفت و باید صبر کنی نگران گفتم: - پس تو یه چیزایی میدونی و به من نمیگی؟ آروم گفت: - یلدا یواشتر تا سیامک حرفات رو نشنوه. فعلا ندونی بهتره خدای من داشتم دیوانه می شدم هشت سال با کابوس سوالایی که درباره امید داشتم و جواب نگرفتم گذراندم و حالا کلی سوال دیگر اضافه شده بود امید می خواست حواسم را از این نگرانیها دور کند که گفت: - راستی هنوز انگشتر نامزدیمون رو داری؟ خوب چیزی را برای حواس پرت کردن من پیدا کرد که گفتم: - وقتی به هوش اومدم جاش توی دستم خالی بود که سیامک گفت " تو اونو از دستم درآوردی و بردی" با تعجب گفت: - تو باور کردی؟ - باورش سخت بود اما وقتی انگشترو توی وسایل سیامک دیدم فهمیدم اینطور نبوده نفس راحتی کشید و گفت: - خب بهش نگفتی پس این چیه؟ من که از استرس دور اتاق می چرخیدم و باهاش حرف می زدم احساس خستگی کردم و نشستم و گفتم: - من همش سراغ تو رو می گرفتم که میگفتن تو بخاطر حرفهای مادرت ول کردی و رفتی - حرفهای مادرم؟ - آره فاطمه گفت که " مادرت از اینکه دکتر گفته بوده ممکنه من قطع نخاع بشم نگران بوده و همش به تو می گفته که این دختر دیگه خوب نمیشه" - خب این حرفا چه ربطی به این داشته که من ول کنم برم؟ با ناراحتی گفتم : - پس درست بوده؟ انگار عصبی شد و گفت: - چی درست بوده؟ اینکه مامانم اون حرفارو زد درسته اما اینکه من ول کنم و برم نه. سیامک با قلدری منو از بیمارستان بیرون کرد و بعدش که گفتم زندان انداختم. - مگه نمیگی الان بی گناهیت ثابت شده پس چرا نمیخوای باهاش رو در رو بشی؟ چرا نمی خوای دروغهاش دربیاد؟ با خواهش و التماس گفت: - تو که این همه صبر کردی چند وقت دیگه صبر کن بهت قول میدم همه چیزو بهت بگم . فقط هر وقت با من کار داشتی یه تک بزن تا بهت زنگ بزنم و هیچ پیامکی با این خط به من نده مگر اینکه یه خط دیگه بگیری که سیامک ازش خبر نداشته باشه. از اینهمه پلیس بازی ذهنم درگیرتر شد و گفتم: - سیامک مگه هر روز خط منو چک می کنه که ... وسط حرفم اومد و گفت: - خواهش می کنم گوش کن. چاره ای جز قبول کردنش نداشتم و گفتم: - باشه فقط چقدر برام عجیبه که اومدن تو همزمان شده با برگشتن فاطمه از شنیدن اسم فاطمه جا خورد و گفت: - کی بر می گرده؟ حرفهایش برام عجیب بود اصلا امید از کجا می دانست که فاطمه کجا هست که قراره برگرده واسه همین گفتم: - تو از کجا خبر داری فاطمه کجاست؟ نگران تر از قبل شد و گفت: - یلدا خواهش می کنم از اینکه با من حرف زدی چیزی به فاطمه نگی ادامه دارد ..‌. ❌کپی حرام❌
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و چهاردهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی دویست و چهارده تا وار
✅ قسمت دویست و پانزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی دیگه کلافه شدم و گفتم: - چرا نباید بگم؟ اگر نمی خوای چیزی به من بگی و معماهای ذهنم رو میخای زیاد کنی برای چی به من زنگ زدی؟ سکوت کرد و حرفی نزد و من با بغض گفتم: - از دست همتون خسته شدم اشک از چشمام سرازیر شد و به هق هق افتادم. امید ناراحت گفت: - اینکه تو رو دیدم اتفاقی بود که جواب خیلی از معماهای منو داد عصبانی گفتم: - چون معماهای خودت حل شد سوالای منو جواب نمیدی؟ با مهربونی گفت: - بخدا همه رو جواب میدم الان نمیگم چون فقط باعث ترس و نگرانیت میشه وای خدای من! هر جمله ای که می گفت کنجکاوی و ترس مرا بیشتر می کرد که خودش متوجه شد و گفت: - می خوام ناراحت نشی اما بدتر میشه فقط می خوام بدونی هر چی ندونی فعلا برات بهتره مکثی کرد و گفت: - خواهش میکنم بهم اعتماد کن یلدا. من هنوزم گردنبند قلبی که عکسمون داخلش بود نگهداشتم و همه روزای دلتنگی با دیدن عکست دلم رو آروم کردم. ازت خواهش می کنم کاملا عادی باش تا وقتی که وقتش برسه و دوباره کنار هم باشیم. پوزخندی زدم و گفتم: - من تا دو ماه دیگه باید با سیامک ازدواج می کنم. با وحشت گفت: - یعنی چی باید؟ بعد آرام گفت: - اتفاقی بین شما افتاده که باید... سکوت کرد و منتظر جوابم بود بابت همه این سالهای انتظار دلم می خواست کمی اذیتش کنم و گفتم: - اتفاق؟ چه اتفاقی؟ با همان نگرانی و استرس گفت: - چرا میگی باید؟ خیلی راحت گفتم: - برای اینکه قرارش رو گذاشتیم. با حالت عجیبی گفت: - یعنی تو هنوزم با وجود ماجراهایی که گفتم و فهمیدی میخای باهاش ازدواج کنی؟ ادامه دارد ...‌ ❌کپی حرام❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما صاحب الزمان عج داریم 🌺 یا اباصالح المهدی ادرکنا
🔴چهل سال تلاش کردند کسی به ایران سلاح نفروشد. 🔹حالا ترسشون اینه ایران به کسی سلاح نفروشه. خدایا شکرت اقتدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸وعده عجیب خدا به پیامبرش در شب معراج... نماوا تصویری "وعده‌ی قُدسی" به مناسبت میلاد حضرت خاتم الانبیا صلوات الله علیه و آله. صلی الله علیه وآله و بر محضر مقدس (عج) و همه مسلمانان مبارک باد⚘🌿 الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ♥️🦋♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠نظر آیت الله سید احمدنجفی در مورد رهبر انقلاب... امام زمان عج میاد. زود هم میاد.... اهل دل میفهمند.... اونی که دلش نور داره میفهمه گوش بصیرتی اش قوی باشه میشنوه صدای قدمهای مهدی عج رو........ نائبش رو نشناسی ممکنه خودش رو هم نشناسی ... ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگر به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف توسل واقعی بجوییم، قطعا از حضرت جواب می گیریم ان شاءالله... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ 🎙
⭕️ طنین‌ ندای بانگ تکبیر الله‌اکبر روز شنبه در سراسر کشور 🔹شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی در بیانیه‌ای از مردم ولایت‌مدار ایران خواست که روز شنبه ۲۳ مهرماه جاری پس از نماز مغرب و عشا، ندای الله اکبر خود را در سراسر کشور طنین انداز کنند.
@sokhan_iw تا‌خدا‌هست به‌مخلوق‌دمی‌تکیه‌نکن…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِينَ الْمُسْتَضْعَفِينَ... 🌱سلام بر شما! که با آمدنتان، مؤمنين سر از گریبان اندوه برمی آورند و عزتمند خواهند شد. بیا ! ای عزت شیعه... 📚 صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب الزمان ♥️🦋♥️
⭕️ندای الله‌اکبر در سراسر کشور طنین‌انداز می‌شود 🔸شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد: 🔹روز شنبه پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، بانگ تکبیر در سراسر کشور طنین‌انداز می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ اگر فکر میکنید پروژه‌های کشته‌سازی توهم توطئه‌ست، حتما این کلیپ رو ببینید!
