مواجهات
شباهت های معنایی روسیه ی ارتدوکسی و ایران شیعی ✍ احتمالا در خبرها خوانده اید که دیروز دختر الکسان
"الکساندر دوگین" رو که یادتون هست:
مشاور پوتین و از نظریه پردازان روسیه جدید
یک ضد غرب و از مدافعان جنگ علیه اوکراین
همونکه چندی پیش درسوء قصد به خودش، دخترش ترور شد.
چند سال قبل، میاد ایران و به همت مرحوم نادر طالب زاده راهی اربعین میشه، خودش میگه از قبل مشتاق بوده که بره و اینجوری، جور میشه که بره
یه تحلیلی داره از اربعین که برای خودش جالبه
👇
📣📣📣
سلام دوستان
روح بنده ی نیک و نیکوکار خدا، حاج محمد علی انصاری (عموی بنده) به ملکوت پیوست.
برای شادی روحش دعا کنید و اگر مقدور بود قرآن بخوانید.
مواجهات
📣📣📣 سلام دوستان روح بنده ی نیک و نیکوکار خدا، حاج محمد علی انصاری (عموی بنده) به ملکوت پیوست. بر
دوستان نیازی به تماس گرفتن با بنده یا اخوی و ذکر تسلیت نیست
فقط برای ایشان دعا کنید🙏
تشییع جنازه، احتمال زیاد چهارشنبه در داراب باشد
خبر خواهد آمد ان شاء الله
مواجهات
📣📣📣 سلام دوستان روح بنده ی نیک و نیکوکار خدا، حاج محمد علی انصاری (عموی بنده) به ملکوت پیوست. بر
مرحوم عمو، برای من و اخوی مثل یک پدر بود
از کودکی با عمو رابطه ای صمیمانه داشتیم
از زندگی اش چیزهایی زیادی یاد گرفتم
ان شاء الله بعدتر از صفات نیکش خواهم گفت
رحمه الله علیه رحمة واسعة
و غفر الله له و لنا
** طواف در آستانه
(در تاویل داغداری و صبوری)
دیروز ۲۱ شهرویر ۱۴۰۱ بود که عصرگاه، حوالی ساعت ۵ عموی بزرگوار و نیکوکارم، حاج محمد علی انصاری، در بیمارستان نمازی شیراز، به رحمت حق پیوست.
امروز ۲۲ شهریور، اواسط صبح آمدیم و پیکر پاک ایشان را قبل از آنکه به زادگاهش داراب منتقل کنیم، در جوار مرقد مطهر امام زاده حضرت سید علاء الدین (آستانه) قدری طواف دادیم.
خاله ی عزیز و مهربان و صاحب "صبر جمیل" ام، همسر عموی مرحومم بود و در جمع ما بزرگترین داغدار. در طول مدت ۴۵ سال زندگی مشترک، خاله برای عمو، بهترین یار، و در طول مدت بیماری عمو، بزرگترین مراقب و غمخوار بود.
در جوار آستانه که بودیم، خانم ها یکایک می آمدند و به ایشان تسلیت میگفتند.
در پایان مراسم، و قبل از سوار شدن به اتوموبیل ها، یک خانم باوقار پا به سن گذاشته، که عینکی آفتابی به چشم داشت و گویا از بستگان شیرازی مان بود، آمد و خدمت خاله دوباره تسلیتی گفت.
من از قضا همانجا بودم و صحبتهایشان را قدری شنیدم.
آن خانم با لحن مهربان و به عنوان نوعی تذکار، میگفت: "حاج خانم، ما که میخوایم عزاداری کنیم، برای امام حسین عزاداری کنیم؛ برای حضرت زینب عزاداری کنیم. و ..." و این جملاتش با تایید خاله و مادرم همراه میشد.
این جمله، و این تذکار که از مضامین و سفارشات دینی ماست، حقایق بلندی در خود دارد که فعلا مجال شرح همه آنها نیست.
ولی اینجا به تناسب مطلبی که پیشتر در باب "اشک بر مدار تاویل" طرح کرده بودم، ذکر چند جمله ای بد نیست:
اغلب، اعمال و مناسک شرعی، حقایق بزرگی در خود دارند و از جمله ی آنها، زمینه سازی آنها برای تاویل است!!
"زمینه سازی برای تاویل"
نظام آفرینش خود بزرگترین نظام تاویل است. یعنی در این دستگاه، هر فرع به اصل خود و هر مجاز به حقیقت خود بازمیگردد.
در دستگاه ولایت تشریعی الهی، یعنی نظام پسندها و ناپسندهای خدا نیز، ظاهر به باطن، و رقیقت به حقیقت تاویل میگردد.
این تاویل به همین ترتیب، در نظامی که میان آحاد انسانی برقرار است نیز جاری میشود. هر فرد و هر جماعت، بر فراز خود، امامی دارد که رشته های هویتی اش به او متّصل است. و در سرای آخرت، ماموم با این رشته ها بالا کشیده شده، بالکل در امام خود منحل میگردد. خوب باشد به ائمه خوبی و بد باشد به ائمه بدی.
از این رو مومن زیرک، سعی دارد به سرعت، خود را از جزئیّت فروع که حصار محدود خود اوست به کلّیّت اصول، که حریم امن و وادی ولایت ائمه ایمان است برساند.
جزء ها را روی ها سوی کل است
بلبلان را عشقبازی با گل است
در متن دین، برای این رساندن و رسیدن، اعمال و مناسکی تعبیه شده و در این راستا سفارشاتی فرموده اند تا این تاویل، از مأموم به امام، و از ایمانی مقیّد به ایمانی مطلق، با سهولت بیشتری انجام گیرد.
و در راستای این تاویلات بزرگ، یکی هم این سفارش است که در هر مصیبتی به یاد مصیبت حسین علیه السلام باشیم.
