#پارت_واقعی
#چمدان را بہ داخل اتاق ڪشیدم، هنوز عدد برداشتن قدمم در اتاق بہ دو نرسیده بود ڪہ دستے دور #ڪمر و #دهانم پیچید.
#شوکہ شدم.
چےشد؟
#ترس تا مغز استخوانم #رسوخ ڪرده بود!
نفسهاے گرم شخص پشت سرم، #نفس هایم را بہ شماره انداختہ بود!
حس با دست و پایم #غریب شد و سستے با آنها آشنا!
#صداے قریب و داغِ شخص، در گوشم پیچید و جانم را ربود:
_بالاخره بہ #تلہ افتادے خانم لاورس!
نہ نہ امڪان نداشت.او #آشناترین آشنایم بود!
https://eitaa.com/joinchat/132644914Cd440201f0f
بر اساس #واقعیت
کاملا اخلاقی