eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠احسنت به این مجری،عالی بود.👏👏👏👏 بعضی وقتها بایستی برخی آدمها رو اینطوری شیر فهم کنی😭😭😭
جرم ما محرومان هیچ گاه ثابت نمی شود، چون "کارگری" اثر انگشتمان را سائیده 👤حسین پناهی ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
در مورد هیچ چیز، از روی ظاهر قضاوت نکن... مار هر چقدر زیباتره نیشش هم کشنده تره...! ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
‍ یاد بگیریم نصیحته پیرا ،طلاست رفاقت جای خودش حساب جیبا ، سواست یاد بگیریم ببخشیم تا بخشیده شویم بفهمیم ، تا فهمیده شویم ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
کاش دنیا طوری بود که هیچکس به کسی نیاز نداشت اونوقت آدم ها مطمئن میشدن کسی که سراغشون رو میگیره دوسشون داره نه کارشون... زندگیتان پُر از خدا که بی‌ نیازِ مطلقه... @sokhan_iw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠فیلمی که نشان می‌دهد مرحومه مهسا امینی تمایلاتی به گروهک تروریستی کومله داشته است و انتخاب ایشان به عنوان سوژه با برنامه ریزی قبلی بوده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌿•° چادرازانسان‌کوه‌میسازد یک‌کوه‌پرابهت..🍃 کوه‌که‌باشی آرامش‌زمین‌میشوی :')) کوه‌که‌باشی همنشین‌آسمان‌میشوی😊💚 💎 ♥️🦋♥️
دو چیز را هرگز به دیگران نشان ندهید : اولی آن چیزی که “نیستید” دومی همه آن چیزی که “هستيد" ╔ 💗
‌‌🛑 سختی دوران غیبت 🔹 در روایتی دین داری در زمان غیبت امام‌ زمان علیه السلام _از جهت دشواری_به تراشیدن درخت قتاد با دست تشبیه شده است. 🔹 قتاد درختی است که خار بسیار دارد و خارهایش مثل سوزن است. 🔹 جمله‌ی "درخت قتاد را با دست تراشیدن "در عرب، مثلی است برای انجام کارهای دشوار و سخت. 📚 اصول کافی، ج۲،باب فی الغیبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خوب نگاه کنید، اینها فقط اعتراض می‌کنند 🔹نه اموال عمومی را تخریب می‌کنند نه کسی را کتک میزنند، فقط اعتراضات انجام میدن که اینطور توسط پلیس فرانسه باتوم می‌خورند. وای به روزی که پلیسی را بکشند یا زنده‌زنده آتش بزنند! 👤
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیست و یکم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی صدای اذان آمد که ما
✅ قسمت دویست و بیست و دوم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی مامان گلی که همیشه با حرفهایش بهم آرامش می داد این بار دلم را آشوب کرد و به اتاق رفت تا بخوابد. من ماندم و هجوم خاطره هایی که فکر می کردم فراموششان کرده ام یاد آن شب بارانی کنار دریا بدجور دلم را هوایی کرده بود شنلم را پوشیدم و شالم را بر سرکردم و زیر باران رفتم. هوای سردی بود اما زیر باران بودن چیز دیگری بود. دیدن قطره های باران در استخر که ایجاد موج کوتاه می کرد چقدر لذت بخش و آرام بخش است تا انتهای حیاط و در امتداد استخر راه رفتم و غرق در افکارم بودم که اگر بخواهم بین سیامک و امید انتخاب کنم چه باید بکنم؟ مامان گلی راست می گفت سیامک به این راحتی دست بردار نبود آن هم حالا که نزدیک عروسی ما بود و حتما هر کاری برای از سر راه برداشتن امید خواهد کرد پس امید حق داشت که گفت در این مورد با کسی حرفی نزنم اما اگر امید را انتخاب می کردم تکلیف محبت هایی که سیامک کرده بود چه می شد؟ من سلامتی خود را مدیون او بودم چطور می توانستم بعد از هشت سال به او بگویم نمی توانم با او ازدواج کنم. یادم آمد که به او قول دادم در هر شرایطی با او ازدواج می کنم و هیچ چیز نظرم را عوض نمی کند حتی وقتی انگشتر نامزدیم با امید را در اتاقش دیدم نظرم عوض نشده بود حالا بعد از هشت سال چطور به او بگویم؟ حتی اگر او باعث جدایی من و امید شده باشد باز هم در حق من خوبی کرده و می دانم بخاطر عشقی که به من داشته است بوده و عشق چیزی است که خوب می دانم بخاطرش هر کاری باید کرد اما امید چه؟ او کسی بود که به اجبار سیامک رفته بود و حتی زجر حادثه مرگ مرا چشیده بود. با خودم فکر کردم شاید اگر امید را ندیده بودم الان حال بهتری داشتم و سرنوشتی را که پذیرفته بودم ادامه می دادم اما حالا.. از سردی هوا دچار لرز شده بودم دور استخر چرخی زدم و خواستم به داخل خانه بروم که صدایی نظرم را جلب کرد. صدا از پشت ساختمان می آمد خانه عمه درب کوچکی هم از پشت ساختمان داشت که در انتهای حیاط پشتی بود که من تا بحال به آنجا نرفته بودم اما از دور سوله ای را دیده بودم که انگار در گذشته گلخانه ای بوده که سالها مورد استفاده قرار نگرفته بود. خواستم سیامک را صدا کنم اما فکر اینکه دوباره مرا سرزنش کند که زیر باران چه می کنم و سرما می خورم پشیمانم کرد. آرام از کنار دیوار به پشت ساختمان رفتم بین ساختمان و انتهای حیاط درختان کاج بود که دید خوبی نداشتم دقت که کردم از دور چند مرد را دیدم که به داخل سوله رفت و آمد داشتند باید زودتر سیامک را خبر می کردم که ناگهان صدایی را شنیدم که گفت: - تو اینجا چیکار می کنی؟ از ترس عقب عقب رفتم و توی باغچه گلی افتادم. از ترس زبانم بند آمده بود که سیامک جلو آمد و گفت: - اینجا چیکار داری؟ با دست به درب پشت اشاره کردم که متوجه شد و گفت: - دستت رو بده به من دستم را به تنه درختی که کنارش افتاده بودم گرفتم و بلند شدم. مثل همیشه با قلدری بازوانم را گرفت و از گل بیرون آورد و گفت: - چیزی نیست بار جدید که اومده نتونستم انبار پیدا کنم مجبور شدم اینجا بیارم. و بعد تا جلوی خانه با من آمد و گفت: - مثل اینکه تو نمی خوای خوب بشی نه؟ بدون جوابی وارد خانه شدم و بخاطر لباس گل شده ام مستقیم به حمام رفتم. ادامه دارد ... ❌کپی حرام❌
جا برای منه گنجشک زیاد است ولی... به درختان خیابان تو عادت دارم ╔ 💗
حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی‌ازبهلول آورده‌اند که روزی از بهلول پرسیدند : راز طول عمر در چیست ؟ گفت : در زبان آدمی . گفتند:چگونه است آن راز؟ گفت: آن‌است که هر اندازه زبان آدمی کوتاه باشد، عمرش دراز می‌شود و هر چه زبان دراز شود، از طول عمر آدمی کاسته می شود ...
🔴 هشدار به انگلیسی‌ها: خودتان را برای زمستان بسیار سرد همراه با قطع برق و گاز آماده کنید! 🔹‌ رئیس شبکه ملی انرژی بریتانیا به خانوارهای انگلیسی هشدار داد خود را برای قطع برق از ساعت ۱۶ تا ۱۹ در روزهای "بسیار بسیار سرد" در ژانویه و فوریه آماده کنند
از بزرگی پرسيدند دوست بهتر است يا خواهر و برادر؟ گفت : ما در انتخاب خواهر و برادر نقشی نداريم اما دوست عزیزیست🌸 كه خودمان آنرا انتخاب كرده ایم
⭕️ ۵ مورد از بزرگترین هک‌های تاریخ امنیت سایبری 🔹شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید بزرگترین هک‌های تاریخ امنیت سایبری کجا و چگونه رخ داده اند. 👉 yjc.news/00YfWw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «به عشق...» به عشق انسان و فهم آزادی به عشق ساختن به عشق آبادی برای حق که اسم رمز این خونه اس به عشق زن_زندگی_آگاهی
در سال ۲۰۱۳ کشورهاى جهان ۱۷۳۵ میلیارد دلار صرف جنگ کردند، در حالى که براى ریشه کن کردن فقر در جهان تنها ۱۳۵ میلیارد دلار نیاز بود! صلح فقط نام یک روز در تقویم است...
