eitaa logo
مواجهات
120 دنبال‌کننده
50 عکس
26 ویدیو
10 فایل
نوشته های گاه به گاه علیرضا انصاری #معارف #فلسفه_عرفان #امتدادهای_حکمت #تحلیل_اجتماعی #مباحث_تربیتی #شعر_ادبیات_هنر #صوت_تصویر و ...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۱) * تفسیر از برترین کمال و مراد از امر اصیل این یک شیوه ی رایج است که ارزش گذاری هر چیزی را در نسبت به غایتی که دارد و نتیجه ای که به آن میرسد، میسنجند. پس آنچه به مقصد بالاتر و فعلیت سرشارتری میرسد یا میرساند را ارزشمندتر به حساب میآورند. برای انتخاب بالاترین ارزشها در حیات انسان، چه از حیث فردی و چه از حیث اجتماعی اش، باید به بالاترین جایی که انسان، چه یک فرد انسانی و چه یک جامعه انسانی، میتواند برسد، نظر انداخت. حال، واقعا بالاترین جایی که انسان میتواند برسد، کجاست؟ در اینجا بنا نداریم از ادبیات دینی یا عرفانی یا فلسفی یا اجتماعی، استفاده کرده، نام مقام یا موقف خاصی را به میان آوریم. بلکه میخواهیم با تحلیلی عقلانی، اشاره به وضعیّتی کنیم که اگر حاصل شود، میتوان آن را به مثابه ی بالاترین کمال، یا برترین غایت، یا والاترین مقصد، پذیرفت و ارزش دیگر امور را با منتهی شدن به آن سنجش نمود. در تحلیل عقلی برای به دست آوردن بالاترین کمال، میتوانیم دست روی دو مولّفه بگذاریم که خود بیشترین پیوند را با کمال و فعلیت دارند: لذّت و قدرت. تناسب لذّت با کمال نسبتا روشن است: آنچه کمال بیشتری دارد، برای آنکه میفهمد و میخواهد، به دست آوردنش لذّت بخش تر است. کمال از آن رو کمال است که پاسخگویی به یک یا چند نیاز است. پس، وصول به آنچه کمالاتی دارد یا خود کمال محسوب میشود، طبعا موجب التذاذ است. و تناسب قدرت با کمال نیز چندان ناروشن نیست: آنچه کمال بیشتری دارد، غنای بیشتری دارد پس واجد اقتداری بیشتر است. غناء، هم خود او را از غیر بی نیاز میکند و هم غیر را به او نیازمند؛ این، همان شرط واجد بودن قدرت است. با این حساب میخواهیم بگوییم، آنچه به انسان بیشترین لذت را میبخشد و بیشترین قدرت را را عطا میکند، همان بالاترین جایگاهی است که انسان میتواند به آن برسد. امّا آن جایگاه، برای اینکه بیشترین احساس لذت و بیشترین امکان قدرت را در خود داشته باشد، باید دارای چه مولّفه هایی باشد؟ به عبارت دیگر، آن مقام یا جایگاه یا موقعیت، باید چه خصوصیّاتی داشته باشد تا بتوانیم بگوییم، بالاترین لذت ها را میبخشد و بالاترین قدرت ها را فراهم میکند؟ در جواب میتوانیم به چند مولّفه ی کمال اشاره نماییم: + دوام و بقاء و پایداری. یعنی به مرور زمان، و در پی گذر از مراحل مختلف، از میان نرود و برای مدتی طولانی، بلکه برای همیشه باقی و برقرار باشد. + محوریت در تقویم و تفسیر اشیاء. یعنی اشیاء به بودِ او انسجام و انتظام پیدا کنند؛ و به نمود او، معنا و نقش خود را بیابند. + وسعت و گستردگی. یعنی در زمان ها و مکان های مختلف، و در مذاهب و مشارب متفاوت، و در افکار و احوال متنوع، به نوعی حضور داشته باشد. + جامعیت میان چند صفت متضاد. یعنی آن چیزهایی که عموما با هم سازگار نمیشوند، همچون کیفیّت و کمّیّت، یا مادیّت و معنویّت، یا پایایی و پویایی را به نوعی از هماهنگی و تناسب، یا وفاق و جمعیت برساند. + نابی و کمیابی. یعنی نظیر او کمتر جایی یافت شود و همانند او در آفاق نباشد و از این حیث، ناب، گرانبها، و خواستنی باشد. + دیردستیابی. یعنی به راحتی نشود به او رسید و جز با وسعت نفس و پردلی و تحمل سرگشتگی های بسیار، و رنج های پر تکرار، نتوان به آن دست یافت. مسلّم است آنکه به چیز، یا به مقام، یا به موقفی رسیده، که در آن این خصوصیّات یافت میشوند، هم به لذّتی بلند نائل آمده و هم به قدرتی بی مانند دست یافته است. لذا میتوان در دل چنین موقعیتی، کمال را معنا کرد و به نحو روشن تری از چرایی کمال بودن آن، سخن گفت. آنچه واجد چنین مولفه ها و ویژگی هایی است را ما به مثابه ی «امر اصیل» می شناسیم. امر اصیل همان است که واجد بیشترین کمال است و وصول به آن بهترین لذّت و بیشترین قدرت را به دنبال دارد. اصلا انگار، اصالت خود را در همین ویژگی ها که ذکرشان رفت نشان میداده است: پایداری، وسعت، محوریت، جامعیت، کم یابی، دیردستیابی، و صفاتی از این قبیل. آیا ما از اصالت، انتظاری غیر از اینها داریم؟! آن چیز، و آن مقام، و آن امر، هر چه هست، ما به آن "امر اصیل" اطلاق میکنیم. .
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۲) * پیوستگی با امر اصیل همان کرامت است حال ببینیم که ارزشمندی و والایی انسان به چیست؟! انسان اگر به چه چیز دست یافته باشد یا در چه وضعیتی قرار گرفته باشد، میتوان گفت که ارزشمند شده و به والایی رسیده است؟! گفتیم که ارزش هر چیز به کمال و مقصد و غایتی است که حقیقتا به آن منتهی است. و نیز گفتیم که برترین کمال، همان است که واجد خصائصی چون دوام، وسعت، محوریت، جامعیت، کم یابی و دیردست یابی است. و آنچه چنین است همان است که در تعبیر ما " امر اصیل" است. حال میتوانیم در جواب به پرسش ارزشمندی و والایی انسان، از پیوند او با امر اصیل صحبت کنیم. لذا معتقدیم که ارزش انسان در این است که یا به این امر اصیل رسیده باشد و یا در مسیر امر اصیل قرار گرفته باشد. در حقیقت والایی انسان همان پیوستگی او با امر اصیل است. آنچه انسان را چه در مقیاس فردی و چه در مقیاس اجتماعی به والایی میکشاند، همان چیزی است که برترین کمال انسان با رسیدن به آن رقم میخورد و از پسِ آن، انسان به بالاترین لذّت ها و بیشترین قدرت ها دست می یابد. ما این وضعیت پیوستگی انسان با امر اصیل، که واجد بیشترین ارزش ها و والایی هاست، را «کرامت» نام مینهیم. اصلا کرامت همان والایی است و وضعیت و حال کرامت انسان، چیزی جز همان وضعیّت و حالت والایی انسان نیست. این والایی نیز خود همان ارزشمندی و ارجمندی است. مهم این است که بدانیم عامل این کرامت و والایی، همان پیوستگی با امر اصیل است آن هم با همان مولفه های اقتداری که ذکر شد. خوب است این نکته را هم در نظر داشته باشیم که کرامت برای انسان، یک وضعیّت وجودی است. وضعیّت وجودی ای که خود را، هم در حال درونی انسان آشکار میکند و هم در رفتار بیرونی اش. انسان والا، از لحاظ درونی، بسیار غنی و سرشار است. سرشار از حس های نورانی و مقدس و قدرتمند. و از لحاظ بیرونی، بسیار درخشان و فروزان است. فروزان از صفات نیکی همچون سعه صدر، متانت، استحکام، قاطعیت، دلسوزی، و مهربانی. در حقیقت انسان واصل به کرامت، در اثر پیوستگی اش با امر اصیل، خود واجد اصالت گشته است. اینچنین انسان، درون و برونش را، همان خصوصیّات امر اصیل در بر گرفته، و در حالات و رفتارهایش همان صفات تجلی یافته است. .
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۳) * امر اصیل، گره خورده با معنا، و کرامت گره خورده با معناگروی است. حال وقت آن است که از خود بپرسیم: مصداق این امر اصیل، چه چیز، یا چه مقام، یا چه عرصه ای است؟ آن چه وادی ای است که اگر انسان بدانجا واصل گردد، به بالاترین لذّات و بیشترین اقتدارات، و والاترین مقامات نائل شده است؟ در لسان دین، مفاهیم و معانی ای همچون توحید، تقوا، و عبودیت آمده که به نوعی بیان از کمال انسان و والایی و کرامت او دارند. این بیان قرآنی مشهور که: انّ اکرمکم عندالله اتقئکم، به همراهِ همه اوصافی که از اهل توحید و اخلاص در نصوص دینی هست، به نوعی بیانگر همین ارجمندی و والایی است. ما نیز میتوانیم از زاویه نگاه حکمی و فلسفی، به معانی و حقایقی برسیم که علاوه بر وجه عقلانی شان، ملائمت و سازگاری بالایی با معانی دینی دارند. آنچه میتوان به آن اشاره کرد، "پیوستگی با عالم معنا" است. عالمی که در بیان حکمی، عالم کلّیّات سعی و ذوات اشیاء است و در زبان عرفانی و دینی، عالم قدس و ملکوت و جبروت است. مراتب پایین این امتداد رفیع و نورانی را، حقایق اشیاء و امور پر کرده، و مراتب بالایش را شئون سرمدی حضرت حق مسخّر نموده اند. همین عالم است که حقایق نورانی اش، از حیث دوام، وسعت، محوریت، جامعیّت، کم یابی و دیردست یابی با موجوات هیچ عالم و هیچ وادی دیگری قابل قیاس نیستند و از حیث اصالت و والایی، هیچ نظیری ندارند. امور اصیل هر چه هستند، در میان همین هایند و امر اصیل هر چه هست، در اوج همین هاست. از منظری دیگر، اصل خوبی و نیکی نیز گره خورده با معنا است. چنانچه مکرّر گفته شد، بدی ها و شرور، تنها در مرتبه ی مادّه و صورت، زیبا به نظر میرسند و میتوانند موجب فریفته شدن انسان باشند؛ ولکن در مرتبه ی معنا، حقیقتِ بدی ها و شرور آشکار گشته، هیچ کس را میلی به وصول به آنها نیست. لذا انسان والا، انسانی است که معنای اشیاء، اعمال، و امور را در نظر دارد و به پلیدی ها و شرور میلی پیدا نمیکند. بلکه در گرایش به خوبی ها و خیرات نیز صرفا به ماده و صورتشان اکتفاء نکرده، عمده ی توجه اش به سوی معنای آنهاست. به تعبیر ساده تر: انسان شریف، انسانی معناگراست. آنکه دائما رو سوی پاکی ها و خیرات دارد، در اصل متوجهِ معانی اشیاء، اعمال و امور است و گرنه نمی توانست به طور دائم، مجذوب خیرات و خوبی ها باشد و به سوی شرور و پلیدی ها نگرود. گرچه ظرفیت انسان ها در پیوستگی به وادی معنا مختلف است، ولی هر کس به ذات و بنیاد خوبی ها متمایل شده باشد، بالاخره بهره ای از کرامت برده است. با مجموع این مطالب، میخواهیم معلوم کنیم که میان وادی معنا و امر اصیل ربطی وثیق است و میان معناگروی انسان و کرامت و والایی او، پیوندی عمیق است. در نتیجه باید همین حقیقت معنا را، موطن و محلّ خوبی ها در نظر داشت و همین والایی و کرامت را، محور و مدار ارزش ها نهاد. .
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۴) * توسعه و عدالت، معطوف به کرامت اند. دو مکتب فراگیر اجتماعی در قرون اخیر، یکی تاکید بر توسعه داشت و یکی تاکید بر عدالت. ما نیز با نظر به توسعه و عدالت متوجه کمالات هر یک میشویم و علّت گرایش انسان ها به اینها را درک میکنیم. ما قبل از پرداختن به نسبت اینها با اهداف عالیه ی جامعه معناگرا، و جایابی این دو مقوله در چنین جامعه ای، ببینیم اصلا هدف اصلی از گرایش انسان به توسعه و عدالت چه بوده است؟ اصلا چرا این ها برای انسان مهم شده اند؟! و چرا در مدتی به درازای خود تاریخ، این دو مفهوم، ذهن انسان را پر کرده اند؟! نکته در چه بوده است؟! رسیدن به جواب کار سختی نیست. اگر به معنای عرفی این دو مفهوم -که ریشه ی روانی آن مفاهیم اجتماعی هستند- توجه کرده، و آنها را در نسبت با نیازهای انسان بازشناسی کنیم، متوجه اصل قضیه میشویم. ماجرا ساده است: انسان میخواهد امکانات مادی بیشتری داشته باشد تا بر اثر آن رفاه بیشتری کسب کند؛ و میخواهد از حالات روانی لذّت بخش تری برخوردار باشد تا از زندگی اش بهره ی بیشتری ببرد. این است که به دنبال "توسعه" میگردد. و باز وقتی به نیازهای انسان توجه میکنیم، می بینیم که او احتیاج به امنیّت و آرامش و عزّت دارد. به اینکه اگر کاری میکند و زحمتی میکشد، به اجر مزدش برسد. به اینکه از زندگی در کنار دیگران احساس حقارت نکند. و اینکه اگر تلاش برابری میکند، مطمئن باشد که از موقعیت برابری هم برخوردار است. در چنین جامعه ای اعتراض کمتر است و احساس امنیّت و ثبات بیشتر خواهد بود. این است که انسان برای رسیدن به چنین نیازهایی، بنا دارد "عدالت" را در جامعه پیاده کند. از یک منظر کلّی، توسعه، معطوف به پویایی و تحرّک وضعیت جامعه است و عدالت معطوف به پایایی و ثبات آن. حال میگوییم: ان رفاه خواهی و لذت جویی، یا نهایتا معطوف به امری اصیل و عمیق نیست؛ که در این صورت، از اساس راه به بی راهه برده اند. مثل بوالهوسی و طمع ورزی که از اساس صفاتی مذموم اند. و یا اینکه این توسعه خواهی و لذّت جویی، نهایتا معطوف به امری اصیل و عمیق اند که در این صورت، به همان کرامت انسانی منتهی میشوند. مثل حفظ عزت، و شکر نعمت، و دغدغه دنیا را نداشتن، که صفاتی پسندیده اند و از مصادیق کرامت و والایی اند. برای تحقق این صفات، گاهی نیاز به پرداختن به قدری از توسعه ایم؛ در این صورت توسعه نیز امری والا و شریف خواهد بود. این توضیحی بود از توسعه، که اگر بخواهد نهایتا به هدف اصلی خودش برسد، باید در مسیر کرامت و والایی باشد و باز میگوییم: آن تساوی خواهی و امینیّت جویی نیز یا معطوف به هدف و امری اصیل نیست؛ که در این صورت، در حدّ خود متوقف می ماند. مثل اینکه کسی به حق دیگری تعدی نمیکند صرفا از ترس اینکه دیگران به حق او تعدی نکنند. این صفت گرچه مذموم نیست امّا شریف و والا هم نیست. و یا آنکه این تساوی خواهی و امنیّت جویی، معطوف به هدف و امری اصیل است؛ که در این صورت، به همان کرامت و والایی رسیده است. مثل اینکه کسی تساوی اقتصادی را نه برای خود، که برای بهبودی حال جامعه میخواهد که این صفت، خود مصداقی از کرامت است. چنانکه می بینیم، غایت حقیقی و نهاییِ هر دو مفهومِ توسعه و عدالت، همین کرامت است. یعنی اگر توسعه و عدالت بخواهند برای آن هدفی که واقعا بنا بوده به آن منتهی شوند، به جریان بیافتند، باید معطوف به کرامت، والایی، و امر اصیل باشند. حتی اگر با تفسیری کاملا چرتکه ای و منفعت نگر و لذّت گرایانه هم تفسیر کنیم، باز مطلب همین است. آرامش، هیجان، غناء، اعتبار، لذّت، امنیّت، عزّت، و مفاهیمی از این قبیل، برترین شان و بهترینشان در ضمن والایی است. به نحوی که اگر والایی وجود نداشته باشد، این حسّ های تحریک کننده یا اساسا نخواهند بود و یا اینکه دوامی نخواهند داشت. پس اگر می بینیم که انسان به توسعه یا عدالتی بدون کرامت بسنده کرده است، بلکه در مسیری غیر کرامت جویی پیش میرود، این از نفهمی خود اوست. این وضعیت از آن رو پیش می آید که انسان به غایت کارهای خویش نمی نگرد و با سرگرم شدن به پیچ و خم های مسیر، هدف و مقصد را گم میکند؛ ویا آنکه شاید اصلا تصور درستی از نهایت کار ندارد. وگرنه کدام انسان است که وقتی لذّت وافر و پایدارِ امور معنایی، و بودن در حالت تعالی و والایی را بچشد، باز هم به توسعه یا عدالت و یا هر مفهوم دیگری که جنبه ی طریقیّت دارد، به دیده ی استقلال بنگرد؟! ما در نهایتِ همه ی افعال شریف انسانی و آرمانهایی که با اخلاق و شرافت گره خورده اند، به آنچه میرسم همان حقیقت انسان و مرتبه ی معنایی انسان است که در زبان ما به والایی و کرامت ترجمه گشته است. حال بیاییم به معنای اجتماعی امروزین این گرایش ها نگاه کنیم و در بستر اجتماعی به مقایسه آنها بپردازیم. ادامه ...
ادامه جریان توسعه طلب نوعا از لیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی می آید و در منش اقتصادی به سرمایه داری، بازار آزاد، و ... اعتقاد دارد. و جریان عدالت خواه نوعا از سوسیالیسم اقتصادی و اجتماعی می آید و در منش اقتصادی به تعاونی، و دخالت دولت اعتقاد دارد. اینکه ما در کرامت جویی، چه منشی در سیاست و اقتصاد داریم را در بخش های بعدی همین فصل خواهیم گفت. اما نکته مهم این است که بدانیم هر یک از این جریانات چه بخواهند چه بخواهند، و چه بگویند و چه نگویند، در نهایت به دنبال رقم زدن یک «وضعیّت وجودی» برای انسان هستند. ایشان یا هر مرام و منش دیگر اجتماعی که پیشنهادی دارد، در نهانخوانه ی ذهنش یک حالت و وضعیت کمال برای انسان تصور کرده، یک آرامانشهر را دیده و حالا دارد بر اساس همان کمال متصوَّر، برای انسان نسخه میپیچد. تعبیر وضعیت وجودی، قدری فلسفی تر است و خبر از شأن و جایگاهی میدهد که انسان در دار وجود دارد. و مشخص است که هر وضعیت وجودی نیز هم حاوی لذّت ها و هم حاوی اقتدارات خاص خود است. و از روی همین لذت ها و اقتدارات است که میتوان قدر و ارزشمندی هر یک را تعیین کرد. حال ببینیم هر یک از این سه گرایش که معرفی شد، در صورت تحقق کامل خود، چه وضعیت وجودی ای را برای انسان رقم خواهد زد. +++ مقایسه سه وضعیت وجودی: در اینجا اشاره ما به مفاهیم، معانی، آرمان ها، اصالت ها، حالات، و انتخاب هایی است که مجموعا میتوانند آن وضعیّت وجودی مورد نظر را به ما نشان دهند: + وضعیت وجودی توسعه طلبانه: حرص، طمع، تنوع، هیجان، پیشرفت، اصالت فردیت، ثروت، تمتّع مادی، فزونی، هیجان، شهوت + وضعیت وجودی عدالت خواهانه: اخلاق، انصاف، امنیت، برابری، احترام، تعاون، اشتراک، اصالت جمعیت، فطرت، + وضعیت وجودی کرامت جویانه: روحانیّت، معرفت، معنویت، عمق، سعه صدر، جامعیت، خودساختگی، اصالت انسانیّت .
🔸اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۵) * توسعه و عدالت، باید در خدمت کرامت باشند. ممکن است درباره آنچه گفتیم اشکالی پیش بیاید به اینکه: اگر همه انسان ها در غایت و نهایت امور تامل میکردند، به آنچه شما میگویید میرسیدند. امّا مشکل این است که طبیعت انسان اینقدر تعالی یافته نیست. اگر اینچنین بود که این همه مشکلات پیش نمی آمد و گرفتاری ها در جوامع درست نمیشد. لذا باید طبیعت آدمی که همان موضوعیت دادن به توسعه یا عدالت است را پذیرفت و بر اساس پذیرش همین طبیعت، طرحی ریخت تا جامعه به اهداف والای خود برسد. در جواب میگوییم: اشکال درست است و ما نیز در صددیم تا همین روح توسعه خواه یا عدالت گرای انسان را جهت دهیم و با حفظ اصل این روحیه در انسان، آن را به سوی تعالی و کرامت بکشانیم. برای این کار ما باید نسبت میان توسعه و عدالت را روشن کرده، و به جایابی هر یک از آنها در یک جامعه معناگرا بپردازیم. در اینجا با ذکر یکی چند مقدمه، سراغ طرح و حرف اصلی خود میرویم: وقتی سخن از توسعه میگوییم، منظور وسعت یافتن در هر چیز و به هر کیفیّت نیست. از توسعه، وسعت یافتنی خاصّ و معطوف به اهدافی خاصّ که همان بسط زندگی مادّی و تمتّع خواهی است، مدّ نظر است. توسعه را باید در بستر و تاریخ خود، یعنی در فضای لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی فهم کرد. توسعه با این تقریر، موجب نوعی فزون خواهی است؛ فزون خواهی در جوانب مادی و صوری. لذا اگر توسعه، محوریّت و موضوعیّت پیدا کرد، با امر اصیل، نه تنها همراه نیست، که مانع وصول نیز هست. وقتی سخن از عدالت در معنای اجتماعی اش میگوییم نیز، نباید آن را با عدالت فلسفی که همان قرار یافتن هر چیز مطابق شأن خود، و رسیدن حق به مستحق در معنای عام است، اشتباه گرفت. عدالت اجتماعی، یعنی برابری افراد جامعه در حقوق و امکانات و فرصت ها مزایا؛ البته یک برابری نسبی و همراه با قدری ملاحظات که تامین کننده ی بهتر همان عدالت است. عدالت با این تقریر هم، وقتی محوریت پیدا کند و به عنوان هدف تلقی گردد، گرچه جامعه را بالکلّ از مسیر خارج نمیکند، اما همه چیز را در خود متوقف میگرداند. عدالت اجتماعی حقیقتی است که برای رسیدن یک جامعه به امر اصیل، لازم هست اما به تنهایی کافی نیست. در یک جامعه متعالی، هم توسعه باید باشد و هم عدالت، اما هیچ یک نباید به مثابه ی هدف و غایت باشند. توسعه، حوائج مادی و صوری را به ارمغان می اورد و عدالت، تضمین میکند که اینها به همگان برسند. همانطور که گفتیم، توسعه، وجه تحرک و پویایی در استفاده از امکانات و بهره مندی ها را در خود دارد و عدالت، وجه ثبات و پایایی شان را. اما در هر شکل، بنا نیست غایت از زندگی انسان، یا هدف از تشکیل یک جامعه انسانی، صرفا رسیدن به یکی از این دو، یا هر دوی آنها با هم باشد. بلکه هدف، دستیابی انسان ها و جامعه، به آن حالت و وضعیت وجودی است که ارجمندی و والایی در درون و برون انسان مستقر گردد و اوصاف امر اصیل، در احوال، افکار، گفتار و رفتار انسان متجلی شود. همان وضعیّتی که از آن، به والایی و کرامت تعبیر میکنیم. کرامت را میتوان نوعی تعالی وجودی در نظر گرفت. حالتی که انسان احساس میکند از یک موجود پست و سطحی ارتقاء پیدا کرده و به حضوری والا و عمیق رسیده است. دین و حکمت، هدف از حضور زمینی انسان را، رسیدن هر چه بیشتر او، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، به تعالی و والایی میدانند و همه ی ابعاد مطرح دیگر در جامعه را معطوف به همین هدف در نظر میگیرند. حال بار دیگر به نسبت میان این سه، یعنی توسعه، عدالت و کرامت بپردازیم: از طرفی میدانیم که سازگاری میان توسعه و عدالت، به سختی رخ میدهد. توسعه علی الخصوص به تقریر اقتصادی آن، به لحاظ روانشناختی، با بخش هایی از غریزه و طبیعت آدمی گره خورده است که دم از عدالت زدن، تقریبا برابر با خاموش کردن حسّ توسعه خواهی اوست. لذا این دو را به این راحتی ها، سر سازش و همراهی نیست. تاریخ جدال نظری و جدال سیاسی و اقتصادی میان توسعه و عدالت، شاهد خوبی بر این مدّعای ماست. .
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۶) امّا نسبت توسعه با کرامت چگونه است؟! مشکل توسعه با کرامت ممکن است بیش از این هم باشد؛ چرا که عدالت خواهی تنها دست روی کارکرد بیرونی توسعه خواهی میگذاشت که همان نرسیدن به محرومان و طبقه کارگر بود. امّا کرامت بینی، دست روی حسّ و حال درونی توسعه خواهی نیز مینهد و آن را در معنای حرص و طمعش برای کرامت انسان مناسب نمی بیند. لذا نزاع توسعه و کرامت به اوج خود نزدیک میشود. آنچه می بایست هدف دیگری قرار میگرفت، حالا به مثابه ی دشمن بلامنازعش قرار گرفته است! حالا چه میتوان کرد؟ صحنه را باید چگونه مدیریت کرد؟ بگذارید از یک قاعده ی حکمی استفاده کنیم: در مراتب طولی موجودات، بسیار پیش می آید که میان مراتب پایین با مرتبه بالا نزاع بیافتد. مثل نزاع خیال و وهم با عقل و نزاع جسم با روح. نزاع از ناحیه پایین اگر حل ناشدنی به نظر می آید، از ناحیه بالا، میتواند به صلح و سازگاری بلکه به اقتدار بیشتر و هم افزایی منتهی شود. پایینی معمولا نمیتواند بالایی را آنچنان که هست بربتابد؛ ولی بالایی میتواند تحت شرایطی خاص، پایینی را در ذیل خود و در جهت هدف خود جای دهد. امّا این کار چگونه صورت میگیرد؟! وقتی بالایی می آید و به پایینی -با حفظ کارکرد خودش- جهتی در راستای آنچه خود میخواهد میدهد. با این حساب، پایینی کار خود میکند امّا خود را به مرتبه ی بالایی ارتقاء میدهد. یک نمونه ی خوب از اینها، بازخوانی اسلام از جنگ و مقاتله به فریضه ای همچون جهاد بود. جنگ به منظور غلبه و سلطه انجام میشد؛ آن هم نوعا برای بهره برداری بیشتر از ثروت مناطق دیگر و یا احساس تبختر پادشاه و فرماندهان. امّا اسلام آمد و جهاد را آورد و با آن معنای جنگ را دگرگون کرد. صورتش بسیار شباهت داشت ولی هدفش چیز دیگری بود. هدف از جهاد، ترویج بیشتر اسلام و در حقیقت رهایی بخشیدن معنوی به انسان ها بود. ولو اینکه آن سرزمین و آن فتح، برای مسلمین هیچ دستاورد مادی هم نداشته باشد و ضرر مادی اش نیز بیش از سود آن باشد. انسان به هر حال حسّ غیرت و جنگ آوری و سلطه جویی دارد؛ حال چه بهتر که این حس ها را در مسیر خدا و دین و معنویت، آن هم با رعایت انصاف و عدالت و عقلانیّت به کار اندازد. نمونه ی خوب دیگر این قاعده را، زورخانه ها در جهان قدیم انجام میدادند: انسان های اوباش که مزاحم امنیّت مردم میشدند را تبدیل به جوانمردان و پهلوانانی میکردند که کارشان حفظ امنیّت مردم بود. در مساله ما نیز، حقیقت معنا، و کرامتی که حاصل گرویدن به معناست، باید بیاید و توسعه و عدالت را در بستری دیگر اندازد و بدون آنکه اصل این روحیات را نفی کند، آنها را در راهی دیگر به مقصد مطلوب برساند. مشکل میان توسعه و عدالت، در نظر متفکرین تقریبا روشن است: اگر چه حق توده ها و یا محرومین مهم است، امّا هر گاه بخواهیم در فضای اجتماعی، در برابر توسعه و فردیت، به عدالت و جمعیت بها دهیم دو مشکل پیش می آید: یکی از جهت انگیزه کار، و دیگری از جهت مدیریت. مساله این است که با پررنگ کردن عدالت، هم در انگیزه ی فعالیت اقتصادی دچار مشکل میشویم و هم در مدیریت امورش به ناکارآمدی هایی برمیخوریم. از یک طرف، گویی تنها حسّ طمع ورزی فردی است که موتور محرّک توسعه خواهی است. لذا کار برای دیگری، آن انگیزه بخشی لازم را ندارد. و از طرف دیگر، گویا تصمیمات همگانی یا تصمیمات دولتی، پخش و پراکنده و غیر مسئولانه است، لذا آن یگانگی و آن جدّیّت لازم را برای رتق و فتق امور اقتصادی ندارد. در نظام مورد نظر ما، فردیّت افراد از میان نمیرود؛ بلکه به گونه ای در کل سیستم تعریف میشود که نفعش که کلّ برسد. در نظام معنایی، هر کس به هر میزان تلاش در مسیر صحیح انجام دهد، به همان میزان برخورار و بهره مند میگردد. بهره مندی افراد البته نمیتواند از سرِ ارث و میراث، یا تصادف و شانس، یا رشوه و رانت باشد؛ ولی فرد به هر میزان که تلاش صحیح انجام دهد به همان میزان بهره مندی دارد. علاوه بر این، در نظام معنایی ما، گونه ی کاری که انسان ها انجام میدهند، بر اساس استعدادها و علایق آنها تعیین میشود و گونه ی کار به خودی خود، در دستمزد و بهره ای که میبرند، تاثیری ندارد. بلکه بر میزان بهره مندی، تنها تلاش در جهت بهره دهی موثر است.؟؟؟ البته میدانیم که سیستم چنین جامعه ای، از آنچه فعلا در جوامع اجرا میشود فاصله زیادی دارد و طبعا ساز و کار پیچیده ای میطلبد؛ در نظر برخی شاید ناشدنی به نظر آید ولی ما در ضمن همین فصل و در بخش "اقتصاد در یک زیست جهان معنایی" به توضیح قدری از این ساز و کار ها خواهیم پرداخت. به هر حال با پیاده شدن این جنس ایده هاست، که افراد در فعالیت اقتصادی و اجتماعی خود، نه دلسرد و مایوس میشوند و نه طمعکار و حریص. هر کس در همان کاری است که به آن علاقه دارد و بدان عشق میورزد؛ و هرکس به همان میزانی بهره میبرد که تلاش میکند
و بهره میرساند. لذا موتور محرّک جامعه، نه تنها از کار نمی ایستد، بلکه بهتر هم کار میکند. اگر در اقتصاد لیبرال، معمولا تعداد کمی امیدوار اند و تعداد زیادی از سر ناچاری و برای داشتن حدّاقل ها کار میکنند، در جامعه معنایی، همه به کار خود علاقه دارند و همگی به بهره مندی خود امیدوار هستند. تازه این مطلب، نگاه از جنبه ی مادی به مساله بود. حال آنکه در یک جامعه معناگرا، نگاه متعالی تری هم در کنار این نگاه وجود دارد. تلاش و کار مادی برای اعتلای جامعه و خدمت به خلق، نوعی مجاهدت فی سبیل الله محسوب میشود و به عنوان یک شرافت اجتماعی مطرح میگردد. والایی حقیقی، تنها در گرو پرداختن به معنویات نیست. اصلا برای رسیدن به آن والایی، باید به خلق خدمت کرد و با زندگی مادی نیز درگیر بود که شواهد و مویدات این مطلب، در بیانات دینی و حکماء و عرفاء فراوان است. لذا در یک جامعه معنایی حسّ توسعه خواهی وجود دارد؛ ولکن نه از روی طمع ورزی و انحصار طلبی، بلکه از روی علاقه به کار و تلاش و خدمت به دیگر افراد، و برای رشد و اعتلای همه جانبه ی یک جامعه. در این صورت، توسعه خواهی، نه تنها مذموم نیست بلکه یک شرافت است و مشغول به توسعه بودن، نوعی جهاد و خدمت است. تا به اینجا، مشکل انگیزه ی فعالیت اقتصادی حل خواهد شد. و می ماند مشکل مدیریت فشل و ناکارآمد آن. مدیریت فضای اقتصادی نیز، نه چندان در دست افراد است و نه چندان در دست طبقه حاکم؛ بلکه عمده و اصل تمصیم گیری با سیستمی هوشمند است که اهداف جامعه را با امکانات و شرایط موجود میسنجد و سپس به هر یک از نهاها، سازمان ها، شرکت ها و مجموعه ها راه کارها را ابلاغ میکند. سپس خود نظارت میکند که اهداف چقدر محقق شده است و چقدر نه! و در این مسیر کجا تلاش مناسبی انجام شده و کجا نه! تا به اینجا در نسبت کرامت با توسعه، میخواهیم بگوییم که از زاویه ی توسعه خواهی، کرامت امری معارض است؛ امّا از زاویه ی کرامت، توسعه نه تنها امری معارض نیست بلکه مبارک است به شرط آنکه اصل و هدف قرار نگیرد و محورش افزون خواهی یک عده معدود نباشد؛ با آن ساز و کار اجمالی ای که ذکر کردیم و ذکر خواهیم کرد. اما در نسبت میان عدالت اجتماعی با کرامت، تعارض و نزاعی از بنیاد و اساس پیش نمی آید. آنچه موجب نگرانی است بسنده کردن به اهدافی عدالتخواهانه آن هم در معنای اجتماعی آن است. یعنی اکتفاء صرف به عدالت و اعتناء نداشتن به کرامت، ممکن است قدری جامعه را متوقف کند که به نظر میرسد حل این مساله و رفع نزاع، چندان کار مشکلی نباشد. یعنی همه ی دغدغه ی عدالتخواهان، با برپایی جامعه معناگرا مرتفع گردد. .
احتمالا از بلندی مطالب خسته شده باشید امّا مطالب اینجا یادگار بمانند شاید روزی به کار آیند😌
هدایت شده از کانال حسین دارابی
داشتم فکر می کردم، شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح، می توانست در آخر هر کدام از اعمال، بابی باز کند با عبارت «و اما مادران...» اجر هر عمل را که می‌گوید، دستور هرکدام را که توضیح می‌دهد، زیرش بنویسد: اما برای ، این چنین است که .... 👌مثلاً همین شب قدر! سخنی هست دربارهٔ زنی که سجاده‌اش را پهن می‌کند و قرآن و مفاتیحش را می‌گذارد گوشه‌اش و بعد شروع می‌کند مدام می‌رود به آشپزخانه؛ چای می‌گذارد، میوه تکه می‌کند، سقا می‌شود،... و اشک‌هایش، با زمزمه‌ی جوشن، می‌چکد پای گاز، وقت چشیدن نمکِ سحری و نهار فردای بچه‌ها؟ گفتیم اشک و گریه اصلاً چه می‌گویید دربارهٔ زنی که تا شانه‌اش تکان می‌خورد و می‌خواهد کمی اشک بریزد، کودکش سرش را خم می‌کند زیر چادرش و ملتمسانه می‌گوید «گریه نکن 😯😢»؟ بگویید اجر این خنده‌های اجباری تلخ و شیرین چند؟ زنی که عادت ندارد تنها، جامهٔ نور بپوشد و بچه‌هایش را یکی یکی می‌برد غسل شب قدر بدهد، تا طهارتِ مضاعف شود برایشان تا سال بعد، و از خستگی این غسل‌ها، خوابش بگیرد و کمی چرت بزند، بهره‌ای از این لحظات ناب از دست رفتهٔ لیلة القدر، دارد؟ نمی‌دانم........ فقط.... اگر این دقت هاواعمال سادهٔ این مادرهانبود و شب های قدر، به جای خواباندن کودکان‌شان و نشستنِ فارغ بال تا خود سحر بر سر سجاده آنان را با پاشیدن آب به صورتشان و هزار وعده و سرگرمی بیدار نگاه نمی‌داشتند، به گمانم نه شیخ مفیدی در این دنیا یافت می‌شد، نه شیخ صدوقی، نه سیدرضی، نه طباطبائی، نه امینی نه...! راستش… فکر می‌کنم سهم قابل توجهی از ثواب تمام اعمالی که ما عاملین به مفاتیح‌الجنان، تا خودِ صبحِ قیامت، انجام می‌دهیم، ثواب تمام جوشن‌ها، کمیل‌ها، نمازها، توسل‌ها، زیارت‌ها،صاف می‌رسد به مادرانمان! تقدیم به همه مادران بخصوص مادر خودم و مادر بچه‌هایم... حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
یادم هست بعضی سالها در شب ۱۹ و ۲۱ ماه مبارک که مراسم احیاء رو منزلمون برگزار میکردیم، بخش هایی از حالات امیرالمومنین رو در شب ضربت خوردن، از کتاب منتهی الامال میخوندیم. امشب یه بار دیگه اون قسمت ها رو خوندم. زبان شیخ عباس گرچه قدیمی، اما خیلی پر حسّ و حاله برای من که انگار یه فیلم همراه با موسیقیه که انگار میبردت و وقایع رو نشونت میده نمیدونم شما میتونید با این متن مرتبط بشید یا نه؟! اما تلاش کنید؛ خیلی خاصه و پر حسّه ... بخش هایی از متن شیخ عباس رو براتون میذارم.👇👇👇 یا علی
حالات امیرالمومنین در شب ضربت خوردن از کتاب منتهی الآمال اكنون بيان كنيم حال حضرت امير المؤمنين عليه السلام را در آن شب: از امكلثوم نقل شده كه فرمود: چون شب نوزدهم ماه رمضان رسيد پدرم به خانه آمد به نماز ايستاد، من براى افطار آن جناب طبقى حاضر گذاشتم كه دو قرصه نان جو با كاسه‌اى از لبن و مقدارى از نمك سوده در آن بود. چون از نماز فارغ شد، چون آن طبق را نگريست، بگريست و فرمود: اى دختر! براى من در يك طبق دو نان خورش حاضر كرده‌اى! مگر نمى دانى كه من متابعت برادر و پسر عم خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‌كنم؟ اى دختر! هركه خوراك و پوشاك او در دنيا نيكوتر است ايستادن او در قيامت نزد حق تعالى بيشتر است، اى دختر! در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عذاب. پس برخى از زهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را تذكره فرمود؛ آنـگاه فرمود: به خدا سوگند افطار نكنم تا از اين دو خورش، يكى را بردارى؛ پس من (ام کلثوم) كاسه لبن را برداشتم و آن حضرت اندكى از نان جو با نمك تناول فرمود و حمد و ثناى الهى به جا آورد و برخاست و به نماز ايستاد. پـيوسته مشغول ركوع و سجود بود و تضرع و ابتهال به درگاه خالق متعال مى‌نمود. .
ادامه: و نقل شده كه آن حضرت در آن شب بسيار از بيت خود بيرون مى‌رفت و داخل مى‌شد و به اطراف آسمان نظر مى‌كرد و اضطراب مى‌نمود و تضرع و زارى مى‌كرد و سوره يس را تلاوت فرمود و مى‌گفت: اللهم بارك لى فى الموت؛ يعنى خداوندا مبارك گردان براى من مرگ را، بسيار مى‌گفت: انا لله و انا اليه راجعون و كلمه مباركه لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم را بسيار مكرر مى‌كرد و بسيار صلوات مى‌فرستاد و استغفار مى‌نمود. و ابن شهر آشوب و غيره روايت كرده اند كه حضرت در تمام آن شب بيدار بود و براى نماز شب بيرون نرفت به خلاف عادت هميشه خويش. ام كلثوم عرض كرد: اى پـدر! اين بيدارى و اضطراب شما، در اين شب براى چيست؟ فرمود: در صبح اين شب من شهيد خواهم شد! و روايت شده كه در آن شب آن حضرت بيدار بود و بسيار بيرون مى‌رفت و به آسمان نظر مى‌افكند و مى‌فرمود: به خدا قسم كه دروغ نمى گويم و دروغ به من گفته نشده؛ اين است آن شبى كه مرا وعده ی شهادت داده‌اند، پس به مضجع خويش بر مى‌گشت. پس زمانى كه فجر طالع شد (ابن نباح) مؤذن آن حضرت درآمد و نداى نماز در داد، حضرت به آهنگ مسجد برخاست چون به صحن خانه آمد مرغابيان چند كه در خانه بودند به خلاف عادت از پـيش روى آن حضرت درآمدند و پر مى‌زدند و فرياد و صيحه همى كردند بعضى خواستند كه ايشان را برانند حضرت فرمود: (دعوهن فانهن صوآئح تتبعها نوآئح) يعنى بـگـذاريد ايشان را به حال خود همانا ايشان صيحه زنندگانند كه از پى، نوحه كنندگان دارند. و به روايتى، ام كلثوم يا امام حسن عليه السلام عرض كرد: اى پـدر! چـرا فال بد مى‌زنى؟ فرمود: فال بد نمى زنم ولكن دل شهادت مى‌دهد كه كشته مى‌شوم يا آنكه فرمود: اين سخن حقى بود كه به زبانم جارى شد؛ آنگاه سفارش مرغابيان را به ام كلثوم نمود و فرمود: اى دخترك من! به حق من بر تو كه اينها را رها كنى؛ زيرا كه محبوس داشتى چيزى را كه زبان ندارد و قادر نيست بر سخن گفتن، هرگاه گرسنه يا تشنه شود پس آنها را غذا ده و سيراب كن و اگر نه رها كن بروند و از گياههاى زمين بخورند و چون به در خانه رسيد، قلاب، در كمربند آن حضرت بند شد و از كمر مباركش باز شد؛ حضرت كمر را محكم بست و اشعارى چند انشاد كرد كه از جمله اين دو بيت است: مضمون اشعار آنكه: اى على! ببند ميان خود را براى مرگ، پس همانا مرگ ترا ملاقات خواهد نمود، و جزع مكن از مرگ وقتى كه نازل شود به منزل تو، و مغرور مشو به دنيا هرچند با تو موافقت نمايد، همچنان كه دهر ترا خندان گردانيده است، همچنين ترا به گريه خواهد درآورد؛ پس گفت: الهى مرگ را بر من مبارك كن و لقاى خود را بر من خجسته فرماى. .
ادامه: پس به صحن مسجد درآمد و همى گفت: "الصلوة الصلوة" و خفتگان را براى نماز از خواب برمى‌انگيخت و ابن ملجم ملعون در تمام آن شب بيدار بود و در آن امر عظيم كه اراده داشت تفكر مى‌كرد؛ اين هنگام كه امير المؤمنين عليه السلام خفتگان را براى نماز بيدار مى‌كرد او نيز در ميان خفتگان به روى در افتاده بود و شمشير مسموم خود را در زير جامه داشت، چـون امير المؤمنين عليه السلام بدو رسيد فرمود: برخيز! براى نماز و چنين مخواب كه اين خواب شياطين است، بر دست راست بخواب كه خواب مؤمنان است يا به طرف چپ بخواب كه خواب حكماء است و بر پشت بخواب كه خواب پيغمبران است. آنـگـاه فرمود: قصدى در خاطر دارى كه نزديك است از آن، آسمانها فرو ريزد و زمين چاك شود و كوهسارها نگون گردد و اگر بخواهم مى‌توانم خبر داد كه در زير جامه چه دارى! و از او در گـذشت و به محراب رفت و به نماز ايستاد. و اما ابن ملجم با اينكه كرة بعد كرة گـوشزد او گـشته بود كه امير المؤمنين عليه السلام را اشقاى امت شهيد مى‌كند و گـاهى قطام را مى‌گفت مى‌ترسم من آن كس باشم و بر آرزو نيز دست نيابم؛ و آن شب تا بامداد در انديشه اين امر عظيم بود عاقبت سيلاب شقاوت او اين خيالات گوناگون را چـون خس و خاشاك به طوفان فنا داد و عزم خويش را در قتل امير المؤمنين عليه السلام درست كرد و بيامد در پهلوى آن استوانه كه در پهلوى محراب بود جاى گـرفت وردان و شبيب نيز در گوشه‌اى خزيدند، چون امير المؤمنين عليه السلام در ركعت اول سر از سجده برداشت، شبيب ابن بجره اول آهنـگ قتل آن حضرت كرد و بانگ زد كه: لله الحكم يا على لا لك ولا لا صحابك؛ ( يعنى حكم خاص خداوند است تو نتوانى از خويشتن حكم كنى و كار دين را به حكومت حكمين بازگذارى) . اين بگفت و تيغ را براند شمشير او بر طاق آمد و خطا كرد. از پس ‍ او، ابن ملجم آمد بى توانى شمشير خود را حركتى داد اين كلمات بگفت و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد و از قضا ضربت او به جاى زخم عمروبن عبدود آمد و تا موضع سجده را بشكافت آن حضرت فرمود: بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله فزت ورب الكعبة. .
ادامه: و هنگام ضربت ابن ملجم بر فرق آن حضرت زمين بلرزيد و درياها به موج آمد و آسمانها متزلزل گـشت و درهاى مسجد به هم خورد و خروش از ملائكه آسمانها بلند شد و باد سياهى سخت بوزيد كه جهان را تاريك ساخت و جبرئيل در ميان آسمان و زمين ندا در داد چنانكه مردمان بشنيدند و گفت: تهدمت والله اركان الهدى وانطمست اعلام التقى وانفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل الوصى المجتبى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء؛ به خدا سوگند كه در هم شكست اركان هدايت و تاريك شد ستاره هاى علم نبوت و برطرف شد نشانه هاى پـرهيزكارى و گـسيخته شد عروة الوثقاى ال هى و كشته شد پـسر عم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و شهيد شد سيد اوصياء على مرتضى شهيد كرد او را بدبخت ترين اشقياء. ... پس حسنين عليهما السلام از خانه به سوى مسجد دويدند، ديدند كه مردم نوحه و فرياد مى‌كنند و مى‌گويند: وااماماه و واامير المؤمنين به خدا سوگند كه شهيد شد امام عابد مجاهد كه هرگز اصنام و اوثان را سجده نكرد و اشبه مردم بود به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پـس چـون داخل مسجد شدند فرياد واابتاه و واعلياه برآوردند و مى‌گفتند: كاش مرده بوديم و اين روز را نمى ديديم؛ چون به نزديك محراب آمدند پدر بزرگوار خويش را ديدند كه در ميان محراب در افتاده. و ابوجعده و جماعتى از اصحاب و انصار آن حضرت حاضرند و همى خواهند تا مگر آن حضرت را بر پا دارند تا با مردم نماز گزارد و او توانائى ندارد، پـس حضرت امير المؤمنين عليه السلام امام حسن عليه السلام را به جاى خود باز داشت كه با مردم نماز گزارد و آن حضرت نماز خويشتن را نشسته تمام كرد و از زحمت زهر و شدت زخم به جانب يمين و شمال متمايل مى‌گشت، چون امام حسن عليه السلام از نماز فارغ شد سر پـدر را در كنار گرفت و همى گفت: اى پدر! پشت مرا شكستى چگونه ترا به اين حال توانم ديد؟ امير المؤمنين عليه السلام چشم بگشود و فرمود: اى فرزند! از پس امروز پـدر ترا رنجى و المى نيست، اينك جد تو محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و جده تو خديجه كبرى و مادر تو فاطمه زهرا عليهاالسلام و حوريان بهشت حاضرند و انتظار پـدر ترا دارند تو شاد باش و دست از گريستن بدار كه گريه تو، ملائكه آسمان را به گـريه درآورده است؛ پس با رداى امير المؤمنين عليه السلام جراحت سر را محكم ببستند و آن حضرت را از محراب به ميان مسجد آوردند و از آن سوى، خبر شهادت امير المؤمنين عليه السلام در شهر كوفه پراكنده شد زن و مرد آن بلده به سوى مسجد شتاب كردند، امير المؤمنين عليه السلام را ديدند كه سرش در دامن امام حسن عليه السلام است. و با آنكه جاى ضربت را محكم بسته اند خون از آن مى‌ريزد و گلگونه مباركش از زردى به سفيدى مايل شده است به اطراف آسمان نظر مى‌كند و زبان مباركش به تسبيح و تقديس الهى مشغول است و مى‌گويد: الهي اسئلك مرافقة الانبيآء والاوصياء واعلى درجات جنة الماوى. پس زمانى مدهوش شد و امام حسن عليه السلام بگريست و از قطرات عبرات آن حضرت كه بر روى پـدر بزرگـوارش ريخت آن حضرت به هوش آمد و چشم بگشود و فرمود: اى فرزند! چرا مى‌گريى و جزع مى‌كنى؟ همانا تو بعد از من به زهر ستم شهيد مى‌شوى و برادرت حسين به تيغ و هر دو تن به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهيد شد. .
هدایت شده از وحید یامین پور
💠 قوس نزول(مراتب نزول حقیقت وجود)، ليلة القدر محمدی است و قوس صعود، یوم القیامه‌ی احمدی است. در نظر وحدت، عالَم (تشکیل شده از) شب قدر و روز قیامت است. و بیش‌از یک شب و روز نیست. که آن... ليلة القدر محمدی و یوم‌القیامه‌ی احمدی است. و کسی که متحقق این حقیقت شود همیشه در "ليلة القدر" و "یوم القیامه" است. 🖋امام خمینی(ره) آداب الصلاة ، تفسیر سوره قدر، ص ۴۰۱ 🌙 🆔️ @yaminpour
مواجهات
💠 قوس نزول(مراتب نزول حقیقت وجود)، ليلة القدر محمدی است و قوس صعود، یوم القیامه‌ی احمدی است. در نظر
خیلی تفسیر شریف و عظیم و دقیقی است ان شاء الله اگر ظرفیتش باشد، در شب احیاء بعد، شرحی خدمت دوستان عرض خواهم داشت
هدایت شده از استاد فیاض بخش
AUD-20190527-WA0000.mp3
12.41M
🔉 بشنوید| پیرامون شب قدر استاد فیاض‌بخش ▫️روش احیای شب قدر در سیره اساتید این مکتب، مثل سیدعلی آقا قاضی(ره)، مثل این روش مرسوم در میان مردم نبوده است؛ گرچه شباهت‌هایی دارد... ☑️ کانال جلوه نور علوی @jelvehnooralavi
سلام دوستان به نظرم رسید اگر امشب براتون از رساله ی «نور وحدت» خواجه حوراء مغربی، یه مطالبی رو بخونم، شاید با فضای امشب و این آخر ماه مناسب باشه👇👇 دوستان خودتون رو هم در این لحظات دعا کنید🙏
🔹 یک سوال خیلی اساسی سلام دوستان یه سوال فلسفی و الهیاتی طرح میکنم براتون... شاید کمی بی ثمر و حتی شاید خنده دار به ذهنتون بیاد ولی بدونید که خیلی خیلی مهمه! سوال اینه: خدا، از آنجا که بزرگترین است، بهترین است؟! یا از آنجا که بهترین است، بزرگترین است؟! عجیب بود؛ نه ؟!🤔 به عبارت دیگه: خدا، چون هستِ بی نهایت است، بایدِ بی نهایت است؟ یا چون بایدِ بی نهایت است، هستِ بی نهایت هم هست؟! ممکنه با خودتون بگید: خب مگه این دو تا با هم فرق میکنه؟! خب چون این هست، اون هم هست و چون اون هست این هم هست؟! چرا حتما باید به دنبال مقدم دونستن یکی باشیم؟! خب باید بگم که جواب هر چی باشه، تاثیرات بسیار زیادی در جمع بندی ما از معارفمون و خداشناسی مون داره... و در مزاجی که از ما در معرفتمون شکل میگیره، بسیار اثرگذاره امّا چطور؟! این زمان بگذار تا وقت دگر🙃 یا علی .
سویه ی جدید فهم دینی از دکتر عبدالکریم سروش ( سال ۹۸) رابطه ی اسلام و قدرت یک فهم جدید در تفکر سروش رابطه ی قدرت و حقانیت از منظر اسلام فارغ از درستی یا نادرستی، به نظرم مطلبی است که واقعا باید مورد تامل قرار گیرد👇 دین یک «قدرت» است | سایت خبری‌ تحلیلی زیتون https://www.zeitoons.com/83402/amp جهت تکمیل، پیوند بعد را هم حتما ببینید👇
این مناظره مکتوب رو هم ببینید👇 خیلی جذاب و قابل تامّله ( دقت های خاصی هم از سوی استاد علیدوست صورت گرفته که مفید اند) متن کامل مناظره مکتوب آیت‌الله علیدوست و عبدالکریم سروش درباره «دین و قدرت» https://iqna.ir/fa/news/3960346/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87-%D9%85%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%A8-%D8%A2%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA
مواجهات
سویه ی جدید فهم دینی از دکتر عبدالکریم سروش ( سال ۹۸) رابطه ی اسلام و قدرت یک فهم جدید در تفکر سروش
. یکی چند نکته درباره این نگاه ها و این نوشته ها: اول: فهم و تفسیر دکتر سروش از عرفان و تصوف را چندان جدّی نگیرید. با همه ی کثرت معلومات، واقعا سطحی و گاهی پَرت است. به نظرم، یکی از ریشه های تفسیر کج و معوج از وحی (نظریه بسط تجربه نبوی) نیز ریشه در همین فهم پرت از برخی مفاهیم عرفانی دارد! دوم: اصل ورود از این زاویه نگاه به دین ( زاویه قدرت) خیلی مغتنم است؛ آن هم توسط یک روشنفکر. بالاخره دنیای امروز ما، دنیای مقبول افتادن حرف ها و ارزش های حقوق بشری است. حالا اگر کسی (آن هم روشنفکری که خودش دل در گرو همین ارزش ها دارد) بیاید و به بخشی از واقعیت همیشگی تاریخ بشر، یعنی مناسبات و کارکردهای قدرت (فارغ از آنکه قدرت را خنثی یا تلخ فهم کنیم)، نگاه کند و در این مسیر انصاف هایی هم به خرج دهد، خودش غنیمت است! سوم: در اینجا باز به این نکته ی تکراری میرسیم که: در یک سطح، اگر میخواهی دیده شوی، جنجالی باش. و جنجالی بودن، در اکثر مواقع با دقت علمی، و بیان فنّی مساله، جور در نمی آید!! چهارم: گویا دکتر سروش، در این جنس از فهم، چندان اعتقادی به قبض و بسط در فهم دین ندارد؛ و در صدد ارائه یک قرائت امروزی و حقوق بشری از دین نیست! گویی واقعیتی که از اول در ذات اسلام بوده، حالا برای ایشان منکشف شده است. واقعیتی که به تصریح خود ایشان، درعین بودن، چندان توجه ایشان را برنیانگیخته بوده است. پنجم: ‌گرچه با بسیاری از شواهدی که ایشان از قدرت خواهی اسلام می آورد مخالفم؛ و گرچه با خوفی دانستن پیامبر رحمت بسیار مخالفم؛ امّا با اصل نگاه ایشان و توجه مهمی که در نسبت قدرت و دین داشته است، موافقم. ( لیظهره علی الدین کلّه ولو کره المشرکون) .
🔸 عنایت امام رضا علیه السلام به حیدر علی آقا معجزه طهرانی خاطره استاد حسن رمضانی از مرحوم ایشان: حیدر آقا معجزه (ره) می‌ فرمود: من با مرحوم آیت‌ الله شاه آبادی (استاد امام خمینی) ارتباط داشتم و از ایشان استفاده می‌ کردم و بهره می‌ بردم. آرزو داشتم یک سفر به مشهد مقدس داشته باشم که تا آن زمان، به علت مشکلات مالی و فقر، توفیق دست نداده بود. بر اثر عشق به حضرت رضا علیه‌ السلام به میدان خراسان می‌ رفتم که اتوبوس‌ های مشهد مقدس از آنجا حرکت می ‌کردند. به اتوبوس‌ ها نگاه می‌ کردم و گریه می‌ کردم و گاهی گرد و غبار آنها را دست می‌ کشیدم و به سر و صورت خود می‌ مالیدم و تبرک می‌ کردم. تا اینکه مقدمات تشرف ما به مشهد فراهم شد و یک نفر هزینه سفر ما را فراهم کرد. خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و با خوشحالی تمام عرض کردم آقا من می‌ خواهم مشهد بروم. فرمایش و سفارشی دارید، بفرمایید. مرحوم آیت الله شاه ‌آبادی فرموده بود: چون اولین بار است که با این عشق و علاقه به مشهد مشرف می‌ شوید یقیناً برای حضرت رضا علیه‌ السلام عزیزید. لذا هر چه می‌ خواهی بخواه منتها مواظب باش «چیز» بخواهی نه «ناچیز»! (مثلا امور دنیوی نخواه). حیدر آقا معجزه می گفت: به مشهد مشرف شدم و بالا سر حضرت رضا علیه‌ السلام که رسیدم یاد فرمایش آقای شاه‌ آبادی افتادم. به امام رضا عرض کردم آقا، آقای شاه‌ آبادی فرمودند از شما چیزی بخواهم که ارزش داشته باشد. ناچیز نخواهم. آقا من می‌ خواهم هر کتابی را که باز کردم بفهمم. این را از شما می‌ خواهم. سپس زیارت را شروع کردم و نماز زیارت را خوانده بودم و سر به سجده بودم که حالت خاصی به من دست داد؛ دیدم آقا تشریف می ‌آورند به طرف من و دو نفر خادم هم حضرت را همراهی می ‌کنند. جلو آمدند و آن دو خادم یک ظرف بزرگ پاتیل را آوردند و گذاشتند کنار من که صدایش مرا متوجه به خود کرد. نگاه کردم دیدم داخلش پر از کره است. از طرفی هم حضرت ایستادند و مرا نگاه می‌کنند. من هم اصلا نمی‌ توانستم حرف بزنم. حضرت دستشان را به جیب کردند و مقداری اسکناس در آوردند و شروع به ورق زدن کردند. وسط‌ آنها یک اسکناس مچاله شده و کهنه یک تومانی در آوردند و به من دادند و رفتند. من هم همانطور مانده بودم که این چه بود و چی شد و … که از این حالت به حالت طبیعی برگشتم. سفر ما به انجام رسید و برگشتیم تهران و خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و واقعه را خدمت ایشان عرض کردم. آیت‌ الله شاه‌ آبادی فرمود: آن پول یک تومانی مچاله شده، حظّ تو از علم رسمی است. از علم رسمی قیل و قال، بهره‌ ات همان اندازه است. و اما آن کره که داخل ظرف بود لبّ علم است. لبّ علم توحید را به تو دادند». استاد رمضانی میگوید: مسائل علمی عمیق توحیدی را که از ایشان می پرسیدیم چنان عالمانه حل می کرد و توضیح می داد که تعجب می کردیم. .
مواجهات
🔸 عنایت امام رضا علیه السلام به حیدر علی آقا معجزه طهرانی خاطره استاد حسن رمضانی از مرحوم ایشان:
حیدر علی آقا، پسر ارشد حکیم حاج مرشد چلویی بوده اند. حالا بشنوید از مرام خود حاج مرشد چلویی👇 .