eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.6هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیست و پنجم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی آن شب فاطمه پیشم ب
✅ قسمت دویست و بیست و ششم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی با شنیدن اسم ولی زاده جا خوردم و گفتم: - همون که وکیل شرکت سیامک هم بود؟ با تکان دادن سر حرفم را تایید کرد که گفتم: - پس برای همین منو می دید هول می کرد! با حرص گفت: - آره مرتیکه چقدر ازش بدم می اومد سیامک خیلی زرنگی کرد که خونه شما رو تونست پس بگیره بنظرم فاطمه بیشتر از آنچه که فکر می کردم می دانست که گفتم: - خبر داری که کشته شد؟ پوزخندی زد و گفت: - بخاطر طمعش معلوم بود سرش رو به باد میده کنجکاو گفتم: - چرا گردن سیامک انداخته بودن؟ ابرویی بالا انداخت و گفت: - شاید بخاطر اینکه طرف قرارداد سیامک بوده و می خواستن با حذف سیامک دیگه خسارتی ندن مشکوک نگاهش کردم و گفتم: - این همه رو از کجا می دونی؟ شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت: - من یکی از کارمندهای شرکت سیامک هستم دهانم از تعجب باز مانده بود که گفتم: - توی آلمان؟ با خجالت گفت: - نه توی لندن مبهوت نگاهش کردم که گفت: - من آلمان نرفته بودم و فقط برای اینکه یه وقت تو حساس نشی گفتیم آلمان که البته نقشه سیامک بود. من با کمک سیامک انگلیس رفتم تا هم درس بخونم و هم برای قراردادهای خارجی نماینده باشم. خیره نگاهش کردم و گفتم: - این چه پنهانکاری داشت؟ چرا از اول نگفتید که تو کارمند سیامک شدی؟ رو برگرداند و گفت: - چون یه ماموریت خاص دیگه داشتم و اون این بود که از دور امید رو زیر نظر داشته باشم دهانم باز مانده بود که گفت: - فقط تا زمان ازدواج شما که سیامک خیالش راحت بشه بهش پشت کردم و گفتم: - پس الان اینجا چیکار میکنی؟ ماموریتت رو به کی سپردی؟ یک دفعه فکری به ذهنم رسید که گفتم: - نکنه امید ایران اومده که تو هم دنبالش اومدی؟ از حرفم جا خورد و با لکنت گفت: - یلدا تو رو ارواح پدر و مادرت به سیامک چیزی نگی لبخند تلخی زدم و گفتم: - پس حدسم درسته؟ دستم را گرفت و گفت: -و اینکه تو رو راضی کنم تا قبل از اینکه شاید امید رو ببینی با سیامک ازدواج کرده باشی بی هوا خودش را در آغوشم انداخت و با گریه گفت: - یلدا تو رو خدا منو ببخش ادامه دارد .... ❌کپی حرام❌
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سال‌ها ....
رفته است از دست ما بیرون عنان اختیار در رکاب باد چون برگ خزان افتاده‌ایم...
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در !؟ ماجرای سوال یک دانشجو از استاد 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
عادت ندارم دردِ دلم را به هر کسی بگویم پس خاکش میکنم زیرِ چهره ی خندانم تا همه فکر کنند نه دردی دارم و نه قلبی💗 @sokhan_iw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای شخصی که به امام زمان علیه السلام توسل میکرد و حاجت روا نمیشد... 🎙
غبارِ غم بــــرَوَد حال خوش شـــوَد.... 🌸🍃💖🍃🌸
آی سهراب........ خانه باشد طلبت دل من سخت گرفتست بگو شانه ی دوست کجاست!؟
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 @moud1443
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا