eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ایران از جام جهانی حذف شد؟ 🔹 آفرین بر آقای خیر الامور مشهور به سیدنا 🔹 ایران نباشه جام جهانی در کار نخواهد بود
💠یه موقعی به دروغ میگفتن برا راهپیمایی از شهرستان آدم می‌برید تهران ... 🔹حالا خودشون ببینید به چه خفتی افتادن که اتوبوس گذاشتن از شهرهای مختلف اروپا آدم جمع کنند تا علیه جمهوری اسلامی تظاهرات کنند.
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 @moud1443
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می گویند، باور هر چیزی از آن یک اتفاق می سازد آرزوهایتان را باور داشته باشید حتما روزی برایتان اتفاق خواهد افتاد
آه، وقتی که تو، لبخند نگاهت را می تابانی؛ موج موسیقیِ عشق از دلم می گذرد... فدای لبخندت حضرت عشق ♥️🦋♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠خواب حضرت آقا ۲ سال پیش نقل کننده ؛ آیت الله شب زنده دار سخنران حاج اقا عالی یه دلگرمی خوب برای دلهای شکسته تو این ایام
💠 ماکرون: آمریکا گاز را ۴ برابر گرانتر به اروپا می‌فروشد 🔸رئیس جمهور فرانسه آمریکا را به اتخاذ معیارهای دوگانه در زمینه بهای گاز صادراتی به اروپا متهم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠😍 کی باور می‌کنه که یک مهندس ایرانی یک صد سال پیش توانسته، یک سنگ سه هزار کیلویی را روی آب شناور سازد.. 🔮 یکی از شاهکارهای معماری ایران: گوی ۳ تنی متحرک باغ سپهسالار، تهران
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیست و سوم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی بعد از حمام انقدر
✅ قسمت دویست و بیست و چهارم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی حق با هانیه بود اگر سیامک می فهمید قرار است در بخش ویزه کرونا باشم اصلا اجازه نمی داد به بیمارستان بروم. آن روز کلی ماسک و دستکش و گان سفارش دادیم و بصورت مجهز و آماده باش شدیم و آنقدر شلوغ بودیم که حتی فرصت نکردم به گوشیم نگاهی بیندازم تا عصر که سیامک زنگ زد و گفت: - جلوی در منتظرت هستم اما من که حتی وقت نکرده بودم نهار بخورم بی معطلی به اتاق استراحت رفتم و لباس عوض کردم تا سیامک معطل نشود. تازه وقتی سوار ماشین شدم فرصت پیدا کردم نگاهی به گوشیم بندازم که با پیامکی که دیدم آه بلندی کشیدم که سیامک گفت: - چی شده؟ پیامک امید بود که نوشته بود امروز برای لندن پرواز دارم تا چند روز دیگه بر می گردم خواستم جوابی بدهم که یاد حرف امید افتادم که گفته بود هیچ پیامی ندهم گوشی را در کیفم گذاشتم و به فکر فرو رفتم که چرا امید رفت و اینکه اگر دوباره رفتنش طولانی شود چه؟ غرق افکارم بودم که سیامک گفت: - چه پیامی بود که انقدر بهم ریختی؟ سرم رو به صندلی تکیه دادم و گفتم: - چیزی نبود گوشیش را از جلوی فرمان برداشت و شماره ای گرفت و گفت: - سلام برای فرداصبح آماده اید؟ و بعد گوشی را سمت من گرفت که صحبت کنم. گوشی را گرفتم که صدای فاطمه را شنیدم که گفت: - سلام یلدا خوبی؟ - سلام فاطمه مثل همیشه با انرژی گفت: - مهمون نمی خوای؟ با خوشحالی گفتم: - قدمت سر چشم در همین حال به میدان آزادی رسیدیم که سیامک گوشه ای ایستاد و چیزی نگذشت که در ماشین باز شد و در نهایت فاطمه را دیدم که با ساکی در دست سوار ماشین شد و سلام کرد. سیامک رو به فاطمه گفت: - نمی دونم چه پیامی براش اومده که حالش رو گرفته فاطمه خندید و گفت: - خودم درستش می کنم از صندلی عقب دستش را جلو آورد و دستم را گرفت و گفت: - چند روز سفر حالش رو خوب می کنه من که از صبح حسابی خسته شده بودم حرفی نزدم تا به خانه رسیدیم اما در طول راه فهمیدم که سیامک با فاطمه برنامه سفر چیده بودن تا من بیشتر استراحت کنم. بعد از شام درباره ساعت حرکت حرف میزدن که گفتم: - من جایی نمی تونم بیام چون کلی کار دارم سیامک که انگار خیلی برای این سفر برنامه ریزی کرده بود عصبانی گفت: - کارات بمونه واسه یه وقت دیگه - نمیشه الان کار دارم. نمی تونم وقتی همه آماده باش هستن مسافرت برم نگاه معنی داری به فاطمه کرد که انگار از او خواست کاری کند که فاطمه دستم را گرفت و گفت: - یلدا جان با دو سه روز سفر اتفاقی نمی افته خوب می دانستم همه اینها نقشه های سیامک بود اما چه دلیلی داشت که دو ماه قبل عروسی انقدر پاپیچ من شده بود. برای همین رو به فاطمه گفتم: - همه اینها باشه واسه وقت عروسی سیامک با تندی جلو اومد و گفت: - من می خوام همین ماه عروسی بگیریم دلیل این همه عجله را نمی فهمیدم و گفتمک - قرار ما برای دو ماه دیگه هست جلو آمد و گفت: - الان با دو ماه دیگه چه فرقی داره؟ جوابش را ندادم و خواستم از جلویش رد شوم که مانع شد و گفت: - دارم جلوی دوستت و مادرم میگم اگر دو ماه دیگه به هر دلیلی بخای بازم بهانه بیاری اونوقت .... نگاهش کردم و گفتم: - اونوقت چی؟ در چشمانم خیره شد و گفت: - اونوقت می فهمی ادامه دارد .... ❌کپی حرام❌
@sokhan_iw 🌷آیت الله بهـــجت(ره) ▫️انسانی ڪه او را ســـیر می ڪند و یا با ســــــبزی و ماست و پنیر می‌تواند زندگی ڪند این همه حــرص و به دنیا و مال دنـیا بــرای چـــه؟!
از بزرگی پرسيدند دوست بهتراست يا خواهر و برادر؟ گفت : ما درانتخاب خواهر و برادر نقشی نداريم اما دوست عزیزیست🌸 كه خودمان آنرا انتخاب كرده ایم سلامتی دوستان باوفا🌸 ‌ ‎‌
آدم ها اشتباه می کنند که دنبال خوشبختی میگردند خوشبختی پیدا کردنی نیست ساختنی ست...
@sokhan_iw بلدم‌ تکیه کنم، باز به دیوار خودم
✨گاهی اوقات ارزش لحظه ها ✨ را تا زمانی که به خاطره تبدیل ✨نشوند، درک نخواهید کرد ✨از زندگیتان لذت ببرید چون ✨دیگه زمان برنمیگردد
عجیب است گوش انسانها در مقابل "نصیحت" کر میشود ولی نسبت به "چاپلوسی" شنوا ، ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 @moud1443
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌♥ ❣ ❣ سلام پدر مهربانم برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات 📿 برصاحب عصر ما،مهدے صلوات 📿 خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد 📿 بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات اللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💚 ♥️🦋♥️
54.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠افتضاح وحشتناک وطن فروش ها در برلین/ حکومت پاس گل از این بهتر نمی توانست دریافت کند.
💠تجمع هر پرچمی توش هست جز پرچم ایران اینا ایران رو تیکه پاره میخوان بر وطن فروش لعنت 🗣🇮🇷حاج احمد🇮🇷
در مقابل کسی که ... بهتون بدی میکنه سکوت کنین یه روزی سرنوشت و روزگار همه ی حرفاتون رو بهش میگه...!!
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیست و چهارم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی حق با هانیه بود ا
✅ قسمت دویست و بیست و پنجم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی آن شب فاطمه پیشم بود و سعی می کرد راضیم کند تا زودتر مراسم عروسی را بگیریم که باعث شک من شد و گفتم: - سیامک ازت خواست که بیای؟ با شیطنت کنارم نشست و گفت: - آره دختر. ببین چه الکی سفر کیش رو کنسل کردی! خیره نگاهش کردم و گفتم: - کیش رو نگفتم گازی به سیبی که در دستش بود زد و گفت: - مگه جای دیگه ای قراره بریم؟ چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: - ایران اومدنت رو میگم انگار که از حرفم جا خورده باشد سیب در گلویش پرید و به سرفه افتاد. دویدم و با دستم محکم به پشتش زدم اشک از چشمانش سرازیر شد و با نفس بلندی که کشید گفت: - داشتم خفه می شدم در چشمانش خیره شدم و گفتم: - چرا از من پنهانکاری می کنی؟ با ناراحتی گفت: - این طور فکر نکن یلدا - چطور فکر کنم بگو شرمنده نگاهم کرد و گفت: - من هر کاری کردم بخاطر.. وسط حرفش گفتم: - می خوام هر کار که کردی بدونم هر کاری که سیامک ازت خواست و کردی متعجب نگاهم کرد که گفتم: - و هر کار که سیامک کرده و می دونی با بهت گفت: - چی شده که این حرفارو میزنی؟ نگاهم را ازش گرفتم و گفتم: - هشت سال هست هر چیزی گفتید قبول کردم و حرفی نزدم با اینکه بعدها فهمیدم راست نبوده حالا می خوام بدونم. متعجب گفت: - مثلا چی راست نبوده؟ پوزخندی زدم و گفتم: - انگشتری که امید از دست من درآورد و برده بود جالبه توی وسایل سیامک دیدم عجیب نیست؟ خونه ای که بخاطر ضمانت بانک مصادره شده بود حالا بنام منه اونم با تمام وسایلی که من دوست داشتم و فقط یه نفر می دونست نگاهش کردم و گفتم: - بازم بگم؟ با صورت سرخ شده نگاهم کرد و گفت: - من فکر کردم مکث کرد و حرفی نزد و تا خواستم حرفی بزنم بغضش گرفت و اشک از چشمانش جاری شد. از اینکه باعث شده بودم فاطمه که مهمان من بود گریه کند پشیمان شدم و گفتم: - نمی خواستم ناراحتت کنم اما سالهاست که این سوالها مثل خوره به جونم افتاده بغلم کرد و با گریه گفت: - همه چیزو بهت میگم یلدا فقط منو ببخش و درباره حرفهایی که میگم چیزی به سیامک نگو خوشحال دستش را گرفتم و کنار هم نشستیم و منتظر چشم به دهانش دوختم که گفت: - بعد از فوت پدرت که گفته شد اموالتون توسط بانک مصادره شده حال بهمن بد شد و امید و پدرش رو مسبب همه اینها می دونست که یه روز که امید بیمارستان اومده بود از سیامک خواست که دیگه امید رو به بیمارستان راه نده و سیامک که دلبسته تو بود از خداخواسته این کارو کرد. با تعجب گفتم: - پس شما که گفتید امید انگشترو برداشته و رفته با شرمندگی گفت: - یه روز امید و مادرش اومده بودن بیمارستان که مادر امید از دیدن وضعیت تو با امید حرف میزد که این دختر دیگه خوب نمیشه و از این حرفها که من و سیامک شنیدیم. سیامک خیلی عصبانی شد و گفت: -"اینا لیاقت یلدا رو ندارن" و بعد امید رو از بیمارستان بیرون کرد و بعد از اینکه امید بازداشت شد و زندان افتاد پدر امید رو تهدید کرد و البته بعد از مدتی برای اینکه دیگه پیگیر تو نباشن به پدر امید ... سکوت کرد و من که منتظر نگاهش می کردم گفت: - خبر فوت تو رو به پدر امید داد و انگشتر هم خودش درآورد و نمی دونم چرا نگهداشته بوده که تو دیدی دستم را گرفت و با گریه گفت: -یلدا بخدا فقط بخاطر خودت این دروغ رو گفتیم چون واقعا ممکن بود خانواده امید تو رو اذیت کنن اما سیامک تو رو با همون حالت می خواست و من فکر کردم با سیامک که انقدر عاشق و دلباخته تو هست خوشبخت میشی سرم را پایین انداختم و گفتم: - بهمن چی شد؟ دستانم را فشار داد و گفت: - بهمن چند روز بعد از اینکه فهمید چشماش خوب نمیشه خودکشی کرد در چشمانش نگاه کردم و گفتم: - واقعا خودکشی کرد؟ خودت مرگش رو دیدی؟ دوباره گریه کرد و گفت: - یلدا بخدا راست میگم بهمن خودکشی کرد و فوت کرد. از جا بلند شدم و گفتم: - پس امید دیگه شاکی نداشت که توی زندان بمونه درسته؟ دستپاچه شد و گفت: - یلدا چی می خوای بدونی؟ - اینکه بعد از مردن بهمن چی شد؟ به التماس افتاد و گفت: - اگر سیامک بفهمه اینارو بهت گفتم وسط حرفش گفتم: - نگران نباش نمی فهمه کنارش نشستم و منتظر نگاهش کردم که گفت: - سیامک از بهمن خواست که از امید شکایت کنه و وقتی امید بیمارستان اومد بازداشت شد سیامک یه وکیل برای بهمن گرفت تا دنبال کاراش باشه که حتی بعد از فوت بهمن هم دنبال شکایت بود. با تعجب گفتم : - آخه چطوری؟ واسه چی ؟ کلافه گفت: - نمی دونم انگار سیامک می خواست برای همیشه امید رو گرفتار کنه تا خیالش راحت باشه من که تا آن لحظه امیدوار بودم که شاید بهمن زنده باشد گفتم: - مگه کسی که فوت شده می تونه وکیل داشته باشه و شاکی باشه؟ پوزخندی زد و گفت: - والا از اون مرتیکه ولی زاده هر چی بگی بر می اومد ادامه دارد .... ❌کپی حرام❌
درد آدمی آن زمان اغاز میشود که محبت کردن را میگذارند پای احتیاج صداقت داشتن را میگذارند پای سادگی سکوت کردن رو میگذاررند پای نفهمی نگرانی را میگذارند پای تنهایی و وفاداری را پای بی کسی همه میدانند که حقیقت این نیست اما انقدر تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود. 👤الهی قمشه ایی
@sokhan_iw 🌷آیت الله بهـــجت(ره) ▫️انسانی ڪه او را ســـیر می ڪند و یا با ســــــبزی و ماست و پنیر می‌تواند زندگی ڪند این همه حــرص و به دنیا و مال دنـیا بــرای چـــه؟!