💚 موعـود 💚
#part544 _خودش گفتپدرشو در میاره تقاص کارای سحرو میگیره... همش فیلم بود؟ دروغ؟ سرور یعنی راست
#part545
از پله ها پایین میاد
سرور روی صندلی لهستانی مخصوصش نشسته و خیره هوای بهاریه
حوصلشو نداره میخواد بی صدا از جلوش رد شه که سرور صداش میزنه:
_ چند روزه منو ندیدی عروس! ؟
_ سلام
_ سلام کجا؟
_ باید به شما حساب پس بدم؟
_ با ادب باش!
ساره به سیم آخر میزنه احساس میکنه چیزی برای از دست دادن نداره، حالت تهوعم داره:
_ با ادبم که دارم تحملتون میکنم
وگرنه الان همین قدرم اینجا نمیموندم
_ بشین باهات میخوام حرف بزنم
_ زنگ زدم آژانس
دارم میرم بیرون
_ دیدم پوشیدی...
زنگ بزن کنسلش کن میخوام باهات حرف بزنم...
_ چی بگین؟
بگین چرا به تهدیدای سحر، محل ندادم؟
چرا دارم زندگی میکنم؟
چرا همتون، این همه اذیتم کردین
ولی من چیزی نگفتم؟
گفتین: آخی!
ساده و بدبخت، بچه است
من فقط قصدم نگه داشتن زندگیم بوده
من نمیدونم حرفای عموم چه قدر سند داره...
_ کدوم حرفا..؟
_ همین عتیقه ها و پنهون کردنشون
_ عموت اینا رو از کجا میدونه؟
_ میخواست منو با شما روبه رو کنه...
۱۱ دی ۱۴۰۲