eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.6هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢✨ انشاالله تعجیل در ظهور و سلامتی وجود مبارڪ امام زمان 3 و 1 بفرستیم . 🟡✨اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🔴✨مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🟢✨وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 💥
💚 موعـود 💚
#part660 ساره خودشو عقب میکشه ونفس عمیقی میگیره : _داشتی خفه ام میکردی احسان گردنشو کج میکنه و
دوباره دلش پر از شور وخروش واضطراب میشه با صدای بمی بین گردن دخترک نفس میکشه: _ساره نذاری بری مثل اون بار، بیام ببینم نیستی که قاطی میکنم اصلا کاش باهام میومدی ساره گردنشو کمی عقب میکشه تا بتونه صورت احسانو ببینه: _ احسان جان عروسی خواهرمه امروز جهاز برونه نمیدونن که خونه منم الان، شکل جهاز برونه _ چیزی بلند نکنی میام کارگر میگیرم یه روزه بچینن دیروز دیگه وقت نشد. امروزم که ظهر تازه بیدار شدیم. فقط گلدونات مونده _ میشه سرتو از گردنم بیرون بکشی.داره قلقلکم میاد صحبت میکنی گرمای نفست، قلقلکم میده. _ نه نمیشه! زنمی مال خودمی _ چند ساعت به عروسی میرسی؟ لباس خاصی مد نظرت نیست؟ واست آماده کنم؟ _ من نمیام نمیرسم. ساره با تعجب خودشو کامل عقب میکشه وبه طرف احسان میچرخه: _ مگه میشه نیای؟ درجه یک خانواده ای. _ تازه میخواستم تو رو هم ببرم!!! _ احسان خواهش میکنم. آبروم میره. هیچ وقت نیستی وقتایی هم که بودی...... _ آبروتو بردم؟ واسه همین میگم بیام چه کار؟ کسایی که من واسشون یه درصد مهم نیستم.. _ واسه من که مهمی،عزیز ساره من که واست مهمم احسان چهلم عزیزم اومدن منو با خاک یکسان کردنو رفتن. بعدش تو رضایت دادی. _ تو هم حق نداری بری!
💚 موعـود 💚
#part661 دوباره دلش پر از شور وخروش واضطراب میشه با صدای بمی بین گردن دخترک نفس میکشه: _ساره ن
ساره با ناراحتی از روی پای احسان بلند میشه : _ خدایا... احسان این قدر عذابم نده. به خدا پشیمون میشی. این قدر خون به دلم نکن _ چه عذابی؟ چرا تهدید میکنی؟ چرا برای خدا آه میکشی تو اون مجلس کی منو میخواد؟ _ تو عضو درجه یک خانواده عروسی. نبود تو منو تنها میکنه برای اذیتو تهمت. نگاهم نکن به خدا این روزا دارم از دستت دق میکنم. اصلا فکرشم نمیکردم این کارو با من بکنی. _ چرا هندیش میکنی؟ چه کار کردم باهات؟ میگی مسافرت کاری بود هدیه شونم گذاشتم تو کشو... _ درسته یه عمر تو کار زیور آلاتی! ولی چرا از من یه سوال برای هدیه خواهرم نپرسیدی؟ شاید خواستم خودم انتخاب کنم _ از بهترین کارام انتخاب کردم! _ ولی بدترین کارو کردی. پس من چی؟ _ سخت نگیر _ اصلا من به درک! امیر مهدی ناراحت میشه نیای عروسیش. همون شب مهریه هم، ناراحت شد. _ چرا ناراحت...؟ من به نفعش گفتم _ آخه تو گفتی با من برابرش نکنید. _ من منظورم پشت قباله ات بود که بعدا با هم به نامت زدم وعموتو بابات خبر داشتن و احتمالا بقیه بزرگای خانواده هم باخبر بودن _ اون که نمیدونست... فکر کرد همین یه ذره مهریه رو گفتی احساس کرد داری فخر میفروشی اگه الان عروسیو شرکت نکنی خودتو مورد تهمت خانواده قرارمیدی رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام شهدای حمله تروریستی دیروز در یک قاب... ... 🌷 🌿