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و پانزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی دیگه کلافه شدم و گفتم
✅ قسمت دویست و شانزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی نمی دانستم چه جوابی باید بدهم روبروی آینه ایستاده بودم و سکوت کرده بودم و امید همچنان منتظر جواب من بود . صدای نفسهایش را می شنیدم. نگاهم به پانسمان پیشانیم افتاد که کلا فراموشم شده بود مثل پانسمان پای امید که آن روزها فراموشمان شده بود حرف را عوض کردم و گفتم: - راستی پانسمان پات که بهمن برات پانسمان کرده بود خوب شد؟ از طفره رفتن من دلخور گفت: - بعد از هشت سال فکر می کنی خوب نشده؟ این زخم های دلم هست که هر روز بیشتر شده از سمت حیاط صدای صحبت عمه با کسی می آمد که احوالپرسی می کرد سکوت کردم تا ببینم چه کسی است که امید گفت: - یلدا حواست کجاست؟ جواب منو بده گوشی به دست به سمت پنجره سالن رفتم و از پشت پرده به حیاط نگاه کردم که دیدم فاطمه با عمه حرف میزند آرام گفتم: - فاطمه اومده و داره با عمه توی حیاط حرف میزنه با خواهش گفت: - پس برو فقط یادت باشه یلدا با فاطمه هم در مورد دیدن من حرفی نزنی باشه؟ یواشی گفتم: - چشم تا گوشی را قطع کردم صدای فاطمه را شنیدم که در میزد و می گفت: - یلدا جونم کجایی؟ من که هنوز لباس بیرون تنم بود در را باز کردم که با دیدن من فاطمه جیغی کشید و گفت: - یلدا سرت چی شده؟ سیامک که دورتر و دور استخر ایستاده بود با جیغ فاطمه به سمت ما آمد که با دیدن من گفت: - جایی میخای بری؟ فاطمه که منو محکم بغل کرده بود رو به سیامک گفت: - اینطوری از عشق من مراقبت کردین؟ شما که گفتی چیزیش نشده ؟ سیامک همچنان به من نگاه می کرد که جوابش را بدهم که فاطمه جواب داد و گفت: - آره با هم می خوایم بیرون بریم سیامک با غر به فاطمه گفت: - خیلی اذیتم می کنه یه کم نصیحتش کن فاطمه خنده ای کرد و گفت: - کار خوبی می کنه بعد منو بوسید و گفت: - بریم بیرون یه دور با هم بزنیم سیامک دلخور نگاهش کرد و گفت: - پس انگار ما مزاحمیم نه؟ فاطمه بازم با خنده بلندی گفت: - انگار که نه قطعا فاطمه که قبلا خیلی از سیامک ترس داشت و همش بهش چشم می گفت برام عجیب بود که حالا اینطور بی پروا جوابش را می داد. رو به فاطمه گفتم: - صبر کن چادر سر کنم بیام داخل اتاقم که شدم یاد حرفهای امید درباره اینکه به فاطمه حرفی نزنم افتادم و حال بدی بهم دست داد واقعا نمی دانستم الان با دوست صمیمی خودم چطور برخورد کنم و چقدر سخت بود که نمی تولنستم در مورد مهمترین موضوع زندگیم که دیدن و حرف زدن با امید بود باهاش حرفی بزنم. چادرم را برداشتم و وارد حیاط شدم که دیدم فاطمه با سیامک قدم زنان به سمت در میروند و حرف میزنند وارد حیاط که شدم عمه از بالای پله ها صدا کرد و گفت: - کجا میرید؟ که فاطمه شنید و به سمت من برگشت و با ذوق دوید و مرا بغل کرد. ادامه دارد .... ❌کپی حرام❌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 «سلام فرمانده» در جشن باشکوه میلاد رسول اکرم(ص)
دیگه علنی تر از این مگه میتونن بگن که اغتشاشگران از طرف خودشون حمایت میشن لعنت بهشون
✋سلام_امـام‌_زمـانم💔 چه سپیده دمان دلربایی است ...... وقتی آفتاب یادت بر آستان دلم می تابد و گوشه گوشه ی دلم پر از شکوفه های معطر محبتت می شود....... انگار پر از امید می شود پر از پرواز، پر از لبخند پر از آرامش و زندگی...... من با تو بهاری ام من با تو زنده ام...... 🕊اللهم _عجل_ لولیک _الفرج🕊