eitaa logo
محمدرضارنجبر(۳)قرآن
10.1هزار دنبال‌کننده
858 عکس
337 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نهج البلاغه حکمت ۲۱.mp3
13.76M
نهج‌البلاغه ۲۱ -و-یکم محمد رضا رنجبر @mrranjbar4
فرصت‌ها را دریابید، از ترس بگریزید! حکمت ۲۱ وَ قَالَ (علیه السلام): قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ؛ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ. امیر گلها، که درود خدا بر او باد، فرمود: ترس نابجا همیشه به یأس و ناامیدی می‌انجامد، و شرم بی‌مورد فرد را از دست یابی به نعمت‌ها و فرصت‌های ارزشمند زندگی محروم می‌سازد. فرصت‌های گرانبها مانند ابرهایی زودگذر از کنار ما می‌گذرند، پس باید آنها را غنیمت شمرد و هرگز اجازه ندهیم که از دست بشوند. واژه ها: قُرِنَتِ : همراه شد، پیوسته گردید، ضمیمه شد الْهَيْبَةُ : ترس، هراس، دلهره بِالْخَيْبَةِ :(بِ+الْخَيْبَةِ) با ناامیدی، با شکست، با ناکامی وَ : و، همچنین، و نیز الْحَيَاءُ : شرم، حیا، خجالت بِالْحِرْمَانِ : (بِ+الْحِرْمَانِ)با محرومیت، با از دست دادن، با بی‌بهره‌گی وَ : و، همچنین، و نیز الْفُرْصَةُ : فرصت، موقعیت، شانس تَمُرُّ : می‌گذرد، عبور می‌کند مَرَّ : به سرعت، به شکل، به گونه السَّحَابِ : ابر، ابرها، باران‌زا فَانْتَهِزُوا : (فَ+انْتَهِزُوا)غنیمت بشمارید، استفاده کنید، بهره ببرید فُرَصَ : فرصت‌ها، موقعیت‌ها، شانس‌ها الْخَيْرِ : خیر، نیکی‌ها، خوبی‌ها
شرح: ریشه‌های ترس و شجاعت هر بوته‌ای، چه گل باشد و چه خار، ریشه دارد و تمام داشته‌هایش از ریشه‌ است. شجاعت مانند بوته گل، ریشه‌ای مستحکم دارد و ترس مانند بوته خار، از ریشه خود تغذیه می‌کند. امیرالمؤمنین (ع) ریشه ترس را مشخص کرده و در نتیجه، ریشه شجاعت نیز روشن می‌شود. ایشان فرمودند: قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ ترس و ناامیدی همواره در کنار هم هستند، چرا که ترس ریشه در ناامیدی دارد. ابتدا انسان مأیوس و ناامید می‌شود، سپس می‌ترسد. کسی که از جبران شکست ناامید شود، از شکست خواهد ترسید. کسی که از رحمت خدا ناامید شود، از خدا خواهد ترسید. به همین دلیل قرآن کریم می‌فرماید: لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ (یوسف: ٨٧) وَلَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ (زمر: ۵٣) یعنی ناامید نباشید، چرا که ناامیدی شما را به ترس و عقب‌نشینی می‌کشاند. معنای حقیقی ترس از خدا شاید این سؤال پیش بیاید که پس چرا می‌گویند از خدا بترسید؟ بله درست گفته‌اند اما ما درست نگرفته‌ایم بترسید از خدا یعنی بترسید از اینکه خدا را از دست بدهید! که اگر خدای رحمان، رحیم، غفار و ستار را از دست بدهید، چه چیزی جای آن را خواهد گرفت؟ یعنی همان که حافظ می‌گفت: ذره‌ای خاکم و در کوی توام جای خوش است ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم هیبت و عظمت، بازدارنده دشمنان البته این سخن امام علیه السلام که فرمود: الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ یک معنای لطیف دیگری هم دارد و آن اینکه هیبت و شکوه، دشمن را مأیوس می‌کند. اگر کسی هیبت و مهابت داشته باشد، دشمن حتی هوس تعرض به او را هم نخواهد کرد. در روایتی آمده است: دَعَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فِی آخِرِ صَلَاتِهِ، رَافِعًا بِهَا صَوْتَهُ یُسْمِعُ النَّاسَ: اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِعَلِیٍّ الْمَوَدَّةَ فِی صُدُورِ الْمُؤْمِنِینَ، وَالْهَیْبَةَ وَالْعَظَمَةَ فِی صُدُورِ الْمُنَافِقِینَ خدایا، محبت علی را در دل‌های مؤمنان و هیبت و عظمت او را در دل‌های منافقان قرار بده. و البته هیبت، ویژگی‌ای است که هر کسی می‌تواند به آن دست یابد، اما لازمه‌های خود را دارد. الف) بی‌نیازی بی‌نیازی، مایه مهابت آدمی است. دریا را ببینید، چقدر باشکوه است! چون بی‌نیاز است، برخلاف حوض‌های کوچک. در حدیثی آمده است: پنج چیز از ۵ کس و پنجمین آن الْهِیْبَةُ مِنَ الْفَقِیرِ مهابت داشتن نیازمند است و این یعنی هیبت داشتن برای فرد نیازمند، ناممکن است. یعنی بی‌نیازی مایه مهابت و هیبت است و دیگر هیچ فرق نمی‌کند که این بی‌نیازی در فرد باشد یا در جامعه. جامعه ای که وابسته باشد، هیچ هیبتی ندارد. به همین دلیل، قرآن فرمود: وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ (انفال: ۶٠) تا می‌توانید قدرتمند باشید، چرا که قدرت، مانند نخ تسبیحی است که اگر باشد، تمام دانه‌ها در اختیار شما خواهد بود. ب) کم سخن گفتن امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهِیْبَةُ سکوت زیاد، موجب هیبت می‌شود. کوه را ببینید، چه هیبت و مهابتی دارند، چون کوه غرق سکوت است. اما اگر از دامن همین کوه سنگ های چند غلطان فرو افتند و صدایی به راه اندازند، دیگر آن شکوه و مهارت را ندارد. ج) نیکخواهی و صفای باطن رسول خدا (ص) فرمودند: مَنْ وُلِّیَ مِنْ أُمُورِ أُمَّتِی شَیْئًا، فَحَسُنَتْ سَرِیرَتُهُ، رَزَقَهُ اللَّهُ الْهِیْبَةَ فِی قُلُوبِهِمْ کسی که مسئول باشد و مسئولیتی داشته باشد و خیرخواه مردم باشد، خداوند هیبت و مهابت را نصیب او خواهد کرد. و فرمود: وَالْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ در بهار، درختی که پر از شکوفه است، اگر شکوفه‌هایش بشکفند، باز شوند و دهان بگشایند و در معرض بادها و زنبورها قرار بگیرند، گرده‌افشانی می‌شوند و در نتیجه به میوه تبدیل خواهند شد. اما اگر غنچه بمانند، دهان باز نکنند و گرده‌افشانی نشوند، از میوه شدن محروم خواهند شد. آدمی نیز همچون شکوفه است. اگر شرم کند، حیای بی‌جا به خرج دهد و دهان نگشاید، از آنچه باید به دست آورد محروم خواهد شد. درست مانند کسی که از پرسیدن شرم کند و در نتیجه از دانش، دانستن و آگاهی محروم بماند. از این رو فرمودند: الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ. و چه زیبا در جمله نخست فرمودند: قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ اولی که ترس باشد، ریشه در دومی که ناامیدی است، دارد. یعنی وقتی کسی امید به پیروزی نداشته باشد، از خطرات و شکست‌ها خواهد ترسید. اما در جمله دوم که فرمودند: الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ دومی که محرومیت است، ریشه در اولی که حیا و شرم است، دارد. یعنی محرومیت، ریشه در حیا، شرم و کم‌رویی بی‌جا دارد. و این یعنی کسی که بیش از حد شرم داشته باشد و جرأت ابراز نداشته باشد، از بسیاری از نعمت‌ها و فرصت‌ها محروم خواهد شد.
و فرمود: وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ به محض شکفتن گل‌ها، زنبورها باید به سراغ آن‌ها بروند، گرده‌های گل را جمع کنند و گرده‌افشانی نمایند. اما اگر دیر بجنبند، باد تندی خواهد وزید و گرده‌ها را با خود خواهد برد. در نتیجه، چرخه تولید شهد و عسل تعطیل شده و گیاه نیز فرصت باروری خود را از دست خواهد داد. از این رو می‌توان گفت: فرصت‌های خوب و فرصت‌های خیر، همچون ابرهای آسمان هستند؛ می‌آیند، اما نمی‌مانند و نمی‌پایند. فرصت‌ها همچون ابر می‌روند و اگر بروند، همچون ابر باز نخواهند گشت. از این رو فرمود فرصت‌ها را غنیمت شمارید. پیامبر (ص) فرمودند: نَفَحَاتُ اللَّهِ فِی أَیَّامِکُمْ، أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا نسیم‌های رحمت الهی در زندگی شما می‌وزد، خود را در معرض آن قرار دهید. یعنی فرصت‌ها را از دست ندهید. گفت پیغمبر که نفحت‌های حق اندر این ایام می‌آرد سبق گوش و هوش دارید این اوقات را درربایید این چنین نفحات را نفحه آمد مر شما را دید و رفت هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت یک کشاورز که یک کیسه از دانه‌های گندم دارد، اگر در بهار فرصت را غنیمت بداند و آن‌ها را بکارد، در تابستان خوشه‌های طلایی درو خواهد کرد. اما اگر تعلل کند و فصل بذرپاشی را از دست بدهد، حتی اگر بهترین دانه‌ها را هم داشته باشد، دیگر فرصتی برای رشد نخواهد یافت. فرصت مانند فصل‌های طبیعت است؛ اگر از آن استفاده نکنی، از دست خواهد رفت و از کف خواهد شد. نتیجه‌گیری: ۱. ترس، ریشه در ناامیدی دارد. پس اگر نمی‌خواهید بترسید، ناامید نشوید. ۲. ترس از خدا، یعنی ترس از دست دادن او، نه ترسیدن از او. ۳. هیبت و شکوه، دشمن را ناامید می‌کند و امنیت می‌آورد. ۴. بی‌نیازی، کم‌گویی و نیکخواهی، موجب هیبت است. ۵. شرم بیش از حد، انسان را از فرصت‌ها محروم می‌کند. ۶. فرصت‌ها مانند ابر درگذرند؛ آنها را از دست ندهید. برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: ۱. امید را در خود تقویت کنید تا جرأت تصمیم‌گیری داشته باشید. ۲. از خدا نترسید، بلکه از دور شدن از او بترسید. ۳. در جهت بی‌نیازی و استقلال مالی تلاش کنید. ۴. کم سخن بگویید و بیشتر عمل کنید. ۵. نیکخواه و خیرخواه باشید، زیرا نیت پاک، هیبت می‌آورد. ۶. فرصت‌ها را غنیمت بشمارید، قبل از آنکه از دست بروند.
75.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نهج‌البلاغه ۲۲ -و-دوم محمد رضا رنجبر @mrranjbar4
نهج البلاغه حکمت ۲۲.mp3
10.99M
نهج‌البلاغه محمد رضا رنجبر @mrranjbar4
باران باش نه طوفان! حکمت ۲۲ وَ قَالَ (علیه السلام): لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى. امیر گلها،که درود خدا بر او باد، فرمود: حق ما از آنِ ماست؛ اگر این حق به ما داده شود، در آرامش و رضایت خواهیم بود، اما اگر از ما دریغ شود، حتی اگر باید سال‌ها در شب‌های تاریک و مسیرهای پر از سختی و درد سفر کنیم، با تمام قدرت و اراده‌ای که در دل داریم، در جستجوی آن خواهیم بود. هیچ رنج و دشواری نمی‌تواند ما را از پیگیری این حق باز دارد. برای رسیدن به آن، هر چه در توان داریم خواهیم گذاشت و با تمام وجود برای دستیابی به آن مبارزه خواهیم کرد. واژه ها: لَنَا:(لَ+نَا)برای ما، متعلق به ما، مال ما حَقٌّ: حق، وظیفه، طلب فَإِنْ:(فَ+إِنْ) پس اگر، بنابراین اگر، در صورتی که أُعْطِينَاهُ:(أُعْطِينَا+هُ) به ما داده شود، عطا شود، واگذار شود وَ: و، همچنین، بعلاوه إِلَّا: اگر نه، در غیر این صورت، به جز رَكِبْنَا: سوار می‌شویم، برمی‌نشینیم، حرکت می‌کنیم أَعْجَازَ: پشت، عقب، بخش پایینی الْإِبِلِ: شتر، کاروان، حیوان باربر وَ: و، همچنین، بعلاوه إِنْ: اگر، در صورتی که، چنانچه طَالَ: طولانی شود، ادامه یابد، کشیده شود السُّرَى: شب‌روی، پیمودن راه در شب، سفر شبانه
شرح: باران که می‌آید، گرد و غبارهایی را که بی‌جهت بالا رفته‌اند، فرو می‌نشاند و بذرها و دانه‌هایی را که در خاک‌اند، بالا می‌کشد. گل‌ها، گیاهان و درختان را رشد می‌دهد. حال، بعضی آدم‌ها درست مثل همین باران‌اند. وقتی سخن می‌گویند، آدمی رشد می‌کند، قد می‌کشد، بالا می‌رود و بالنده می‌شود. فعل باران بهاری با درخت آید از انفاسشان در نیک‌بخت و وقتی کنار چنین انسان‌هایی می‌نشینی، غبار غم و غصه از آسمان دلت فرو می‌نشیند: سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند اما طوفان، درست برعکس باران است. درختان تناور را سرنگون می‌کند و گرد و غبار، خس و خاشاک را بالا می‌برد. در آسمان جولان می‌دهد و همه‌جا را تاریک می‌کند. بعد از پیامبر (ص)، طوفان شد... پس از ارتحال پیامبر اکرم (ص)، طوفانی درگرفت. برخی خود طوفان شدند و علی (ع) را آن سرو سهی قامت، پایین کشیدند. و گرد و غبارها را بالا بردند و جهان را در تاریکی فرو بردند. در این هنگام، امیرالمؤمنین (ع) سخنی گفت که در تاریخ به یادگار بماند. ابن ابی‌الحدید آورده است که این سخن امیرالمومنین پس از ماجرای سقیفه فرمود، اما طبری در تاریخش می‌نویسد که این سخن مربوط به ماجرای شورای شش نفره بود که چه شوربختانه برگزار شد و عالم را به شورزار تبدیل کرد. فرمود: لَنا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَإِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَإِنْ طَالَ السُّرَى حق مثل چراغ است ما حق داریم؛ یعنی خلافت حق ماست. و چرا نباشد؟ و او نمی گوید "چرا؟" چون این حقیقت،مثل چراغ روشن است. حقیقت آن است که علی درست مثل همین چراغ می‌ماند و چراغ باید بالا باشد، نه در ته چاه. البته برای چراغ، بالا یا پایین تفاوتی ندارد، اما برای مردم، تفاوت دارد. وامیرالمؤمنین (ع) چراغ بود. علی فانوس بود، فانوس شب، شب دنیا. اما او را عقب راندند و با عقب راندن او، دنیا تاریک شد. و در آن تاریکی مرکب خلافت را راندند. فرمود: لَنا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ خلافت حق ما بود و اگر به ما داده می‌شد... و دیگر ادامه نمی‌دهد یعنی نمی‌دانی چه می‌شد در فهم نیاید در وهم نگنجد. وَإِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَإِنْ طَالَ السُّرَى،و اگر این حق ما به ما داده نشود به ناگزیر باید سوار شویم اما بر عقب عقب‌های شتر هرچند که این سیر شبانه به درازا کشد. تشبیه به شتر شتر دو کوهان دارد و نقطه تعادل آن، میان دو کوهان است. سوارکار فقط در این نقطه، مسلط است. و می‌تواند هم تعادل خود را حفظ کند و هم تعادل شتر را و نه خود آسیب ببیند و نه شتر، اما نشستن در جلوی کوهان اول، ناپایدار و سست است. و نشستن در عقب کوهان دوم، که شیب دارد و نزدیک دم شتر است، بسیار سخت و خطرناک است، خصوصاً در شب‌های طولانی. درست همان‌جایی که بردگان و اسیران می‌نشستند. امام (ع) می‌فرماید: اگر خلافت به ما داده نشود و ما را عقب برانند، چاره‌ای نداریم جز اینکه در عقب شتر بنشینیم، هرچند که این سفر شبانه طولانی شود و شد آنهم بیست و اندی سال. نتیجه‌گیری: اگر حقیقت را پایین بکشند و ناحق را بالا ببرند، جهان در تاریکی فرو می‌رود. حق همانند چراغ است و جای آن در بلندی است. اما وقتی ظلم و ستم، نور را در چاه بیندازد، دنیا شب می‌شود و راه روشن دیده نمی‌شود. برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: ۱. حق را بشناسیم و از آن دفاع کنیم. اگرچه ممکن است سال‌ها در تاریکی بمانیم، اما نباید از جایگاه حق کوتاه بیاییم. ۲. در برابر ظلم، آگاهانه صبر کنیم. صبر امام علی (ع) منفعلانه نبود، بلکه صبری آگاهانه برای حفظ اسلام و حقیقت بود. ۳. مانند باران باشیم، نه طوفان. تلاش کنیم که اطرافیانمان را رشد دهیم، نه اینکه حقیقت‌ها را سرنگون کنیم و غبارها را بالا ببریم. ۴. در زندگی، فانوس راه باشیم. فانوس‌ها باید پیشاپیش حرکت کنند تا راه را برای دیگران روشن کنند. ۵. در تاریکی‌ها، امید به روشنی داشته باشیم. همان‌طور که پایان شب، طلوع فجر است، ظلم و تاریکی هم ماندگار نخواهد بود.
