💚 موعـود 💚
#part572 گوشیو کنار میذاره دلش از گرسنگی مالش میره... تو خونه کسی، نیست این روزا نجمه بچه ها رو
#part573
از بارداری فقط تهوع های صبحگاهی رو داره و گاهی ویار شدید بوی گردن
احسان!
اونقدر که دیگه به سرش
میزنه به خونه بره و یه دونه از عطراش رو بیاره اما
باز پشیمون میشه
شکمش خیلی دیده نمیشه
یعنی زیر لباس،
اصلا
دیده نمیشه
اما خودش سفت شدن و برجستگی کوچیکشو
کاملا
احساس میکنه
کلا
تو این چند روز فکر کردن به
بچهاش حالش خوب کرده
و فقط وجود بچه تو شکمشه
که تونسته سر پا نگهش داره واحساس تنهایی نکنه
دیگه به هیچ کس اعتماد نداره واین بده
گریه هاشو نگه میداره واسه شب
یه هفته است که گوشیشو روشن نکرده
بود، تا از احسان خبری نداشته باشه
اما قصد داره امشب که وارد رختخواب شد، بهش زنگ بزنه...
کمی دور خونه دور میزنه، چند لقمه پنیر گردو میخوره...
دلش ماهی کبابی میخواد
اما روش نمیشه به نجمه بگه...
محمد تو حیاط در حال راه رفتن با واکره...
چند بار گوشیشو چک میکنه
و تو یه تصمیم چند لحظه ای، لباساشو میپوشه تا حرم
بره...
اونجا شاید تونست خودشو خالی کنه...
چادرو کیفشو بر میداره و به محمد رفتنشو خبر میده...
به محض این که پاشو از خونه بیرون میذاره، یادش میاد که اونشب احسان گفته که
برگرده خونه
از امام رضا علیه السلام خجالت میکشه
روش نمیشه دیگه حرم بره
شوهرش راضی نیست پس صد در صد،زیارتش قبول نیست
شایدم طلبیده نشده
اینو بابامحمد همیشه میگه:
_ اونایی که در مشهد زندگی میکنن اینو بهتر میفهمن
اینکه از جلوی حرم رد میشن
اما داخل نمیرن و یه زیارت،هر چند کوتاه نصیبشون نمیشه
چون در واقع طلبیده نشدن!
****
💚 موعـود 💚
#part573 از بارداری فقط تهوع های صبحگاهی رو داره و گاهی ویار شدید بوی گردناحسان! اونقدر که دیگه
#part574
ساره دیگه دلش نمیخواد به خونه بر گرده... دلش خیلی گرفته
حتی از رفتن به وپیش امام رضا هم خودشو محروم میبینه
به خودش قول میده یه سر به خونه بره و عطر احسانو بر داره،و سریع دوباره
برگرده
***
داخل اتوبوس نشسته و با خودش فکر میکنه واز دست افکارش دلش میخواد خودشو بکشه:
_یه هفته نشستم با خودم منطقی فکر کردم که آدم پنهون کار به درد زندگی
نمیخوره، باز الان، دلم همون آدمو میخواد...
خدا منو گاو آفریده، من کجام به اشرف مخلوقات میخوره!؟
من گاوم گاوووو
اصلا کی گفته من بچه ام؟
مشکلات من از وقتی شروع شد که دیگه تو تشت قرمز حمومون جا نشدم، من از
همون موقع بزرگ شدم!
اشک و لبخند ادغام قشنگیه... کنار پنجره اتوبوس تکیه میده وبه بیرون خیره میشه
گوشیشو روشن میکنه و با دلتنگی به صفحه گوشی خیره میشه
عکس احسان روی صفحه گوشیشه...
و داره به رو به رو نگاه میکنه
ایستگاه اتوبوس وسط راه جلوی یه سفال فروشی می ایسته
تو یه تصمیم آنی، پیاده میشه و به طرف مغازه میره...
مغازه بزرگیه و سفالها به اندازه و شکل و رنگای متفاوت چیده شدن
به دختری که به عنوان فروشنده تو مغازه نشسته
سلام میده و به طرف سفالهای رنگ نشده میره
یه پیاله برمیداره و بوش میکنه
بینیشو جمع میکنه و میگه:
_ به چه بوی خوبی میده
بوی خاک
عاشقش شدم
دوباره بوش میکنه وبا لبخند مرموزی خطاب به بچش میگه:
_ ببین مامان جون
خاک خاکه، چی بابات
چه این پیاله
هر دوشون از خاک درست شدن
ای بابا
کاش زودتر میومدم اینجا، همش فکر میکردم دلم واسه بوی بابات تنگ شده
نگو دلم واسه بوی خاک، تنگ شده!
