🌹#با_شهدا|شهید رضا دستواره
✍️ لباس شستن
▫️وقتی به خانه بر میگشت پا به پای من در آشپزخانه کار میکرد، غذا میپخت. ظرف میشست. حتی لباسهایش را نمیگذاشت من بشویم. میگفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمیتوانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر میگشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون میکرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست میآورد، ما را میبرد گردش.
#چریکمدیا | #طرح_امین
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهیده فاطمه نیک
✍️ احترام
▫️احترام زیادی برای شوهرش قائل بود. حتی برای رفتن به مسجد هم از او اجازه میگرفت. اگر کارش طول میکشید و وقت برگشتن شوهرش میشد سریع بلند میشد و میگفت باید بروم و غذای حاجی را آماده کنم. این را که میگفت، دیگر کسی اصرار نمیکرد، میدانستند که از حرفش بر نمیگردد.
📚 برشی از زندگی شهیده فاطمه نیک/ کتاب تعبیر یک خواب صفحه ۳۰۳۰
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید مصطفی احمدی روشن
✍️ مامانی
▫️به مادرش میگفت ...مامانی.
پشت تلفن لحنش را عوض میکرد و با مادرش مثل بچهها حرف میزد. گاهی وقتها مادرش که میآمد دم در شرکت، میرفت، دو دقیقه مادرش را میدید و بر میگشت، حتی اگر جلسه بود.
▫️بچهها تعریف میکردند زمان دانشجویی دکتر هم میخواست برود با مادرش میرفت. بهش میگفتیم ...بچه ننه.
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید مصطفی چمران
✍️ ظرفها رو شست
▫️آنوقتها که آقای چمران دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب میبردم. یه روز رفتم خونهشون. دیدم پیش بند بسته و داره ظرف میشوره. با دخترم رفته بودم. ایشون بعد از اینکه ظرفها رو شست، اومد و با دخترم بازی کرد، با همون پیش بند...
📚 مجموعه یادگاران، جلد ۱، صفحه ۳۱
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید یوسف کلاهدوز
✍️ سهلانگاری
▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهلانگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشمهاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها میذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم.
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید علی صیاد شیرازی
✍️ همسرداری
▫️بارها شده بود که به محض اینکه به خانه میرسیدند، وضو میگرفت و تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم کمک میکردند و به طور قطع میتوانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوری که اجازه نمیداد مادرم و حتی ما در این کار او را کمک کنیم. هر چی از پشت در آشپزخانه مادرم خواهش میکرد فایده نداشت. در رو بسته بود و میگفت: چیزی نیست الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخانه رو مرتب کرده. کف آشپزخانه رو شسته، ظرفها رو چیده سرجاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل! برای روز زن، روزهای عید اگر یادش هم نبود، اولین عیدی که پیش میآمد، هدیه میخرید.
📚 برشی از زندگی شهید صیادشیرازی - کتاب: افلاکیان زمین، ش۱۰، ص ۱۵ و ۱۶
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید یوسف کلاهدوز
✍️ سهلانگاری
▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهلانگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشمهاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها میذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم.
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید جمال ظلانوار
✍️ ساکن خوابگاه
▫️زمان نامزدی، من دانشآموز بودم. جمال هم دانشجو بود. اولین هدیهای که به من داد یک جلد صحیفه سجادیه بود که در صفحه اول آن نوشته بود: امیدوارم این کتاب موجب ارتقای فکری و فرهنگ اسلامی شما باشد! زندگی مشترک ما هم که شروع شد ساکن خوابگاه دانشجویی شدیم و بیشتر زندگی کوتاه ما در همان یکی دو اتاق کوچک خوابگاه بود.
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید رضا دستواره
✍لباس شستن
◽️وقتی به خانه بر میگشت پا به پای من در آشپزخانه کار میکرد. غذا می پخت ظرف میشست حتی لباس هایش را نمی گذاشت من بشویم میگفت لباس های کثیف من خیلی سنگین است تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتا فرصت شستن نداشت زود برمی گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون میکرد دست به لباس ها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد مارامی برمی گشت ✨
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|
🌹#با_شهدا|شهید محمد علی جهانآرا
✍️ مهریه یک جلد قرآن
▫️مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا، سکه را که بعد از عقد بخشیدم، اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش این طور نوشت: امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد، نه چیز دیگر، که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب. حالا هر چند وقت یک بار که خستگی بر من غلبه میکند، این نوشتهها را میخوانم و آرام میگیرم...
📚 کتاب بانوی ماه ۵، صفحه ۱۴
#چریکمدیا | #با_شهدا
|ᴄʜʀɪᴋᴍᴇᴅɪᴀ|