اینجا نتیجه، تنها این نیست که انسان با ذکر بزرگی مصیبت حسین، مصیبت کوچک خود را از یاد ببرد؛ بلکه غرض اصلی این است که با ذکر بزرگی مصیبت حسین، مصیبت خود را نیز به آن مصیبت گره زده، در این میان خود رشد نماید و بزرگ شود. و اینچنین مامومِ مومن به امام خود ملحق گردد.
این گره زدن، تاویل امری عظیم به نام عزاست. و تاویل ساحتی آتشین به نام داغداری است. و بالاخره، تاویل محیطی وسیع به نام صبوری و سعه صدر است.
این ما و این میدان رشد و سبیل رشاد ...
انّ الحسین مصباح الهدی و سفیه النجاة
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک، علیکم منا سلام الله ابدا مابقیت و بقی اللیل و النهار
جهت شادی روح مرحوم حاج محمدعلی انصاری، صلوات و فاتحه ای عنایت فرمایید🙏
فرهنگ پوشیده بر بشر گمشده
(تحلیلی بر نسبت فرهنگ اربعین با فرهنگ بشر امروز)
شهرها، گاه نه پایتخت یک سرزمین، که پایتخت یک فرهنگ اند:
لاس وگاس، شهر عیّاشان و ولنگاران.
پاریس، شهر شاعرکان و عاطفه مداران.
شائولین، معبد رزم جویان و رزمی کاران.
اما کربلا را نمیدانم شهر کدام راهیان بنامم...
مقصد عاشقان؟! مشهد جان برکفان؟!
مأمن حقیقت جویان؟! مسکن صاحب دلان؟!
کربلا بیابانی بود که بعدتر با جوشش خون حسین، به شهر بدل گشت. و حال، پایتخت یک فرهنگ است.
فرهنگی پوشیده
پوشیده بر بشری گمشده ...
کربلا برای ذهنی که به صورت زدگی امروز بشر خو کرده است، و دل در گرو مظاهر صورت دارد، گیج کننده است و به شدّت غریب می نماید.
کربلا که در ایام اربعین، بیش از ۲۰ میلیون زائر را به خود میکشاند حتما در خود زیبایی ها، سکون ها و هیجان های بسیار دارد.
امّا
آرامشش نه همچون دریاچه های آبی سوئیس
و هیجانش نه همچون کنسرت های سیدنی
و عطرش نه همرنگ بازار گلهای آمستردام
و روشنایی اش نه از جنس چراغانی شب های نیویورک
و بلندایش نه همقامت با برخ خلیفه
و راهپیمایی اش نه همقدم با کارناوال های ونیز و اسپانیا
و همایشش نه از جنس فستیوال های فانوس و ریو و کریسمس است.
مراسم اربعین را به مثابه ی یک خرده فرهنگ دینی، یا یک آیین سنّتی، و یا یک رسم در کنار دیگر رسوم ملی و قومی، فهم کردن، خطاست.
حتی آنکه خود به سفر اربعین میرود و قصدش صرفا زیارت موجودی مقدّس است که در برهه ای از تاریخ با مظلومیّت به شهادت رسیده است، به حقیقت این فرهنگ نرسیده است!
فرهنگ عاشورا، از سرزمینی دیگر است و در تاریخی دیگر به ظهور آمده است.
فرهنگی که در خفقان و تک صدایی رسانه های زمین، و در هیاهو و ازدحام ایسم ها و مانیفست ها، به ارزش هایی اصیل و بی نظیر باور دارد و میخواهد با آنها فریاد تعالی سر دهد و دعوت به "کرامت" کند.
هسته ی اصلی در فرهنگ شیعه، امامت و ولایت است. همان که در باطن امر، اتصال با حقیقت مطلق است و ارتباط و همراهی با تمامی خلقت.
اما وصول به ولایت، مگر طریقی جز سرباختن و شهادت میشناسد؟! و رسیدن به حقیقت مطلوب، مگر راهی جز کم اعتنایی به واقعیت موجود دارد؟!
از خود نبُری، راه به خدا نمی بَری. و برای خدا شمشیر نزنی، به صلح و سلام با خدا نمیرسی!
پیوستن به کلّیّت، گسستن از جزئیّت میطلبد؛ و گسستن از جزئیّت، عبور از حصار خودی را لازم می آورد.
و در ماجرای شمشیر و شهادت، تو نه خود را، که احبّاء، و حتّی اغیار را هم، بدان کلّیّت وارد میکنی؛
و اینچنین صحنه ی نمایشِ شگفت و پر اقتدار خدا، به ظهور در می آید و مومن از آنکه نقش خود را در آن نمایش ایفاء کرده، به وجد و سرور بر می آید.
اینچنین در باطن مومن، امر عظیمی رخ میدهد که توضیحش بر ظاهرگرایان به غایت دشوار می نماید.
کربلا وسعت عجیبی دارد. هیچ در خود محصور نمی ماند. پرتوش جاده ها، شهرها، مراکز و مقابر دیگر را نیز فرامیگیرد. شرافتش به عقب باز میگردد و در قدوم زائرانش نیز متجلّی میشود.
مسیر اربعین را که نظاره کنی، در جاده اش حسین می بینی؛ در عمودش حسین می بینی؛ در زائرش حسین می بینی؛ در موکب و موکب دارش حسین می بینی؛ در نذری اش حسین میبینی؛ در رفتن و ماندنش حسین می بینی؛ و ...
و این همان حسین است که در عباس و علی اکبر هم هموست؛ و در قاسم و علی اصغر هم هموست؛ و در مسلم و زهیر هم هموست؛ و در حبیب و جون هم هموست؛ و در زینب و رقیّه هم هموست؛ و نیز در جابر و عطیّه نیز هموست.
البته ای بسا قدمگذاران در جاده ای که جز صف غذا، ازدحام جمعیت، و سختی راه، چیز دیگری نمی بینند و در میان اندکی دلخوشی و بازی، و اندکی شِکوه و گلایه، چند روزی عمر میگذرانند و شاید برای خود خاطراتی دست و پا میکنند.
رویت بیرون، تابع وسعت درون است.
درون را عاشورایی کن، آنک، حقیقت در کنار توست.
#کربلا_اربعین
@movajehaat
سلام دوستان
همانطور که می بینید، این روزها اذهان درگیر مساله مرگ مهسا امینی و گشت ارشاد و حالا شورش علیه حاکمیّت و ... است.
وضع البته به نحوی است که حواشی این مرگ، اصل است و نه خود آن. و این را هم، همه میدانند.
خب، مطلب در این باره بسیار نوشته میشود و خود دوستان هم حتما پیگیر هستند و روشنگری خواهند کرد.
بنده هم البته مطالبی در این راستا برای طرح دارم، امّا به نظر میرسد اگر فعلا همان بحث اربعین را ادامه دهیم مناسب تر باشد.
ان شاء الله مباحث درباره گشت ارشاد، و قانون حجاب، و نحوه ورود حاکمیت در تحقق دین و شریعت، و تلقی ما از نحوه ی فعالیت دینی در عصر جدید، باشد برای زمانی دیگر.
ادامه مباحث اربعین 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونه ای، شاید از جذبه ی حسین
کشیشی مسیحی که خود و همسرش گرفتار روحانیت و جذبه ی حسین علیه السلام میشوند
یکی از دوستان عزیزم، جناب محمد امین قربانی، یک روز بعد اربعین، برام متنی فرستاد که یه جورهایی از تجربه ی زیسته اش در ایام اربعین نشأت گرفته بود.
تحلیلش جالب بود و یکی چند تا جمله اش برای من درخشان بود.
از قضا توفیق شد که همون روز عصر، در جوار مزار شهدای گمنام شهرمون، همدیگر رو زیارت کنیم و با هم، یک ساعتی سر مسائل مختلف حرف بزنیم.
از ایشون خواستم اگه اجازه بده، متنش رو اینجا بذارم، تا دوستان هم بخونن. ایشون هم بزرگواری کرد و پذیرفت.
یه توضیح:
متن ایشون، نگاه جالبی داره به "سنگینی" در زندگی بشر مدرن و نقشی که "سرعت" این وسط بازی میکنه؛ و از طرفی هم میپردازه به احساس بی وزنی ای که در مراسم اربعین تجربه میشه...
متن رو ببینید
👇
متن دوست عزیزم، آقای محمدامین قربانی
👇👇
عالم بی وزنی
انسان امروز بی تاب است؛ بی تاب از نرسیدن ها، نبودن ها. و سرعت، مخدر این انسان است که از تعلق ها به درد آمده است.
گذر ثانیه ها، گاه آنقدر سنگینی میکنند و آنقدر کامِ طالب را در رسیدن به مطلوب تشنه نگه میدارند که گویی قرن هاست انتظار کشیده است.
هر چه سرعت زندگی بشر بیشتر میشود ، آستانه تحمل این انسان پایین تر می آید و سنگینی زمان را بیشتر حس میکند.
ثانیه ای بیشتر در ترافیک ماندن، درنگ در بالا آمدنِ یک سایت ، انتظار گشوده شدن درب منزل، تاخیر در شروع مسابقه ای حسّاس و ... همگی میتواند به یکباره، اثر مخدر سرعت را خنثی کند و انسان مدرن را به دردهای آنچنانی اش بکشاند.
انسان در تلاش است تا از همه پیشی بگیرد؛ اما به کدام مقصد؟!
گویی ایستایی زمان، زندانی است که معنای حضور او را، بر سینه سنگین میکند.
بشر امروز، سنگین از تعلق های خود خواسته است. تلاش های او برای رسیدن به رهایی نتیجه ی عکس دارد.
ارزش های اعتباری ، روزمرّگی های پر تکرار، عادت های روزانه، عالم انسان را سنگین میکنند و مانع از احساس «حضور» او میشوند.
بشر در این تلاطم، ناچار به گذر زمان چنگ میزند، از ایستادن می هراسد. بشر، بی تاب ماندن است اما در عین حال، ناتوان از رسیدن.
امّا
اربعین، انگار مقصد و ماوای گردش زمان است.
آنجا، زمان در انتظار انسان ایستاده است، تا او خود را بیابد.
اربعین حس رسیدن به ساحل امن است تا روح در فراز دریای محبت به پرواز درآید و قلب به شوق طواف معنا لباس احرام بپوشد.
اینجا "حضور"، وحدت کلمه میان مومنین است. حضوری که روزی حسین با آن، وعده ابراهیم خلیل را به جا آورده است.
اینجا حضور با خود حسین معنا میشود.
احساس حضور، خوی و خصلت انسان گمشده در زندگی شهری را تغییر میدهد.
آیا این انسانِ مضطرب، نا آرام، عجول، و بی طاقت، وطن خویش را در بیابان خشک می یابد؟ یا این خاصیت حضور است که نفس طغیانگر را رام کرده و اینچنین بر محور صفا و صمیمیت و مهربانی و ایثار و صبر و گذشت شکل میدهد و او با این حضور، چهره ای جدید به خود میگیرد.
اربعین تجلی حقیقت کربلا و کربلا، عالم بی وزنی انسان است.
