eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 موعـود 💚
#part588 احسان بدون توجه به محمد درحالی که با گوشی در حال تماسه میگه: _ ساره الان تاکسی بیسیم
تاکسی میرسه... ساره آروم درحال هق هقه... محمد رو به ساره میگه: _ برررو دخخخترم... با مااامور میام... میییبرمت... ساره سری تکون میده و از این که پدرش از این دو راهی جهنمی، نجاتش داده، خوشحال میشه... در عقب سمند زرد رنگو باز میکنه و میشینه... احسانم برای اولین بار جلو میشینه و کنار ساره نمیشینه... و درو میبنده و ماشین حرکت میکنه... **** هوای ماشین گرفته است... بوی سیگار راننده، حال ساره رو بدتر کرده... میخواد بالا بیاره... سعی میکنه سرشو با گوشیش بند کنه اما فایده ای نداره... انگاری بوی سیگار به پره های بینیش چسبیده... سریع از احسان تقاضای دستمال کاغذی میکنه..و احسان بدون توجه و نگاه به ساره، چند برگه دستمال از جاش میکشه وبه طرف ساره میگیره... .ساره سعی میکنه آب جمع شده دهنشو قورت بده شیشه رو کمی پایین میده ولی انگار فایده ای نداره چون حرکت ماشین به حالت تهوعش دامن زده... نزدیک خونه ان، که ساره بالا میاره و داخل ماشین عق میزنه... از صبح دیگه غذایی نخورده... زرد آب بالا میاره... اون قدر که دیگه احساس میکنه جون تو تنش نمونده راننده زیر لب بد وبیراه میگه تو رو خدا ببین شانس ما هم چه مسافرای سوار کردیم! احسان یه نگاه به ساره میندازه و دوباره برمیگرده و جلوشو نگاه میکنه. انگار نه انگار. البته این ظاهر قضیه است که ساره میبینه چون احسان به این دلیل بی خیاله، که فکر میکنه ساره داره ادا واطوارو لوس بازی میکنه تا جلب توجه کنه! ، هر چند میدونه اهل این کارا نیست