برای این بدجنسی زیر پوستی
به خودش لبخند ریز، هدیه میده
💚 موعـود 💚
#part574 ساره دیگه دلش نمیخواد به خونه بر گرده... دلش خیلی گرفته حتی از رفتن به وپیش امام رضا هم
#part575
پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه:
_ چی میخونید؟
_ کتابای دانشگاهمه
_ من این پیاله رو میخوام، اینا رو با چه خاکی درست میکنن؟
_ نمیدونم ولاااا... خاکه رسه فکر کنم
_ یه جا خوندم اسمش صلصاله...
همون خاکی که ماها باهاش ساخته شدیم
بچه منم از همین خاک ساخته شده
اینو میگه واز مغازه بیرون میزنه
دختر پشت سرش عجیب و غریب نگاهش میکنه
میفهمه ولی واسش مهم نیست
کمی جلوتر
جلوی ماهی فروشی می ایسته
از بوی ماهی هم خوشش میاد، یه ماهی کوچیک تازه واسه خودش میخره
از مغازه کنارش سبزی ولیمو هم تهیه میکنه وبه مقصد خونه خودش سوار
اتوبوس میشه
****
💚 موعـود 💚
#part575 پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه: _ چی میخو
#part576
سعی میکنه زود بره وبرگرده تا وقتی که عمو اومد خونه بابا محمد، اونم خونه
باشه
در خونه رو که باز میکنه، یادش میاد که احسان بیرون از ایران گیر کرده...
و همه اینها،
احتمالا
زیر سر سروره
داخل میشه و سرورو جلوی روش میبینه
با اجبار سلام میده
سرور با تعجب میگه:
_ چه عجب بر گشتی
داشتم، ناامید میشدم
اولین باره تو زندگیم منتظر کسی بودم
دختر تو بارداری
_ خواهشا این قدر، به فکر من نباشین
تو رو خدا احسانو نجات بدین...
باز چه کار کردین، که نمیتونه بیاد ایران؟
_ چی شده مگه؟
_ عتیقه پیدا کردن
از خونه ای که به اسم احسانه
من که میدونم کار شماست
ولی اون بیچاره باید جورشو بکشه
سرور با وحشت جلو میاد:
_ کی بهت گفته اینارو؟
ساره شونشو بالا میندازه و میگه:
_ آقا رضا دوست احسان!
_ نمیدونی کی این کارو کرده؟
_ نع من فقط میدونم، شما
حتما
نقش داری
به نظرم سخته احسانه که هم گیر باشه تو زندونو بازداشتگاه
هم ببینه که من دارم جدا میشم
_ مگه تو میخوای جدا شی؟
_ اره امروز اومدم از شما اجازشو بگیرم منتظرم شمااجازه بدین!
_ بچه
_ بچم پیش خودمه
_ من اگه این مسئله عتیقه رو درست کنم بازم از پسرم جدا میشی؟ احسانم میمیره
_طلاق من به اون ربطی نداره... به پنهون کاری احسان ربط داره که صدر صد
مقصرش، تربیت شما و کارای اشتباه شماست خیلی دلتون میسوخت منو این طور خوار نمیکردین اینقدر اذیتم نمیکردین
به بچه تون پنهان کاری اموزش نمیدادین
تحت فشار قرارش نمیدادین تو تموم مسائل زندگیش اذیتش نمیکردین
ارزششو داشت؟
رمان اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین تخفیف عید هم داریم😍😍✨✨✨✨
🔴 صلواتی پرفضیلت در عصر جمعه برای برآورده شدن ۱۰۰ هزار حاجت و آمرزش ۱۰۰ هزار گناه
🔵 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَكَاتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🟢 در روایت آمده است که چون در روز جمعه نماز را ادا کردی این صلوات را بگو و هر فردی که این صلوات را بعد از نماز عصر روز جمعه بخواند ، خداوند برای او ۱۰۰ هزار حسنه می نویسد و ۱۰۰ هزار گناه از او را می بخشد. همچنین ۱۰۰ هزار حاجت از او برآورده می شود و خداوند مقام او را در بهشت ۱۰۰ هزار درجه بالاتر می برد.و نیز در روایت آمده است که هر کس این صلوات را هفت مرتبه بگويد خداوند به عدد هر بنده برای او حسنه بنویسد و عملش در آن روز مقبول باشد و بیاید در روز قیامت در حالتی که مابین دیدگان او نوری باشد.
📚
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتقام سخت از نظر #حاج_قاسم_سلیمانی چیست؟!
🌿☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این الرجبیون!
ماه، ماه خودمه!
بنده هم بنده ی خودمه!
دلم میخواد پنجاه سال اشتباهش و ندید بگیرم...
🎙 #استاد_شجاعی