سرزمین ذبح وابستگی هاست. رمز آرامش انسان در اوج ترک عادت ها، بستن بار آسایش ها، حس یگانگی در شلوغی ها، صبر در ملامت ها، سخاوت در تنگ دستی ها، یکرنگی در تفاوت ها ، لذت در سختی ها، هم صدایی در تنوع زبان ها، و شکوه در اوج مظلومیت ها است.
آنجا مسیر هم مقصد است؛ و انتظار هم وصال است.
سختی و بَلا، وزن تعلقات انسان را میگیرد و او را به وزانت الهی میرساند.
انسان بلاجو، انسانی بی وزن است. همین است که آزادانه گام در مسیر می گذارد، و بالا میرود.
به ملکوت نگاه میکند؛ چون تعلق به همانجا
دارد. و این بی تعلّقی از تعلق ها حاصل میشود.
در این روزگار ثقالت ها، اربعین عالم بی وزنی هاست.
امتداد اربعین در زندگی هر روزه:
اربعین خودش عبور از روزمرّگی ها و احساس حضور در وسعتی معنادار تر است. امّا بعد آن، دوباره زندگی هر روزه ی خیلی ها، تبدیل به روزمرّگی میشود.
آنجا انسان حال و هوای خدایی دارد و اینجا که می آید بعد چند روزی، دوباره روز از نو و روزی از نو.
حال آیا میشود انسانی که آن حضور و معناداری را تجربه کرده است، در زندگی جاری اش میز یی بهره از اینها نباشد؟!
حالت آرمانی مطلب این است که صورت بندی جامعه، یک صورت بندی الهی باشد. جامعه ای با ساختارها و ساز و کارهایی که امور معاش در آن هم، رنگ معاد و خدا را دارند. کار و زندگی دنیایی اش هم سراسر احساس حضور است.
امّا فارغ از این بحث در سطح کلان اجتماع، آیا برای خود افراد راهی نیست که آن حال و هوا، در اینجا نیز جاری گردد؟!
به هر حال، این همه انسان رفته اند و تجربه و حضوری اینچنین شیرین داشته اند. آیا راهی نیست که آن تجربه را به زندگی روزهای عادی خود و نیز به اطرافیانش منتقل کنند؟!
اوّل ببینیم مشکل از کجاست که چنین حس و حالی آنجا هست و اینجا نیست؟!
اگر از در مقایسه برآییم، می بینیم در فضای اربعین، عناصری هست که تفاوت هایی اساسی را رقم میزنند:
آنجا،
مکان (نجف و کربلا) ویژه است. زمان (ایام خاص زیارتی) ویژه است. نیت آدم ها (قصد زیارت) ویژه است. مناسبات میان انسان ها (کم توقعی، خدمت، همیاری ) ویژه است. و عناصری دیگر از این قبیل.
امّا اینجا و در زندگی جاری و هر روزه مان، چنین عناصری یا نیست یا کمتر وجود دارد. طبیعی است که آنجا حال و هوایی به خود میگیرد که به این راحتی، جایی دیگر یافت نمیشود!
امّا آیا واقعا راهی نیست که همینجا هم بتوان ولو اندک مثل همانجا بود؟!
جواب این است که: بله، میشود و میتوان! و راهش هم چیزی نیست جز در نوعی رشد و خودساختگی.
اگر اجتماع و مناسبات بیرونی، آنچنان که باید، نمیتواند ما را به حضور و معناداری و خدایی بودن، بکشاند، آیا از پیش خود و با رشدیافتگی های درونی نیز نمیتوانیم؟!
همانطور که گفتم: البته اصل تحقق اربعین، به این است که اجتماع، صورت و شاکله ای الهی به خود بگیرد و امتیاز و خاصیت اصلی اربعین در همین است. ولی حالا اگر رسیدن به این یکی، کار بیشتری میطلبد و شاید به زمان درازتری نیاز داشته باشد، چه خوب که ما بتوانیم درون خود را اربعینی کنیم.
در باب خودسازی، البته مطالب بسیاری گفته شده و علمای اخلاق و سالکان راه خدا، مباحث فراوانی طرح کرده اند. اینها که عمدتا متّخذ از آموزه ها و معارف دینی است، بخش بزرگی از میراث معنوی ماست و حقیقتا گنجی است که صندوقچه اش در کنار داریم و ما عمدتا از آن غافلیم.
البته ما در دورانی جدید، با تعیّن اجتماعی و انسانیِ متفاوتی به سر میبریم و به نظر میرسد مباحثی که در علم اخلاق و سلوک الی الله به شیوه ی مرسوم گفته شده، گرچه بسیار لازم و حتمی اند امّا کافی و نهایی نیستند؛ یعنی ما در تربیت و رشد امروز خود، برای رسیدن به همان مقاصد اخلاقی و عرفانی، محتاج ایده ها و الگوهایی به روزشده ایم. ایده ها و الگوهایی مبتنی بر همان اصول و شواکل، ولی با افزوده ها و تغییراتی در فروع و قوالب.
در این باره، بیشتر گفتگو خواهیم کرد ان شاء الله.
حال که بحث به خودسازی و تربیت رسید، خوب است با شما در میان گذارم مساله تربیت، در اجتماعی که امروز داریم، سالهاست که ذهن مرا به خود مشغول داشته است و در این راستا، برخی ایده ها به ذهنم خطور کرده است و قدری روی آنها کار کرده ام.
امید که خدا یاری دهد و بتوانم بخشی از آنها را با شما در میان گذارم. ان شاء الله
#کربلا_اربعین
سلام دوستان
خب بحث اعتراض و اغتشاش و براندازی و سرنگون سازی بالا گرفته...
