eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.6هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
عادت ندارم دردِ دلم را به هر کسی بگویم پس خاکش میکنم زیرِ چهره ی خندانم تا همه فکر کنند نه دردی دارم و نه قلبی💗 @sokhan_iw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای شخصی که به امام زمان علیه السلام توسل میکرد و حاجت روا نمیشد... 🎙
غبارِ غم بــــرَوَد حال خوش شـــوَد.... 🌸🍃💖🍃🌸
آی سهراب........ خانه باشد طلبت دل من سخت گرفتست بگو شانه ی دوست کجاست!؟
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 @moud1443
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به دختر هشت ساله قهرمانمون سلما خانوم همتیان😍 سلما همتیان شطرنج باز ۸ ساله کشورمان که در مسابقات آسیایی با حجاب کامل (چادر) مدال طلا را کسب کرد
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیست و ششم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی با شنیدن اسم ولی زا
✅ قسمت دویست و بیست و هفتم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی نمی دانستم چه باید بگویم. لحظاتی بدون حرفی در آغوشم گریه کرد تا آرام شد اما جرات نگاه کردن در چشمانم را نداشت که گفتم: - امید الان کجاست؟ در حالی که اشک چشمانش را پاک می کرد گفت: - ایران بود اما امروز رفت لندن خیلی دلم می خواست دلیل رفتنش را بدانم که گفتم: - چرا رفت؟ آرام سرش را بلند کرد و گفت: - برای آزاد کردن اموالی که بانک گرو برداشته بود حضور پدرش لازم بود اما پدرش بخاطر شرایطی که بعد از سکته براش پیش اومده به تنهایی نمی تونه جایی بره - تو که گفتی سیامک می خواست امید رو گرفتار کنه پس چطور شد که امید آزاد شد؟ به دیوار روبرو خیره شد و گفت: - امینی وکیل پدرت انبار فرشهارو بیمه کرده بود اما از اونجایی که آتش سوزی ساختگی بود مدارک بیمه رو از بین بردن که بیمه پیگیر قضیه نشه و عمدی بودن آتش سوزی لو نره با وحشت روبرویش نشستم و گفتم: - عمدی؟ چرا؟ - طرف خارجی یکی رو توی شرکت پدرت داشت که شب آتش سوزی قرار میذارن و فرشها رو از انبار میبرن و فرش های دیگه ای رو جاشون میذارن و انبار رو آتش میزنن تا اینطوری هم فرشهارو بردن و هم اینکه پولی بابت فرشها نمیدن سرش را بالا گرفت و گفت: - خدا جواب بعضی آدمها و زود میده مثل همون کارگری که توی انبار سوخت چون خودش انبارو آتش زده بود اما به ولی زاده که مدارک بیمه انبار رو از بین برده بود انگار مهلت جبران داده شد اما اون باز هم بابت قرارداد داروها خلاف کرد و خواست با داروهای تقلبی سر سیامک کلاه بذاره و اون رو گرفتار کنه تا برای همیشه خیالش از سیامک و همه ماجراهای انبار فرش راحت بشه که خودش کشته شد متحیر گفتم: - اونو کی کشت؟ لبخند تلخی زد و گفت: - طمعش. اون هم می خواست از سیامک راحت بشه و هم بابت کلاهی که سر سیامک گذاشته بود از طرف خارجی پول می خواست که به خدمتش رسیدن از شنیدن این حرفها دست و پاهایم شل شد و کناری نشستم. فاطمه متوجه حال من شد و لیوان آبی برایم آورد و با بغض گفت: - هر طور که بگی جبران می کنم یلدا آهی کشیدم و گفتم: - سیامک همونوقت می دونست که انبار بیمه داشته؟ کمی دست دست کرد و با تعلل گفت: - ولی زاده چون خودش حقه باز بود از همون اول فهمیده بود که آتش سوزی عمدی هست و چند تکه از فرشهای سوخته رو به تاجرای فرش نشون داده بود و فهمیده بود فرشها عوض شده آب دهانم را قورت دادم و گفتم: - پس چرا سیامک کاری نکرد؟ چرا اموال ما رو پس نگرفت؟ دستانم را گرفت و گفت: - اتفاقا سیامک زرنگی کرد و بابت اینکه ماجرا رو لو نده خونه و مغازه و هر آنچه که پدرت وثیقه بانک کرده بود پس گرفت فقط چون می خواست به هر قیمتی تو رو بدست بیاره به امید چیزی نگفت و همچنان به شکایت بهمن از امید ادامه داد به چشمانش نگاه کردم و گفتم: - پس الان که همه چیز روشن شد سیامک گیر میفته درسته؟ ابرویی بالا انداخت و گفت: - ربطی به سیامک نداره چون ولی زاده وکیل بهمن بود که دیگه کشته شده و نیست - پس اموال امید و پدرش چی؟ - اموال اونا هم که وثیقه دادگاه بود آزاد میشه و دیگه بدهی هم به شرکت خارجی ندارن ادامه دارد .... ❌کپی حرام❌