شبنامه 1002.mp3
11.48M
💠کنایه سنگین رهبر ایران درباره حواشی پهپادهای ایران، مگر نمی‌ گفتند فتوشاپ است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا با نیک و بد خلق جهان کار نداریم با جامه صد پاره و با خرقه پشمین برخاک نشینیم و از آن عار نداریم ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم گر شهر پر از فتنه و ما باهمه یاریم
❤️ دلتنگ آمدنت هستم کاش آنگونه باشم که تو می خواهی امامم مرا از نفس رهایم ده جز تو که طبیب قلب من باشد کسی را زین میان نمی بینم ✨شبت بخیر همه داروندارم✨ ♥️🦋♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْكافِرِينَ الْمُتَكَبِّرِينَ الظَّالِمِينَ... 🌱سلام بر شما! می گویند می آیی و در دادگاه عدالتت ، هیچ ظالم متکبری در امان نخواهد ماند. منتظریم ! و ایمان داریم به چنین شنیده ای... 📚 صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب الزمان ♥️🦋♥️
💠‏دادگاهی در عربستان، یک پزشک تونسی را پس از لایک کردن ویدئوی حمایت از حزب‌الله لبنان در تونس به اتهام توهین به حکومت سعودی و تعدی به نظام دولتی از طریق رسانه‌های اجتماعی، به ۱۵ سال زندان محکوم کرد! 🔹دقت کردید فقط به خاطر یک لایک! همون عربستانی که با اینترنشنال برامون آزادی میخواد بیاره!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠در عصر غیبت راهی بهتر از ولایت فقیه نداریم برشی از سخنرانی حجت‌الاسلام حامد کاشانی در مسجد مقدس جمکران
@sokhan_iw حواستون همیشه به اندازه ها باشه، اندازه گلیمتون، اندازه دهنتون، اندازه غرورتون، اندازه محبتتون
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیست و دوم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی مامان گلی که همیشه
✅ قسمت دویست و بیست و سوم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی بعد از حمام انقدر خسته بودم که روی کاناپه سالن خوابیدم تا اینکه با صدای مامان گلی که گفت: - دختر بیدار شو ببین چه هوای خوب و آفتابی شده چشمانم را باز کردم و نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که نزدیک دوازده بود. خمیازه ای کشیدم و نشستم مامان گلی روبرویم نشست و با خنده گفت: - شنیدم کارآگاه بازی درآوردی چشمانم را مالشی دادم و گفتم: - وقت قحط بود که اون موقع شب بار بیاره؟ خنده ای کرد و گفت: - عمه ت تنهاست من میرم بالا توام بیا سمت در رفت ک انگار فکری کرد و برگشت. روبرویم نشست و گفت: - بنظرم قضیه سنگ قبری که نبود رو فعلا به امید نگو با تعجب گفتم: - چرا؟ مکثی کرد و گفت: - فعلا که اصل ماجرارو نمی دونیم با نگرانی گفتم: - یعنی ممکنه گذاشتن سنگ کار سیامک بوده باشه؟ آرام گفت: - نمی دونم اما من یادم آمد که شاید دو هفته پیش بود که نه فقط قل قل قل قل قل قل قل ۴ به قل قلشبانه با سیامک بهشت زهرا رفته بودیم و من آن فانوس ها را دیدم و خواستم نزدیک بروم که سیامک نذاشت و من فکر کردم از تاریکی قبرستان ترسیده است اما حالا که فکر می کنم شاید نمی خواسته من سنگ قبر را ببینم. رو به مامان گلی گفتم: - قطعا موضوع سنگ قبر کار سیامکه از جا بلند شد و گفت: - پس با گفتنش فکر امید رو بهم نریز که نگرانت بشه. شاید اون شب که فانوس ها نظرت رو جلب کرده بوده فرداش سیامک قبر رو برداشته که یه وقت تو متوجه نشی این را گفت و بالا رفت. آن روز تا غروب با عمه و مامان گلی سرگرم بودم و از امید خبری نبود. شوهر مامان گلی برای شب دنبالش آمد و رفتند اما همان یک شب کنار من بودنش چقدر آرامم کرده بود و چقدر به درددل کردن با او احتیاج داشتم. شب بود که هانیه زنگ زد و گفت: - امروز چند تا مریض کرونایی بستری کردن باورم نمی شد انقدر زود این مریضی به ایران رسیده باشد من که پانسمان سرم را باز کرده بودم گفتم: - از فردا میام همان شب به سیامک پیامکی گفتم: - از فردا میرم بیمارستان که در جوابم گفت: - دیشب تو باغچه پشتی چیکار داشتی؟ با مکث گفتم: - منظورت صبح زود هست؟ - همون که شما میگی - رفته بودم توی حیاط که صداشون رو شنیدم و فکر کردم شاید دزد باشه کلی استیکر خنده فرستاد و نوشت: - حتما رفتی که دزدها رو بگیری!؟ جوابش را ندادم و گوشیم را خاموش کردم. باید زودتر می خوابیدم تا صبح بتوانم بیمارستان بروم حتما روز شلوغی خواهد بود. صبح زود بیدار شدم و مثل همیشه حاضر شدم و بالا رفتم عمه صبحانه آماده کرده بود که با دیدن من گفت: - میری بیمارستان؟ سر تکان دادم و گفتم: - آره دیگه باید برم سیامک از اتاقش بیرون آمد و گفت: - پس ظهر زودتر میام دنبالت که بیای استراحت کنی هر دو صبحانه خوردیم و سوار ماشین شدیم در طول راه چند بار به چادرم نگاه کرد و انگار خواست حرفی بزند که سکوت کرد اما طاقت نیاورد و گفت: - من از این چادر خیلی بدم میاد مثل زنهای عرب میشی می دانستم خوشش نمیاد اما خب چادر دیگه ای نداشتم و گفتم: - خب چادرم رو خودت گفتی که شب تصادف قیچی کردید از اون روز هم بیرون نرفتم که چادر بگیرم تا خواست چیزی بگوید حرف را عوض کردم و گفتم: - شنیدی کرونا توی ایران هم اومده؟ بی تفاوت گفت: - میگن - خب درست گفتن چون چند تا بیمار توی بیمارستان ما بستری کردن یک دفعه روی ترمز زد و کنار خیابان ایستاد و گفت: - پس بهتره تا یه مدت بیمارستان نری با بهت نگاهش کردم و گفتم: - الان که بیشتر باید توی بیمارستان باشم با عصبانیت گفت: - تو متخصص چشم هستی چه ربطی به عفونت و گوارش و تنفس داره؟ دیدم اگر بخواهم مقابلش بایستم باید به خانه برگردم واسه همین گفتم: - بقول خودت کار من ربطی به کرونا نداره و بخش ما از اونا جداست پس جای نگرانی نیست. به روبرویش نگاه کرد و حرکتی نکرد که با اصرار گفتم: - نهایتش زودتر میام خونه از داخل داشبورد ماشین یک جعبه بهم داد و گفت: - پس ماسک بزن و دستکش دستت کن جعبه را باز کردم و از داخلش یک ماسک و دستکش برداشتم و گفتم: - چشم میزنم با تحسین نگاهم کرد و حرکت کرد. آن روز بیمارستان حال و هوای عجیبی داشت و بچه ها خیلی نگران بودند که بعد از این چه اتفاقی خواهد افتاد. چند تا از پرستارهای واحد گوارش و عفونت باردار بودند و ممکن بود برایشان خطرناک باشد این بود که با کمک تعدادی از پزشکان و پرستاران تصمیم گرفتیم هر کس خواست بصورت داوطلبانه در بخش کرونا فعالیت کند تا بار فشار کار روی بقیه همکاران کمتر شود. اولین کسی که داوطلب شد هانیه بود و تا من خواستم داوطلب بشم هانیه گفت: - بچه ها این داوطلب بشه بیچاره شدیم یکی از بچه ها با تعجب گفت: چرا؟ که هانیه با خنده گفت: - نامزدش میاد آبرومونو میبره ادامه دارد ... ❌کپی حرام❌