سعی ام بر اینه که یه مطالبی رو، پر ربط و کم ربط تقدیم محضرتون کنم
👇👇👇
مطالب اگه ترتیب منظمی ندارند، ببخشید
از قبل آماده نکرده بودم
مثل وضعیت این روزها😁
در اینجا میخوام براتون از مواضع مرحوم علامه طهرانی در رابطه با: انقلاب و حکومت اسلامی و حضرت روح الله و رهبری، مطالبی بذارم:
👇👇
لحن کلام (در غیر منقولات) متاسفانه شبیه یا برگرفته از ویکی پدیاست😐
شما ببخشید
برخی فعالیت های انقلابی مرحوم علامه طهرانی:
صدرالدین حائری شیرازی میگوید: «بعد از جریان ۱۵ خرداد۱۳۴۲، یکی از مشکلات ما به دلیل وسعت مبارزات، مسئلهٔ رخنهٔ گروهکها در مبارزات بود. حصرت امام برای جلوگیری از این مسئله، فردی را بهعنوان مسئول گذاشت که هر کسی که میخواهد وارد مبارزات شود از این طریق باید بیاید و آن فرد علامه طهرانی بود.»[۱۰]
«بنده و سید عبدالحسین دستغیب جزو کسانی بودیم که توسط علامه طهرانی وارد تشکیلات انقلاب شدیم و در نزد ایشان به قرآن قسم خوردیم که تا سرحد شهادت مقاومت کنیم.»[۱۱]
همچنین وی میگوید: « علامه طهرانی با سید محمدهادی میلانی صحبت کرد تا جایی که توانست ایشان را متقاعد کند حکم تکفیر و ترور شاه را امضا کند. سپس سرلشکر قرنی را برای این کار آماده کرد و وی برای اجرای حکم اقدام نمود، لیکن قضیه رو شد و او و تعدادی دیگر را دستگیر کردند.»[۱۲]
سخنان مرحوم علامه طهرانی درباره حضرت روح الله:
«ایشان (سید روحالله خمینی) آنقدر فضائل دارند که اگر تاقیامت از فضائل ایشان برای مردم بگویند و تجلیل به عمل آورند تمام نمیشود و لازم نیست برای تجلیل از ایشان از لفظی که در عُرف شیعه مختص معصوم است (امام) استفاده کنند.»[۱۳]
«از وقتی ایشان حاکم اسلام شدند دیگر امرِ ایشان، امر خدا و رسول خداست و بر همه واجب است از ایشان تبعیت کنند. حکم ایشان بر همه حتی بر تمام مجتهدین نافذ است حتی اگر آن مجتهد اعلم از ایشان باشد.»[۱۴]
«هرگاه میخواهید صدقه برای خود بدهید اول برای او بدهید سپس برای خود و زن و فرزند و خانوادهتان.»[۱۵]
«در یکی از جلسهها به ایشان عرض کردم ما تابحال روی اسلام تبلیغ میکردیم ولی دیگر از این به بعد گویی اسلام در شما متمرکز شدهاست و باید کاملاً روی شما تبلیغ کنیم.»[۱۴]
«حقی که این رهبر عالیقدر بر شما دارد اگر تا روز قیامت به سپاس و شکرانهاش برخیزید از عهده بر نیامدهاید، چون شما همه، مردمان مُردهای بودید که او زنده کرد.»[۱۶]
«اگر خواستید مجلس توسلی برای رفع گرفتاریهای شخصی فراهم آورید اول برای به ثمر رسیدن نهضت اسلام و برقراری این حکومت و صحت و سلامت و طول عمر این رهبر که بر شما حق حیات دارد دعا کنید، سپس برای مقاصد شخصی خود.»[۱۷]
«در جرئت، بلندهمتی، استقلال فکر، از خودگذشتگی و نهایتنگری و امثالها، دربارهٔ آن رهبر عظیم الشان هرچه بخواهند بگویند و بنویسند کم است. او حقاً و حقیقتاً در این امور اسوه و الگو بود.»[۱۸]
«ملت مانند صفر است؛ صفر یعنی هیچ. یعنی مُرده و بیخاصیت اما اگر «یک» به او اضافه شد، زنده میشود. این ملت قابلیت و استعداد داشت اما وقتی نور وجود و ارادهٔ رهبر در او تابید این قابلیتها را از خفا بیرون آورد.»[۱۹]
مصطفی خمینی میگفت «پدرم در قم هروقت در میان نوشتهها کاغذهای ایشان [علامه طهرانی] را مییافت با دست خود امضای زیر آن را پاره میکرد که اگر احیاناً بدست دستگاه و سازمان برسد خطری را ایجاد نکند».[۲۰]
«بعد از مراجعت قائد روحالله خمینی از پاریس به تهران، درسی را تحتعنوان «دولت اسلامی» در تهران شروع به تدریس کردیم که محتوای آن ضبط شد.»[۱۴]
«اینکه بگویند برای این انقلاب، ملت قیام کرد و زحمت کشید اینها همه حرف است. جز اراده و عزم قویم ایشان هیچکس کار نکرد به دلیل اینکه ملت همیشه بودهاست ولی تاروح در ملت پیدا نشد جان نگرفت، حرکت نکرد.» ۱۹
قدری از رابطه و دیدگاه رهبر معظم انقلاب و مرحوم علامه طهرانی درباره یکدیگر:
آیت الله خامنهای دربارهٔ وی میگوید: «سید محمدحسین پدیدهای بود. آقای طهرانی در ریاضی، هندسه، علوم حوزوی و… پدیدهای بود.»[۲۱]
همچنین آیت الله خامنهای در پاسخ به عباس واعظ طبسی که گفته بود بحث اینها (جریان علامه طهرانی) اختلاف فکری نیست؛ بلکه جهتگیریهای سیاسی است، گفت:
«به نظر، جهتگیریهای سیاسی اینها هم مشکلی ندارد؛ آقا سیدمحمدحسین طهرانی هروقت بنده به مشهد میآمدم به دیدن بنده میآمدند و از من توقع بازدید هم نداشتند و سالی یک نوبت هم که تهران میآمدند باز به دیدن ما میآمدند الّا در سال آخر عمرشان که دو بار به دیدن بنده آمدند که بعد از دیدار آخر که یکی دو ساعتی هم طول کشید بعد از چندماه از دنیا رفتند.[۲۲]
«مخالفت بعضی از اهل علم، با این سیّد عالِم (سید علی خامنهای) از کمال بیانصافی است.»[۲۳]
علامه طهرانی:
«امروز علَم اسلام دست ایتالله خامنهای است و تعظیم ایشان تعظیم اسلام و تضعیف ایشان تضعیف اسلام است. هر سخنی که منجر به تضعیف ایشان گردد حرام مسّلم و معصیت کبیره و گناهی است که بخشوده نمیشود.»[۲۴]
برخی مطالب مرحوم علامه طهرانی درباره حکومت اسلامی:
در این حکومت ما دو وظیفه داریم: یکی اینکه کارهای خوب را تقویت و تعریف کنیم و بگوییم باید با این مشکلها بسازید که عزت با راحتی نمیسازد. دیگر آنکه: بهجای بدگویی در غیاب فرد، خرابیها را اصلاح کنیم یا بدون اطلاع دیگران به او بگوئیم که این کار شما غلط است.»[۲۵]
«در جایی که ولی فقیه با مسئلهای مخالف است و شرایط به شکلی است که ایشان نمیتواند اعمال قدرت کند، بر عهدهٔ دیگران است که باروشنگری و تبیین حقائق به ولیفقیه در اجرای قوانین اسلام کمک نمایند.»[۸]
«حالا برنج گران باشد، روغن گیر نیاید، اینها یک مشکلاتی است که خیلی مهمّ نیست شما بگویید: انسان آخرش از گرسنگی هم بمیرد. آیا اگر انسان زنده باشد و زیر پرچم آمریکا باشد بهتر است، یا بمیرد؟»[۲۳]
«در هر کاری که تقویت اسلام و تأیید نظام و ولایت فقیه است باید شرکت کرد و خودشان نیز در این موارد اعم از انتخابات، راهپیمایی، نماز جمعه و… شرکت میکردند ولی به شرکت در اجتماعاتی که از طرف گروههای سیاسی خاص تشکیل میشد ترغیب نمیفرمودند مگر اینکه محرز میشد مورد تأیید و نظر ولی فقیه و در مسیر تقویت حکومت اسلامی است.»[۲۶]
«تمام اموال خمس و وجوهات باید به ولی فقیه پرداخت شود و دیگران مجاز به گرفتن وجوهات نیستند؛ مگر مبالغ جزئی که معلوم است حاکم راضی است که به دست دیگر مجتهدین در مصارفش صرف گردد. (لذا اگر کسی برای ایشان-علامه طهرانی- خمس میآورد قبول نمیکردند و میفرمودند ببرید به دفتر خامنه ای بدهید)»[۲۷]
«حاکم اسلام واحد است و نمیشود در سیطرهٔ اسلام دو نفر حاکم باشند. وقتی یکی از مجتهدین حاکم شد، حکمش بر تمام افراد مسلمان و حتی بر همهٔ مجتهدین دیگر و حتی بر افرادی که از حاکم أعلماند نافذ است. خداوند حکم او را بر همه حجیت دادهاست.»[۱۷]
«بعد از دستور آیت الله خمینی به راهپیمایی روز قدس، علامه طهرانی به شرکت در راهپیمایی قدس مقید بود و تا آخر عمرش نیز بدون استثناء شرکت و از ابتدای راهپیمایی تا انتهای آن حضور داشت و همهٔ شاگردان و نزدیکان را برای شرکت در آن تشویق میکرد.[۲۸]
علامه طهرانی به شرکت در نماز جمعه بسیار مقید بود و همه را نیز تشویق میکرد و تا آخر عمر با وجود کهولت سن، در سرما و گرما همیشه به صورت منظم و در رأس وقت در نماز جمعه شرکت نمود و مقید بود که در میان مردم باشد.[۲۹]
«اگر حاکم اسلامی حکمی بکند بر همهٔ مسلمین واجب است اطاعت کنند. همچنین مجتهدین در امور اجتماعی و سیاسی باید تابع حاکم اسلامی باشند و هرگونه اظهار نظرهایی که نسبت به حکومت تزلزل یا شکستی میآورد جایز نیست.»[۱۴]
علامه طهرانی به شاگردان خود میگفت: «در مسائل اجتماعی و در هر کاری که به نوعی تقویت اسلام و تأیید نظام ولایت فقیه است باید شرکت کرد» و خودش نیز در این موارد اعم از انتخابات، راهپیمایی، نماز جمعه یا دیگر اجتماعاتی که تأیید اصل نظام بود شرکت میکرد؛ ولی به شرکت در اجتماعاتی که از طرف حزب یا گروه سیاسی خاصی تشکیل میشد ترغیب نمیکرد مگر اینکه محرز میشد مورد تأیید و نظر ولی فقیه و در مسیر تقویت حکومت اسلامی است.»[۲۶]
علامه طهرانی میگفت: «خوبیها و کمالات این حکومت را برای مردم بیان کنید و اگر نقص و عیبی بود اولاً کتمان کنید تا حرمتش در میان مردم نشکند و ثانیاً برای مردم توضیح دهید منشأ مشکلات، ولایت فقیه و حکومت اسلامی نیست بلکه از دسیسههای دشمنان اسلام یا کوتاهی خود مسلمانان در عمل به اسلام است.»[۳۰]
«اطاعت از دستورهای راهنمایی و رانندگی در این حکومت اسلامی وجوب شرعی دارد لذا اگر در نصف شب خواستید از یک عبور ممنوع رد شوید چرا که این توقف وجوب شرعی دارد»[۳۱]
«تشخیص مجلس خبرگان برای همه حجت است و اینکه برخی میگویند به تشخیص خبرگان تردید داریم صحیح نیست چرا که تشخیص آنها حجت و بیعت آنها به منزلهٔ بیعت همهٔ مردم است»[۳۲]
»»» راز جذابیت و مقاومت لیبرالیسم
* تذکر ابتدایی
اینجا کار با این نداریم که مدعیان لیبرالیسم چه دولت ها چه متفکران، و چه افراد عادی، چه عملکردی داشته اند؟ و آیا اساسا به بسیاری از حرف های خود پایبند بوده اند یا نه؟
بلکه بحث ما در خودِ گفتمان لیبرالیسم است. گفتمانی که خود را در قالب مفاهیمی چون: آزادی، فردیّت، توسعه، رفاه، نسبیّت، تساهل و تسامح، و ... ظهور میدهد و جذابیت های عجیبی را برای بشر جدید به دنبال می آورد؟ پس باید در بحث خود به دنیال این باشیم که نقاط قوت این گفتمان در چیست؟ و این کلان ایده، چه طور میتواند جمع کثیری از انسان ها را مجذوب خود کند؟
* چرایی این تحلیل
ما با این تحلیل، میخواهیم نشان دهیم که در وضع جامعه ی کنونی، چرا انسان ها در منش و رفتارها، و خصوصا در هنجارها و داوری های خود، تابع اصول لیبرالیستی اند؟ و چرا مقابله با لیبرالیسم اینقدر مشکل است؟
وقتی تحلیل ما در این مقال به پایان رسد، بهتر متوجه میشویم که چرا خیلی از نزدیکان و اطرافیان ما، مردم کوچه و بازار ما، و حتی بسیاری از دینداران ما، به طرز ناخودآگاه، و بی آنکه خود چندان متوجه باشند، در رفتار و هنجار، تابع مفاهیم لیبرالیستی اند؟
این بحث برای خود من، از زمانی جذاب شد که سالها پیش در حین مناقشات و مباحثات اجتماعی می دیدم، ایستادن در برابرش مشکل است علی الخصوص برای کسانی که اعتقاد چندانی به دین ندارند؛ و یا د زندگی به دنبال معانی بزرگ نمیگردند!!
* توسعه، غایت لیبرالیسم:
لیبرالیسم را آزادی فردی گفته اند و از این حیث به بحث و کنکاش های بسیاری در باره آن پرداخته اند. امّا اگر بخواهیم به نحو میدانی به لیبرالیسم نگاه کنیم، میتوانیم غایت لیبرالیسم را در مفهوم "توسعه" بیابیم. توسعه که خود را در عرصه های اقتصاد، سیاست، و فرهنگ نشان میدهد، میتواند به وجه بارزی، ترجمه ای غایت مدارانه برای لیبرالیسم باشد.
* عنصر آزادی و عنصر رفاه
امّا مگر این توسعه و توسعه خواهی چیست و از کجاها سر در می آورد که اینچنین میدان جذابی برای تاخت و تاز دارد؟ مگر خود را در چه چیزهایی نشان میدهد و چه ملازماتی را با خود به همراه می آورد که عمده ی انسان ها، مجذوب ابعاد و اطراف آن شده اند؟
جواب فني و آکادمیک اگرچه شاید پیچیده و مفصّل باشد، امّا اگر بخواهیم مطلب را خلاصه کرده، و ماجرا را در صحنه ی عمل ببینیم، میتوانیم به غایات توسعه خواهی یعنی به "آزادی فرهنگی" و نیز "رفاه اقتصادی" توجه کنیم.
این دو کلمه، یعنی آزادی و رفاه، البته در وهله ی اوّل بار ارزشیِ مثبتی دارند علی الخصوص در ترجمه ی فارسی. ( زبان فارسی، زبانی است که به خاطر غنای فرهنگی خود، معمولا مفاهیم مثبت را به ارزش هایی والا بدل میکند.) اما واقعیت این دو، چندان هم متعالی و آرمانی نیست.
رفاه معمولا سر از نوعی امنیت خاطر برای مصرف بیشتر در می آورد؛ آن هم مصرفی که جهان مدرن برای انسان تعریف میکند. حرص بیشتر، دویدن بیشتر، و مصرف بیشتر.
آزادی نیز در معنای حقی است برای انجام طیف گسترده ای از فعالیت ها و رفتارها آن طور که هر کس خود میخواهد و خود میپسندد. و همانطور که میدانیم این آزادی، غیر از آزادی معنوی است که رهایی از قید و بندهای مادی و شهوانی است. پس اگر بسیاری از رفتارهای طرفداران لیبرالیسم از سوی انسان های تعالی گرا، به "ولنگاری" تعبیر میشود، جای تعجبی ندارد.
آزادی و رفاه، دو عنصر اساسی اند که برای بشر جدید ایجاد جذابیت میکنند. کیست که اعتقادی به جهان غیب و عالم معنا، یا ایده آلها و آرمانهایی همچون برابری و عدالت نداشته باشد، و در عین حال، از رفاه و آزادی به همان معنای لیبرالشان بدش بیاید؟!
* عنصر صلح
امّا عنصر سومی که به نحوی خود را دخیل در تحقق لیبرالیسم میکند، "صلح" است. صلح در اینجا، هم ملازم امنیت و حالت ثبات در روابط است، و هم ملازم تساهل و تسامح در امور دینی و در هر نوع امر ایدئولوژیک.
در حقیقت صلح، خودش موضوعیتی ندارد و نوعی غایت به حساب نمی آید. بلکه ملازمات صلح، همچون تساهل و تسامح، و نسبیّت معرفت شناختی و اخلاقی، به دلیل آنکه از تنش و جنگ جلوگیری میکنند، موجب نوعی ثبات و امنیّت میشوند و با تامین امنیّت نیز با خیال راحت تری میتوان به آزادی و رفاه رسید و آنها را بسط و توسعه داد.
پس طبق این تحلیل، صلح، پایه ای است برای تامین هر چه بهتر آزادی و رفاه.
* اشکالات و مقاومت های لیبرالیسم
به نظر میرسد در تحلیل ما تا به اینجا، بخشی از جذابیّت های لیبرالیسم که در توسعه فرهنگی و اقتصادی خود را نشان میداد، آشکار شده باشد.
اما ماجرای لیبرالیسم، به همینجا تمام نمیشود! تا به اینجا درست است که این کلان ایده، جذاب است؛ ولی میتواند شکننده و سست هم باشد.
اگر لیبرالیسم تا همینجا پیش رفته باشد، یعنی صرفا متکی بر آزادی و رفاه و صلح باشد، به راحتی در معرض نقد هایی جدّی قرار میگیرد و ناتوان از مقاومت، زود فرو میپاشد.
اما این کلان ایده، از قدیم حساب بسیاری از اشکالات را هم کرده، آنها را بر طرف نموده، پایه های خود را استحکام بخشیده است.
در ادامه، به این بخش از تامین گریِ لیبرالیسم خواهیم پرداخت.
بار دیگر این تذکر را تکرار کنم که ما در بحث از گفتمان لیبرالیسم هستیم و نه عملکرد مدَعیان آن.
ادامه بحث
لیبرالیسم به نوعی تاکید بر رفاه و آزادی و صلح است. امّا سوال و اشکالی که بر این تاکید پیش می آید، این است که:
آیا هیچ وقت، این آزادی ها و رفاه ها و حتی صلح ها، مانع هم نمیشوند و با هم به جنگ بر نمیخیزند؟! یعنی رفاهِ یکی با رفاهِ دیگری، یا آزادیِ یکی با آزادیِ دیگری، و صلحِ یکی با صلح دیگری با هم معارضه نمیکنند؟! و آیا آزادیِ یکی با رفاه و صلح دیگران، و رفاهِ یکی با آزادی و صلح دیگران، و صلحِ یکی با رفاه و آزادی دیگران، در تعارض با هم قرار نمی گیرند؟!
جواب مثبت است. در موارد بسیاری قرار میگیرند.
زیرا مصادیق بسیاری وجود دارد که لازمه وجود یکی، عدم دیگری، یا لازمه ی کثرت یکی، قلّت دیگری است.
* جایگاه قانون:
خب، در این شرایط آیا راه حلّی وجود دارد که با آن، بتوان تعارضِ رفاه ها و آزادی ها و صلح ها را بر طرف نمود؟ و آیا مفهوم و ایده ای را میتوان پیش کشید که با آن، بتوان مشکل را حل کرد؟!
پاسخ اینجا نیز مثبت است و راه حل در این مورد هم، مثل بسیاری موارد دیگر، "قانون" است.
قانون می آید و حدّ و مرز آزادی و رفاه، و حتی حدّ و مرز صلح را مشخص میکند. مادامی که یکی از اینها، از چارچوب قانون فراتر رفت، با آن برخورد میشود و جلویش گرفته میشود.
* جایگاه رای اکثریت
خب حالا که چارچوبه ی همه اینها در عمل، به قانون بر میگردد، طبیعتا این سوال پیش می آید که خودِ این قانون، بر چه اساس و محور و مداری تعیین میگردد؟!
از آسمان می آید؟! از شخص یا طبقه خاصی پرسیده میشود؟! با به اکثریت رجوع معین میگردد؟! و یا چه راه و روش دیگری؟!
به عبارت دیگر، باید بدانیم که معیار و میزان اصلی در وضع قانون چیست و اعتبارخود را از کجا می آورد؟!
سوال واقعا جالبی است.
بسیاری از اندیشمندان لیبرال، در مقام تعیین قانون، ارجاع به رای اکثریت را معتبر میدانند. و دموکراسی را نیز از همین جا و برای همین جا پیدا و طرح کرده اند.
گویا در نظر ایشان، رای اکثریت، بهترین پشتوانه برای تعیین قانون است و این قانون میتواند در جامعه ای با ارزش ها و هنجارهای لیبرال، حدّ و مرز آزادی و رفاه و صلح، و فعالیت هایی که بر اساس اینها صورت میگیرند را، مشخص نماید.
* اخلاق عرفی، پایگاه ارزش های لیبرال
امّا اگر بخواهیم در لایه ای عمیق تر، کنکاش کنیم، باید بپرسیم که خود این قانون و آن رای اکثریت، پایه ی اجتماعی، معرفتی و ارزشی خود را از کجا و به چه نحو اخذ میکند؟!
جواب در مفهوم عجیب، بسیار توانمند، تاثیر گذار و در عین حال شناور و سیّالی است: "اخلاق عرفی"
به نظر میرسد خوب و بدهایی که برای یک بشر لیبرال تعیین میشود و او خود و جامعه را ملزم میبیند که آنها را رعایت نماید، پایه و ریشه شان در "اخلاق عرفی" نهفته است.
اخلاق عرفی یعنی آن خوب و بد ها و باید و نباید هایی که ذهن عمومی جامعه قبول دارد و تعیین میکند.
اینجا منظور از اخلاق عرفی، در معنای سبک و سیاق رفتارهای افراد یک اجتماع با هم نیست. بلکه اخلاق عرفی، به مثابه پایگاهی هنجاری است که رفتارها را ارزش گذاری کرده، عمل افراد را قضاوت میکند.