❤️ امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند: ✔️ و مقصد و هدف خود را با دوست داشتن ما بر اساس راهی که روشن است به طرف ما قرار دهید (و حرکت کنید )و همانا شما را نصیحت کردم. 📚احتجاج طبرسی ج۲،ص۴۶۶ بحارالانوار ج ۵۳،ص ۱۷۹ اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 💥
💚 موعـود 💚
#part662 ساره با ناراحتی از روی پای احسان بلند میشه : _ خدایا... احسان این قدر عذابم نده. به
_ برو بابا این حرفای خاله زنکی رو ول کن! کیف سامسونتشو بر میداره ومیگه: _ من اینجا بمونم آرامش نمیگیرم که هیچ، بدتر خسته میشم. _ آخه عزیز دلم من که چیزی نگفتم. من فقط ازت انتظار دارم باشی _ کار نداری؟ _ برو احسان روز عروسی منتظرتم من هنوز امید دارم که خودتو به نفهمی نزدی فقطمیخوای با من لجبازی کنی با خودت فکر میکنی حرفای منو بدون جبهه گرفتن حلاجی میکنی و بر میگردی _ مگه کار بچه بازیه؟ _ عروسی خواهرم بیای بچه بازیه؟ برو از صد تا مرد بپرس ببین چیز زیادی ازت خواستم؟ _ کار تو، بچه بازیه! حال ساره زار میشه: _احسان از خواهرات بپرس ببین حق با کیه!!! _ موهاتو جمع درست کنی. بازشون نذار قشنگن تو چشم میری پایین سرت هم درست کنه که از زیر چادرت بالا نزنه خوشم نمیاد مردا بفهمن زنم چه قدر میتونه قشنگ باشه با بابات اینا برگرد خونه یوسف و محل ندی آرایشتونبینه خداحافظ بچم! احسان که میره ساره روی زمین میشینه و وبلند گریه میکنه ومیگه: _ داری به جای همه زجرم میدی احسان بی رحم و بی انصاف! احسان بد ،که ارایشگری زنا هم سر در نمیاری ولی واسش نظر میدی! ****
💚 موعـود 💚
#part663 _ برو بابا این حرفای خاله زنکی رو ول کن! کیف سامسونتشو بر میداره ومیگه: _ من اینجا
روبروی تابلوی اعلانات فرودگاه روی صندلی، نشسته. هنوز یک ساعت ونیم تا پروازش مونده. گوشیشو از جیبش درمیاره و برای رضا تایپ میکنه: _ میرم کرمانشاه. امشب با نادر حرف میزنم تا کتابا رو به دستم برسونه. حضوری میبینمش بهتره کسیو برای هندل کارای حسابداریمون پیدا کردی؟ ارسالش میکنه و از قسمت پیام به رضا خارج میشه و وارد پیاماش، با ساره میشه. از آخر به اول میره. و یکی یکی میخونشون! پیام نخونده هم داره. مثل این آخریا. هر چی به اول پیاما نزدیک میشه، پیاما قشنگ تر میشه وخاطرات شیرین تر . حتی قهر وناراحتی ها هم، مثل الان تند و زننده، نیست. دوباره بر میگرده و روی سه پیام آخر مکث میکنه. پیامایی که به دلیل این که تازه از دادگاه مادرش اومده بود به خاطر بی حوصلگی و سردردش، باز نکرده بود. آخرین پیام: _ ظهر میای خونه؟ قبلی: _ ناراحت رفتی. من دوست نداشتم این طوری بشه ببخشید سعی میکنم تو همین چند روز آتی، روی خودم کار کنم تا از دکتر رفتن نترسم... با مشاور حرف میزنم قبلی: _ جوابمو ندادی ولی شاید نیای امروز که درو روم باز گذاشتی دلم هوس کرد بیرون برم واست عدس پلوی مجلسی پختم. میرم بیرون واسش ماستم بخرم. البته بهونه است کلا میرم نزدیک خونه یه دور میزنم بر میگردم دلش میگیره وخاطره سطل ماست وسط حیاط، واسش زنده میشه خیلی دور نبود که دل زنشو شکست! دخترک پیام داده که داده بیرون میره تا ماست بخره! داره پیاما رو چک میکنه که رضا زنگ میزنه ومهلت فکر بیشتر رو از احسان میگیره: رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢✨ انشاالله تعجیل در ظهور و سلامتی وجود مبارڪ امام زمان 3 و 1 بفرستیم . 🟡✨اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🔴✨مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🟢✨وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا