eitaa logo
معاونت فرهنگی تربیتی مجتمع قرآن و حدیث
1.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
703 فایل
اخبار مرتبط با مجتمع عالی قران و حدیث، در این کانال در ج می شود.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 این آب شفاست. 📢 استادحسن رحیم پور ازغدی 🌀 شهيد ابراهيم سعيدی... غالباً متواضع و ساكت و اهل عبادت و سجده‌های طولانی بود. من و رفقا واقعاً حسرت نمازهای ايشان را می‌خورديم كه گاهی می‌ديدم دقايق طولانی در ركوع يا سجده در نمازهای واجب يا مستحب خود هست و يكی دو بار كتاب‌های سلوك اخلاقی و عرفانی را در دست ايشان ديدم كه در گوشه‌ای می‌نشست و مطالعه می‌كرد. 🌀 از جمله يك بار كتاب سير و سلوك مرحوم بحرالعلوم را آورد و يكی دو سؤال راجع به معنای بعضی اصطلاحات خاص از آ‌نها پرسيد، چون بنده طلبه بودم و اين اصطلاحات را می‌دانستم از من پرسيد و من به او گفتم: معنای لفظ را ممكن است من بدانم اما معنويت اين الفاظ را تو می‌دانی... 🌀 ایشان در عمليات والفجر ۸ در آموزش‌های غواصی در پايگاهی در نخلستان آبادان، پايگاه شهيد داوطلب، ايشان مسئول يك دسته از غوّاص‌ها بود كه بنده در آن دسته بودم و بنابراين ايشان در آن آموزش‌ها مسئول و فرمانده بنده بود و آموزش‌ها بسيار سخت بود در زمستان سرد، شب‌ها گاهي ۵ - ۶ ساعت و بيشتر در آب سرد آموزش می‌ديديم و بعضی بچه‌ها معمولاً‌ مريض می‌شدند تب داشتند. 🌀 يك روز كه بنده تب داشتم از ايشان خواهش كردم كه اجازه بدهد بنده آن شب را به آموزش نيايم كه حالم بهتر شود و به عمليات برسم. ايشان گفت: نه، همه بايد برويم ولو شما مريض هستيد كمتر فعاليت كن. 🌀 من بهداری پايگاه غواص‌ها كه در همان نخلستان بود رفتم، به من گفت كه: تو تب داری. 🌀 آمدم گفتم كه: برادر سعيدی من الآن بهداری بودم به من گفتند: تو تب داری، اگر می‌شود شما اجازه بده من امشب استراحت كنم. 🌀 ايشان گفت: حالا بيا، حالا بيا. 🌀 ما يك مقدار كه رفتيم چون يك مقدار پياده‌روی داشتيم تا به رودخانه بهمن‌شير برسيم كه دوباره آموزش‌ها شروع بشود چون معمولاً شب تا صبح، باز يك استراحت مختصری، صبح تا شب، مدام آموزش بود كه بايد آماده می‌شديم برای عمليات غواصی عبور از اروند و شكستن خط فاو كه بعد عمليات موفق والفجر ۸ شد و فاو آزاد شد... 🌀 من بعد از يكی دو كيلومتر كه آمدم احساس كردم سرم گيچ می‌رود و نمی‌توانم درست حركت كنم و گفتم: برادر سعيدی من حالم مناسب نيست. 🌀 ايشان دوباره گفت: حالا بيا. 🌀 دوباره يك مقداری رفتيم احساس كردم حالت تهوّع و سرگيجه هم دارم. ديگر اين دفعه برادر نگفتم گفتم: آقای سعيدی حال من مناسب نيست نمی‌توانم راه بروم! 🌀 ايشان گفت: حالا بيا. 🌀 باز يك مقدار رفتيم ديگر نزديك رودخانه كه رسيديم ديدم بايد بنشينم و ديگر نمی‌توانم راه بروم. اين دفعه با تندی گفتم: سعيدی، من الآن برمی‌گردم الآن دارم بالا می‌آورم! 🌀 آنجا ايشان جلو آمد و من را در آغوش گرفت و گفت: برادر رحيم‌پور، من الآن بهداری بودم، الآن خود من دماي بدنم بيش از ۴۰ درجه است! يعنی خودش تب داشت و گفت: ديشب هم من تب داشتم و توی آب از شدت تب، احساس می‌كردم كه عرق می‌كنم! ولی بيا. اين آب شفاست و ديگر تا آخر عمرت نه چنين شب‌هایی و نه چنين بچه‌هایی و نه چنين حالات و معنويتی و نه چنين آب و وضعيتی را نخواهی ديد! 🌀 من آن شب با وجود اين كه حالم خيلی خراب بود از خجالت ايشان رفتم و در آموزش شركت كردم. 📙 وبسایت دکتر حسن رحیم پور ازغدی، خاطره‌گویی در مورد شهید غواص مفقودالاثر شهید ابراهیم سعیدی