📆 سالروز ازدواج رسول خدا با خدیجه کبری صلوات الله علیهما وآلهما؛ ( ۱۰ #ربیع_الاول ۲۵ #عامالفیل)
🔹 ... بعد از مراسم جشن #عروسی حضرت #زهرا سلام الله علیها، دو نفر از بانوان خاندان #پیامبر به نام #ام_سلمه و #ام_ایمن که دو #زن باشخصیت بودند و خیلی به حضرت زهرا علاقه داشتند، به خدمت حضرت آمدند و گفتند: یا رسول الله! اگر #خدیجه زنده بود با تشکیل مراسم جشن عروسیِ زهرا چشمش روشن میشد. اینطور نیست؟!
تا آنها نام آن بانوی فداکار را بردند، اشک در چشمان پیامبر حلقه زد و یاد آن مهربانیها و آن #ایثارگریها و از خود گذشتگیهای خدیجه افتاد.
فرمود: کجا مانند خدیجه زنی پیدا میشود؟! آن روز که همهی #مردم مرا تکذیب کردند، او مرا تصدیق نمود. تمام #ثروت و #زندگی خود را برای نشر آیین خداوند در اختیار من گذاشت.
امروز هم اگر یک زن از این #دانشمندان پیدا شود، یک خانم #دکتر، یک خانم #پروفسور پیدا شود، بگوید: من داراییام این است؛ مثلاً کاخ فلانجا در #شمال مال من است، این دستگاه در #تجریش مال من است، در فلان #کارخانه سهم دارم. داراییهای من اینهاست، همهی اینها را به دفتر آقا میدهم که در راه آنچه که لازم میدانند صرف کنند. برای خودم دو اتاق گذاشتهام که در یکی بخوابم و در یکی دیگر هم مثلاً مهمانی کنم و اینها.
خود این میشود #شیعه خدیجه. خدیجه چنین کاری کرد. هر چه داشت داد. و زنها از این عمل خیلی ناراحت شدند؛ به طوریکه وقتی باردار شد؛ فرستاد از اینها کمک خواست. گفتند: ما نمیآییم!، چقدر به تو گفتیم: به این شخص #فقیر شوهر نکن!. نشنیدی!. حالا موقعش شده که ما نشان بدهیم که ما #خیر تو را میخواستیم که میگفتیم این #شوهر را قبول نکن! وقتی شوهرِ این شخصِ دست خالی شدی ما هم نمیآییم!.
#دل این بانو خیلی شکست در حالیکه #غریب و باردار بود و موقع وضع حملش فرا رسیده بود، و در #فکر بود که چه کار بکند؟!
نشست، زانوی غم به بغل گرفت. یک وقت دید دو سه تا خانم آمدند در اتاق، تعجب کرد و تکانی خورد!.، یکیشان گفت: خانم تکان نخور؛ نترس!. یکی از اینها زن #فرعون است، یکی از اینها #مریم است، یکی از اینها خواهر #موسی بن عمران است، ما آمدهایم به کمک تو برای این پیشآمد زایمان!.
این است که #تفسیر میکند #قرآن را؛ «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»؛ ( #فصلت :۳۰)؛ کسانیکه #استقامت کنند - چه در #اقتصاد، چه در پیشآمدهای دیگر مشکل زندگی- و مرامِ #حق خواهی و حقمحوری را بر همه چیز مقدم بدارند؛ در همین #دنیا چشمشان روشن میشود.
«قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»؛ میگویند: ما خدا داریم و اینکه خدا داریم میشود #امید دل و جان و #عقل، و #روحشان و #وجودشان را تسخیر میکند. دیگر جایی را نمیبینند، کسی را نمیبینند، به چیزی اهمیت نمیدهند، اینها #مقاوم میشوند.
و از این جهت باید نتیجه گرفت و آن این است که در پی این بود که در خود جنس #زنان چنین بانویی پیدا شود و چنین #فداکاریای بکند.
در هر #استان اگر یکی دو تا پیدا شود کافی است. دیگر مردم و زنان دیگر خجالت نمیکشند که مثلاً دستشان خالی از زینت باشد. گوششان خالی از زینت باشد. لباسشان لباس پارسال باشد. هر سال لباس نو نداشته باشند. برایشان این #ننگ نیست. وضع زندگی پایین میآید.
✅ مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی
🍀#بلاغ_مبین🍀
🇮🇷@mrmazdei🇮🇷
💠 شاگردان عدالتخواه علی(ع)
2️⃣ عمار (بخش اول)
🔺یکی از مهمترین تلاش های #امیرالمومنین(ع) خصوصا در #عصر_خلفا، تربیت یک کادر تشکیلاتی و #کنشگری بواسطه آنها بود، تا بتواند تا آنجا که میشود دین الهی را #اقامه کند.
یکی از عرصه های مهم کنشگری اصحاب، مربوط به مبارزه با #بی_عدالتی، #فساد و #تبعیض ها بود. در یادداشت قبل، کنشگری ابوذر مرور شد و اکنون جناب عمار.
🔺انساب الاشراف نقل میکند:
عثمان از بیت المال جواهری را برای خانواده اش برداشت و مردم به او اعتراض کرده و با تندی با او برخورد کردند. #عثمان خشمگین شده و در خطبه ای گفت:
ما نیازمان را از بیت المال برمیداریم، هرچند برخی از این کار خوششان نیاید و هیچ کس هم نمیتواند اعتراض کند.
(لَنأخُذَنَّ حاجَتَنا مِن هذَا الفَيءِ و إن رَغِمَت انوفُ أقوام)
🔸#حضرت_امیر به عثمان گفت: چنین نکن چرا که کارت به جاهای باریک میکشد و #مردم جلوی تو را خواهند گرفت.
(إذا تُمنَعُ مِن ذلِكَ و يُحالُ بَينَكَ و بَينَهُ)
🔸#عمار نیز به او گفت:
من اولین کسی هستم که این کار تو را نمیپسندم و به آن #اعتراض خواهم کرد. (اشهِدُ اللّهَ أنَّ أنفي أوَّلُ راغِمٍ مِن ذلِك)
اینجا بود که عثمان عصبانی شد و دستور داد عمار را حسابی بزنند.
🔺الامامة و السیاسة نقل میکند:
عده ای از اصحاب پیامبر جمع شده و شروع به نوشتن یک نامه کردند و در آن به #بدعت ها، #فسادها، بی عدالتی ها و انحرافات عثمان اشاره کردند.
🔹نامه که تمام شد، نویسندگان نامه(ده نفر از اصحاب مانند #طلحه، #زبیر، #ابن_مسعود، #مقداد و...) به سمت عثمان حرکت کردند تا نامه را به او داده و نسبت به مشی او اعتراض کنند.
🔹نامه به دست عمار بود و در مسیر رسیدن به عثمان، یک به یک از آن اصحاب، خود را از جمع جدا کردند تا آنجا که عمار خود تنها ماند.
(وَ الكِتابُ في يَدِ عَمّارٍ، جَعَلوا يَتَسَلَّلونَ عَن عَمّارٍ حَتّى بَقِيَ وَحدَه / نقل دیگر: فَلَمّا بَلَغوا البابَ نَكَلوا إلّا عَمّارَ بنَ ياسِر)
🔹همه ترسیده بودند و عقب کشیدند و تنها #عمار ماند، تا بار دیگر به تنهایی هم که شده، در مقابل بی عدالتی ها فریاد بزند، تا بلکه جان های مرده، بیدار بشوند.
عمار وقتی نامه را به عثمان داد، عثمان پرسید: افراد دیگری هم با تو بودند؟ عمار گفت: بله، چند نفری بودند که از #ترس تو پراکنده شدند.
🔹عثمان گفت: چه کسانی بودند؟ عمار اطلاعات را لو نداد و گفت به تو نخواهم گفت.
عثمان عصبانی شد و گفت: پس تو چگونه #جرئت کردی که از بین آنها، فقط تو نزد من بیایی؟
در نقل انساب الاشراف آمده که عمار پاسخ داد:
چون من از همه آنها نسبت به تو #دلسوزتر هستم.
(لِأَنّي أنصَحُهُم لَك)
🔹اما #مروان، داماد عثمان که از بیت المال #رانت های هنگفتی گرفته بود، به عثمان گفت:
ای امیر! این بنده سیاه، #مردم و #افکار_عمومی را علیه تو گستاخ کرده، اگر او را بکشی، برای دیگران مایه #عبرت خواهد شد و دیگر کسی علیه تو #شورش نخواهد کرد.
(إنَّ هذَا العَبدَ الأسوَدَ يَعني عَمّارا قَد جَرَّأَ عَلَيكَ النّاسَ و إنَّكَ إن قَتَلتَهُ نَكَّلتَ بِهِ مَن وَراءَهُ)
خب طبیعی است که پیشنهاد یک #سرمایه_داری که تا خرخره از بیت المال خورده هم باید این باشد.
🔹عثمان دستور داد تا او را بزنند. در نقل ها دارد که آنقدر عمار را زدند تا آنکه شکمش #ورم کرده و #بیهوش شد. دارد که اینجا #ام_سلمه همسر پیامبر او را به خانه اش برد و از او مراقبت کرد.
🔺تاریخ المدینة نقل میکند:
🔸آنقدر عمار را زدند و بر بیضه های او کوفتند که عمار دچار #فتق شد و قادر به نگه داشتن ادرار خویش نبود. عمار در واکنش به این اذیت و آزار آنها گفت:
🔸هر چه میکشم از این #قریش است. در صدر اسلام به خاطر اسلام آوردنم، آنگونه من را زدند و امروز نیز به خاطر #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر عثمان اینچنین من را میزنند که حتی قادر به نگه داشتن ادرارم هم نیستم.
🔺قبیله #بنی_مغیره که هم پیمان عمار بودند، وقتی متوجه ماجرا شدند، خشمگین شده و به عثمان گفتند: بدان! به خدا قسم اگر عمار با این ضربه تو کشته شود، ما مردی بزرگ از #بنی_امیه را به جای آن #قصاص خواهیم کرد.
عثمان پاسخ داد: شما مرد آن نیستید و هیچ غلطی نخواهید کرد.
➕ ادامه...👇
💢 آیات و روایات اجتماعی | #عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9