نهج البلاغه حکمت ۲۳.mp3
12.25M
نهج‌البلاغه محمد رضا رنجبر @mrranjbar4
تکیه بر گذشته و گذشتگان مکن! حکمت ۲۳ وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ. امیر گل‌ها،که درود خدا بر او باد، فرمود: آن‌کس که عملش او را در پیمودن مسیر کمال، کُندکند و سنگین‌گام سازد، و به جلو نراند، هیچ اصل و نسبی، هیچ افتخار یا حسبی نمی‌تواند به او شتاب بخشد یا جایگاه والایی برایش فراهم کند. واژه ها: مَنْ: کسی که، هر کس أَبْطَأَ: کند سازد، به تأخیر اندازد، کند پیش برود بِهِ:(بِ+هِ)او را، به او، به آن عَمَلُهُ:(عَمَلُ+هُ) عمل او، کار او، رفتار او لَمْ: نه يُسْرِعْ: شتاب دهد، سریع سازد، سرعت بخشد بِهِ:(بِ+هِ) او را، به او، به آن نَسَبُهُ:(نَسَبُ+هُ) نسب او، خانواده او، خاندان او
شرح: سرچشمه مهم است، اما مقصد مهم‌تر اینکه آب از کجا آمده، مهم است، اما اینکه به کجا می‌رود، مهم‌تر. اینکه آب از دل چشمه و چشمه از دل کوه و کوهسار ساری و جاری باشد مهم اما اینکه به کجا می‌رود مهمتر. در نگاه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، آدمی نیز چنین است. اینکه از چه خانه و خانواده‌ای و خاندانی برخاسته باشد، تأثیر دارد، اما مهم‌تر از آن، سیر و مسیری است که در زندگی انتخاب کرده و پیش می‌گیرد. بسیاری از افراد از خانواده‌های بزرگ و ریشه‌دار برخاستند اما گمراه شدند، مانند آبی که از چشمه می‌جوشد اما به لجن‌زار می‌ریزد. نمونه‌اش پسر نوح، که از پیامبری بزرگ زاده شد، اما سرنوشتی تلخ داشت. برعکس، برخی از ناپاک‌ترین تبارها برخاستند اما خود را پالودند و به باغ‌های حقیقت راه یافتند. مثل معاویة بن یزید، فرزند یزید. که وقتی به خلافت رسید، اعلام کرد: «این جامه خلافت نه زیبنده پدرم بود، نه زیبنده پدرش. آن را به ناحق غصب کردند. این جامه تنها شایسته علی و آل علی است.» مادرش با خشم فریاد زد: «کاش کهنه‌حیض بودی و فرزند یزید نبودی!» و او به پاسخ گفت: «کاش کهنه‌حیض بودم و فرزند یزید نبودم!» و خلافت را نپذیرفت و به کارگری روی آورد. امام صادق (علیه‌السلام) درباره‌اش فرمود: «إِنَّهُ كَانَ رَجُلًا صَالِحًا.» ببین، او از سرزمینی آلوده برخاست، اما خود را پاک کرد و راهی باغ شد. باد موافق کافی نیست، باید پارو زد اینجاست که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید، آنچه به داد آدمی می‌رسد همین است؛ راهی شدن و کاری شدن خود آدمی، نه حسب و نه نسب. بله، حسب و نسب تأثیر دارند، اما آدمی همچون قایقی سبک و شناور بر آب دریاست. حسب و نسب، حکایت بادی ملایم را دارد که بر این قایق می‌وزد. این باد می‌تواند به آدمی امید بدهد، او را یاری کند و مسیر را برایش هموار سازد، اما هرچند ملایم و دلنشین باشد، نمی‌تواند سرنوشت قایق را تعیین کند. اگر قایقران پارو به دست نگیرد و با پارو زدن‌های خود آب را نشکافد و مسیر را خود تعیین نکند، قایق او نه‌تنها با نیروی باد بی‌هدف در دریا سرگردان خواهد شد، بلکه همین باد می‌تواند مسیر را تغییر داده و او را به ناکجاآباد بکشاند. آنچه قایق را به ساحل می‌رساند و آنچه قایقران را از سرگردانی، سرگشتگی و گمگشتگی نجات می‌دهد، دستان خسته‌نشده قایقران است که پارو می‌زند، عرق می‌ریزد و با هر ضربه پارو، آینده خود را رقم می‌زند. بنابراین، اگر کسی تنها به باد موافق نسب خود تکیه کند، چون قایقی است که بر موج‌ها شناور است اما مقصدی ندارد و به جایی نمی‌رسد. اما آنکه دست به پارو می‌برد، حتی اگر باد، چندان یاریش نکند، باز هم راهی برای رسیدن به ساحل پیدا می‌کند. و این پارو همان تلاش و عمل است که انسان را از دل دریاهای بی‌انتها به سرزمینی امن و آباد می‌رساند. از این رو، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: «مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ حَسَبُهُ.» کسی که عملش او را کُند کند... چون عمل هم می‌تواند آدمی را کند کند و هم می‌تواند تند کند. برخی اعمال، آدمی را حقیقتاً سنگین و سنگین‌بار می‌کنند، همچون گناه که بار است. و برخی، حقیقتاً وصف و حکایت بال را دارند و آدمی را به پرواز درمی‌آورند. می‌گوید، کسی که عملش او را در سیر به سمت خدا سوق ندهد و در سلوک به سوی خداوند راهی و روان نکند: «لَمْ يُسْرِعْ بِهِ حَسَبُهُ.» حسب و نسب چنین کسی را شتاب نمی‌دهد، سرعت نمی‌بخشد و به راه نمی‌اندازد، هرچند پیامبرزاده باشد. و به عکس، ای‌بسا کسا که حسب و نسبی نداشته باشند اما موج‌وار به سمت ساحل راهی شوند. همان‌طور که سعدی می‌گوید: وقتی افتاد فتنه‌ای در شام، هر کسی گوشه‌ای فرا رفتند. روستازادگانِ دانشمند، به وزیریِ پادشاه رفتند. پسرانِ وزیرِ ناقص‌عقل، به گدایی به روستا رفتند. به‌هرحال، حسب و نسب مثل یک چراغ در کف یک انسان مسافر می‌ماند. تنها به نور چراغ خیره شدن و گامی نزدن، مسافر را به مقصد نمی‌رساند. این چراغ زمانی معنا دارد که مسافر در مسیر حرکت باشد. آنچه این مسافر را از یک شب تار و تاریک عبور می‌دهد، قدم‌ها و گام‌هایی است که با اراده برمی‌دارد. این گام‌ها و قدم‌ها همان تلاش و عمل است. پس اگر کسی تنها به چراغ تکیه کند، بی‌آنکه گامی بردارد و قدمی بزند، تا همیشه در جای خود درجا می‌زند. اما آنکه با گام‌های استوار، کورمال‌کورمال پیش می‌رود، حتی اگر چراغی در کف نداشته باشد، سرانجام به مقصد و مأوای خود خواهد رسید. نتیجه‌گیری: برای ساختن آینده، نباید تنها به افتخارات گذشته تکیه کرد. آنچه انسان را به مقصد می‌رساند، تلاش و عمل اوست، نه صرفاً تبار و پیشینه‌اش. برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: