eitaa logo
محمدرضارنجبر(۴) نهج البلاغه
2.8هزار دنبال‌کننده
216 عکس
97 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فریباست دنیا، فریب مخور! حکمت ۹ وَ قَالَ (علیه السلام) إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ، أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ، سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه. زمانی که دنیا به کسی روی می‌آورد، چون خورشیدی فریبنده او را در هاله‌ای از شکوه و زیبایی‌های وام‌گرفته فرو می‌برد، جلوه‌هایی که گاه از آنِ دیگران است، نه خودش. او را در چشم‌ها آراسته‌تر از حقیقتش می‌نمایاند. اما هنگامی که از او روی می‌گرداند، نه‌تنها آن جلوه‌های ناپایدار را بازمی‌ستاند، بلکه حتی خوبی‌ها و فضیلت‌های حقیقی‌اش را نیز در سایه فراموشی فرو می‌برد. واژه ها: إِذَا: هنگامی که أَقْبَلَتِ: روی آورد، نزدیک شد الدُّنْيَا: دنیا، زندگی مادی عَلَى: بر أَحَدٍ: یکی، کسی أَعَارَتْهُ:(اعارت+ه) به او عاریت داد، به او به امانت سپرد مَحَاسِنَ: خوبی‌ها، زیبایی‌ها غَيْرِهِ:(غیر+ه) دیگری، غیر خودش وَ: و، همچنین إِذَا: هنگامی که أَدْبَرَتْ: پشت کرد، دور شد عَنْهُ:(عن+ه) از او، از نزد او سَلَبَتْهُ:(سلبت+ه) از او گرفت، سلب کرد مَحَاسِنَ: خوبی‌ها، زیبایی‌ها نَفْسِهِ:(نفس+ه) خود او، متعلق به خودش
شرح: در بسیاری از کشورهای اروپایی، رسمی مرسوم است که در جشن سال نو میلادی، درخت کاج، سرو یا صنوبر را از مزارع و باغات با ریشه جدا کرده، به میادین شلوغ شهرها و مراکز پر ازدحام می‌آورند. این درخت‌ها را در آنجا می‌کارند و با تزییناتی رنگارنگ و بی‌ارتباط با ذات درخت، زیبایی‌اش را به نمایش می‌گذارند. چراغ‌های رنگی، توپ‌های براق، روبان‌های طلایی و نقره‌ای، آب‌نبات‌های رنگارنگ، زنگوله‌ها و آویزهایی به شکل ستاره، برف و قلب به شاخه‌های درخت آویخته می‌شود. اما کریسمس که تمام شد، تمام این زینت‌ها را برمی‌دارند و درخت را به حال خود رها می‌کنند. گاهی چون در فضای بسته نگهداری شده یا ریشه‌هایش محدود بوده، همان شادابی شادابی و سرسبزی‌اش را از دست داده، شاخه‌هایش خشک و برگ‌هایش زرد می‌شود. گاه حتی کل درخت خشک می‌شود و آن را دور می‌اندازند یا به عنوان هیزم استفاده می‌کنند. این وضعیت، در نگاه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، نمادی از مواجهه انسان با دنیاست. دنیا، درست مانند کریسمس، وقتی به انسان روی می‌آورد، صفات و ویژگی‌هایی را به او نسبت می‌دهد که به او تعلق ندارند. به فردی که نمی‌داند، می‌گویند داناست؛ به کسی که نمی‌تواند، می‌گویند تواناست؛ و به آدم ترسو، لقب شجاع می‌دهند. اما همین که دنیا پشت کند، نه‌تنها این القاب از او گرفته می‌شود، بلکه حتی ویژگی‌های واقعی او، مثل صداقت و پاکدستی، نیز از او انکار می‌شود. می‌گویند که این‌ها همه ظاهر و تظاهر وتظاهر بود و قصد فریب داشته است. نقش بود نقشه‌ای در سر داشت،بازی بود و ما را بازی داد، و کاسه‌ای زیر نیم کاسه داشت. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این حقیقت را چنین بیان می‌فرماید: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ». یعنی، وقتی دنیا به کسی روی می‌آورد، خوبی‌هایی را که از او نیست، به او عاریت می‌دهد؛ و وقتی از او پشت می‌کند، حتی خوبی‌های خودش را نیز از او می‌ستاند. و این حقیقت تلخ را می‌توان در رفتار اهل دنیا دید. برای خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز همین اتفاق افتاد. وقتی دنیا به او رو کرد، عده‌ای گفتند که او خداست! و هنگامی که پشت کرد، گفتند او حتی نماز هم نمی‌خواند! دنیا را می‌توان به طبیعت تشبیه کرد. همان‌طور که بهار، فصل رویش و اقبال به گل‌هاست و برگ و شکوفه‌های تازه و عطرآگین بر شاخه‌های درختان می‌نشاند، پاییز نیز فصل زوال و پشت کردن به گل‌هاست. در پاییز، همان برگ‌ها و شکوفه‌هایی که به درخت داده شده بود، گرفته می‌شود. حتی شادابی و طراوت بوته‌ها نیز از بین می‌رود و گیاه، خشک و بی‌روح می‌شود. آدمی نیز بهار و پاییز دارد. روزهایی که دنیا به او روی می‌آورد، شکوهی به او می‌دهد که نه از اوست و نه همیشگی. اما این لطف، زودگذر است و پاییزش در پیش است. پاییزی که نه‌تنها عطایای دنیا را از او می‌گیرد، بلکه آنچه از ابتدا متعلق به او بوده نیز از او سلب می‌شود. دنیا، عرصه‌ای برای تغییر و دگرگونی است. هیچ چیز در آن پایدار نیست؛ همه‌چیز در حال تغییر است، جز خودِ تغییر. این ویژگی را، هم در زندگی فردی و هم در طبیعت می‌بینیم. ماهیت دنیا عرصه‌ای است پر از تغییر و تحول و دگرگونی، و این از آن روست که ذات دنیا برای آسودن و آسودگی دائمی خلق نشده است، بلکه بستری است برای آزمون و رشد. تغییرات دنیا، آدمی را از وابستگی و دلبستگی به آن دور می‌کند. پس بپذیریم که دنیا، مانند نسیمی است؛ که گاهی نوازش می‌کند و گاهی تند و خشن می‌وزد. آنچه از انسان باقی می‌ماند، نه زینت‌های گذرای دنیا، بلکه اعمال و اخلاق نیک و نیکوی اوست. «بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند». همین اخلاق و نیکویی، آدمی را ماندگار می‌کند. بچه‌ها را ببین دوچرخه‌های خود را به درختان یا ستون‌های ثابت می‌بندند، چون می‌دانند آن‌ها پایدارند. پس انسان نیز باید خود را به ماندنی‌ها، یعنی اخلاق و نیکی و نیکویی، ببندد تا جاودانه شود. و حافظ اگر ماندگار شد، چون خود را به ماندنی‌ها بست:یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود زلف مه رویان مجلس گرچه دل می‌برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود او می‌گوید، در محافلی که شب‌ها تشکیل می‌شد، با وجود جلوه‌گری دختران زیبا که دل و دین از جماعت می‌ربودند، دغدغه ما این بود که چگونه اخلاقی خوش و عشقی راستین به حق داشته باشیم. این بود که حافظ، «حافظ» شد و ماند. اما آنان که خود را به ناماندنی ها بستند، از یاد برفتند. نتیجه‌گیری: ارزش واقعی را باید در فضائل اخلاقی جستجو کرد، نه در زینت‌های گذرای دنیا. پاییز زندگی می‌رسد، اما نباید ناامید شد؛ دل باید به ماندنی‌ها بست، چون آنچه باقی می‌ماند، نیکویی و اخلاق است.
برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: ۱. وابستگی خود را به ظواهر دنیا کاهش دهید. ۲. فضائل اخلاقی مثل صداقت، مهربانی و وفاداری را تقویت کنید. ۳. از تغییرات دنیا برای رشد شخصیتی خود بهره ببرید. ۴. به جای شکایت از سختی‌ها، در پی درسی باشید که می‌توانید از آن بیاموزید. ۵. به اعمال نیک به‌عنوان دارایی اصلی خود نگاه کنید، نه به دارایی‌های مادی.
هدایت شده از محمدرضارنجبر(۳)قرآن
مهربان باشید و صمیمی! حکمت ۱۰ وَ قَالَ (علیه السلام): خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ. با مردم چنان گرم و گیرا و دلنشین و مهربان زندگی کنید که اگر روزی از میانشان رفتید، اشک از چشم‌هایشان جاری شود و دل‌هایشان در حسرت حضورتان بسوزد، و اگر در کنارشان بمانید، با شوق و شور و عشق به شما روی آورند و از هم‌نفسی با شما آرامش و شادی بگیرند. واژه ها: خَالِطُوا: بیامیزید، معاشرت کنید، رفتار کنید النَّاسَ: مردم، انسان‌ها، دیگران مُخَالَطَةً: معاشرت، هم‌نشینی، ارتباط إِنْ: اگر، چنانچه، در صورتی که مِتُّمْ: مردید، درگذشتید، فوت کردید مَعَهَا: همراه آن، در کنار آن، با آن بَكَوْا: گریستند، اشک ریختند، زاری کردند عَلَيْكُمْ: برای شما، به خاطر شما، در غم شما وَ: و، همچنین، نیز إِنْ: اگر، چنانچه، در صورتی که عِشْتُمْ: زنده ماندید، زندگی کردید، باقی ماندید حَنُّوا: مشتاق شدند، محبت ورزیدند، علاقمند شدند إِلَيْكُمْ: به سوی شما، نزد شما، به حضورتان
هدایت شده از محمدرضارنجبر(۳)قرآن
شرح: زاینده‌رود را به یاد آور. تا بود، مردم با شور و شوق و عشق و اشتیاق به کنارش می‌رفتند. و در کنار آن خوش بودند، خوش می‌گذراندند، و اصفهانی‌ها به این زاینده‌رود می‌بالیدند. آن را مایه افتخار خود می‌دانستند. زاینده‌رود دیدنی بود، و دیدن داشت و از دیدنی‌های اصفهان بود که بسیاری به شوق دیدارش راهی این شهر می‌شدند. اما روزی که خشک شد، حسرتش به دل‌ها ماند. هنوز هم که هنوز است، مردم اصفهان با تأسف و حسرت به زاینده‌رود نگاه می‌کنند و روزهای خوش و خوش‌گذرانی کنار آن را به یاد می‌آورند. حال تو گویی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: در میان مردم، مثل زاینده‌رود باش. تا هستی، همه با شور و شوق سراغت بگیرند و به سراغت بیایند و در کنارت خوش باشند. طوری زندگی کن که وقتی رفتی، حسرت روزهایی که در کنار تو بودند بر دل‌ها بماند. خَالِطُوا النَّاسَ، با مردم قاطی شو. جالب این است که نمی‌گوید با مسلمانان یا مؤمنین، بلکه می‌گوید با مردم. یعنی حتی اگر کافر باشند، گبر باشند، یا منکر و ملحد. با همه، با نرمی و زیبایی رفتار کن و قاطی شو. قاطی‌شدنی که از آن بوی لطف و محبت برخیزد. إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ، چنان رفتار کن که اگر روزی نبودی، همه بر تو بگریند. وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ، و اگر زنده بودی، هوس دیدارت را در دل داشته باشند. زاینده‌رود چنین بود، چون آب بود. آب، هر جا باشد، آبادی می‌آورد. آتش را خاموش می‌کند، عطش را رفع می‌کند، و حیات می‌بخشد. تو هم مثل آب باش. هر کجا که می‌روی، با خود آبادی ببر. بپرهیز از آنکه مثل آتش باشی. بعضی‌ها آتش‌اند؛ آتش می‌بارند. سخنانشان دل‌ها را می‌سوزاند و فقط خاکستر باقی می‌گذارد. اما تو آتش نباش؛ آب باش. زاینده‌رود باش که هر جا می‌رفت، زمین‌های تشنه را سیراب می‌کرد، درختان را زنده نگه می‌داشت و حتی سنگ‌های سخت را در مسیر صیقل می‌داد. و روزی هم که خشک شد، همه چیز تغییر کرد؛ درختانی مردند، زمین‌ها ترک برداشت، و دل‌ها حسرت‌زده ماندند. زاینده‌رود باش. بی‌وقفه زندگی ببخش، بی‌منت جاری شو. اگر روزی نبودی، اثرات حضورت در زندگی مردم باقی بماند. مثل گل‌های باغ باش. تا هستی، عطر و رایحه‌ات مشام آدمی را نوازش دهد، و وقتی نیستی، باغ از عطر تو خالی و جای خالی‌ات حس شود. مثل خورشید باش. تا هستی، گرما ببخش، و وقتی غروب کردی، زندگی سرد و تاریک شود و همه آرزوی طلوع دوباره‌ات را داشته باشند. چشمه باش. بودنت آرامش ببخشد و نبودنت حسرتی در دل بگذارد. چشمه‌ای جاری و بخشنده، بی‌توقع. جوری زندگی کن که حتی نبودنت را درختان, زمین‌و رهگذران خسته، و دل‌های شکسته حس کنند. مثل درخت باش: سایه‌ای برای خسته‌ها، پناهی برای درمانده‌ها، و لانه‌ای برای پرندگان. طوری باش که اگر رفتی، همه حسرت سایه‌ات را بخورند. در میان مردم، چنان زندگی کن که بودنت زندگی ببخشد و نبودنت دل‌ها را غمین کند. مثل زاینده‌رود که جاری بود و حیات می‌بخشید، و وقتی نبود، زمین‌ها ترک برداشتند و دل‌ها بیقرار شدند. و حالا، این را از خودت بپرس: آیا امروز مثل آب بودی یا آتش؟ نتیجه‌گیری: زندگی ما، به مثابه جریانی است که می‌تواند آبادانی یا ویرانی به همراه داشته باشد. انتخاب با ماست که مثل آب باشیم و حیات ببخشیم، یا مثل آتش، ویرانی بیافرینیم. برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: ۱. در تعاملات روزمره خود، نرمی و مهربانی را اصل قرار بده و از هر گونه خشونت یا تندی دوری کن. ۲. کمک کردن به دیگران را بی‌منت و بی‌توقع انجام بده، حتی اگر قدرش را ندانند. ۳. سخنانی بگو که دل‌ها را آرام کند و امید ببخشد، نه آنکه آتش بر جان‌ها بزند. ۴. با همه مردم، صرف نظر از عقیده یا دینشان، رفتار انسانی و محبت‌آمیز داشته باش. ۵. در هر جمعی که وارد می‌شوی، اثر مثبتی به جای بگذار؛ حتی اگر تنها یک لبخند باشد. ۶. کاری کن که وقتی از جایی می‌روی، نبودنت را حس کنند و آرزوی بازگشتت را داشته باشند.
ببخش تا قدرتمندتر شوی! حکمت ۱۱ وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ، فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ. وقتی بر دشمن خود چیره و پیروز شدی، پیروزی‌ات را با بخشش دل‌نشین کن. در آن لحظه، بخشش و گذشت تو از هر انتقام شیرین‌تر و دل‌انگیزتر است، زیرا واقعی‌ترین قدرت در تواناییِ گذشت و بزرگیِ دل نهفته است. واژه ها: إِذَا : زمانی که، وقتی که، هنگامی که قَدَرْتَ : قادر شدی، توانستی، قدرت پیدا کردی عَلَى : بر عَدُوِّكَ :(عدو+ک) دشمن تو، دشمن خودت، کسی که با تو دشمن است فَاجْعَلِ :(ف+اجعل) پس قرار بده، پس بگذار، پس به کار بگیر الْعَفْوَ : بخشایش، گذشت، عفو عَنْهُ : از او، از وی، از آن شخص شُكْرًا : شکری، سپاس‌گزاری، قدردانی لِلْقُدْرَةِ :(ل+القدره) برای قدرت، برای توانایی، برای توانمندی عَلَيْهِ :(علی+ه) بر او، بر آن شخص، به او
شرح: از یک تکه سنگ زائد، مزاحم، بی‌مصرف و نتراشیده، میکل‌آنژ، آن مجسمه‌ساز پرآوازه‌ی ایتالیایی، شاهکار مجسمه‌ی داوود را آفرید. او نه‌تنها ساختار کلی بدن را با دقتی حیرت‌انگیز تراشید، بلکه جزئیات عضلات، رگ‌ها و حالت چهره را نیز به نمایش گذاشت. چهره‌ای که سرشار از اعتمادبه‌نفس بود. این مجسمه آن‌قدر باشکوه بود که ابتدا در یکی از میادین مهم شهر نصب شد، اما بعدها، به دلیل نگرانی از آسیب‌های احتمالی مانند باران‌های اسیدی، آن را به یک گالری منتقل کردند و نسخه‌ی مشابهی را در جای اصلی نصب نمودند. اینجا هنر را تماشا کن، قدرت و مهارت را نظاره کن. از سنگی بی‌ارزش، ارزشمندترین اثر هنری دنیا خلق شد و به یادگار ماند. حال، دشمن نیز حکایت چنین سنگی را دارد؛ خام، بی‌شکل و مشکل‌ساز. اما هنر در این است که به‌جای خرد کردن و شکستن این سنگ، آن را هنرمندانه تراش و صیقل دهیم و با حکمت و درایت، از دشمنی، دوستی بسازیم. از کینه، صلح، از نفرت، میراثی جاودان. این همان چیزی است که در هنر بازیافتی و هنر ضایعاتی رخ می‌دهد. هنرمندان، پاره‌ای از زوائد و ضایعات را به آثار هنری تبدیل می‌کنند، و این هنر است. دشمن نیز همان زائد و ضایع است که می‌توان خلاقانه از او رفیقی شفیق ساخت. همان‌گونه که یک کشاورز با کود عمل می‌کند؛ کودی که بی‌ارزش، ناخوشایند و نامطبوع به نظر می‌رسد، زمینه‌ای برای حاصلخیزی زمین و رشد و باروری محصولات پربار می‌شود. دشمن نیز چنین حکایتی دارد؛ اگر با حکمت مدیریت شود، می‌تواند زمینه‌ای برای رشد و تعالی باشد. درست مانند سفالگری ماهر که از مشتی گل بی‌ارزش، ظرفی ظریف و نفیس می‌سازد. دشمن در نگاه اول، مشتی گل بی‌شکل است، اما می‌تواند چنین نباشد. از این رو، امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام توصیه می‌فرماید: «إذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ.» (هرگاه بر دشمن خود قدرت یافتی، عفو و گذشت را شکرانه‌ی قدرت خویش قرار ده.) و این قدرت، فقط منصب، مقام و موقعیت اجتماعی نیست، بلکه اشاره دارد به هر شرایطی که انسان، دشمن خود را در چنگال قدرت خود ببیند و بتواند او را زخمی زده و آسیبی رساند، اما چنین نکند. بلکه همان کند که رودها در برخورد با صخره‌های سخت و خشن انجام می‌دهند؛ که با صبوری و حوصله، صیقل می‌دهند. باید صبور بود، ومتحمل. زمین را ببین! با وجود تمام فشارهایی که از لایه‌های زیرین متحمل می‌شود، به ندرت زلزله می‌آفریند. بیشتر مواقع، تحمل می‌کند و محیطی آرام، پایدار و امن برای زندگی فراهم می‌سازد. قدرت حقیقی نه در خشونت و انتقام، بلکه در مهار آن است. بدانید: هرگاه از دشمن خود گذشتید، نه‌تنها او را، بلکه خودتان را از بند نفرت و انتقام رها ساخته‌اید. در گذشت، شکوهی نهفته است که هرگز با انتقام به دست نمی‌آید. این شکوه، جاودانه در دل‌ها می‌ماند. همچون زنبور عسل باشید. زنبور عسل برای دفاع، نیش دارد، اما تنها در مواقع ضروری از آن استفاده می‌کند. در بیشتر مواقع، آرام از کنار تهدیدها عبور می‌کند. این یعنی استفاده از قدرت باید سنجیده و در مواقع ضرور و لازم باشد. نتیجه‌گیری: دشمن را می‌توان همچون سنگ خام، گل بی‌شکل، یا حتی کود نامطبوع دید. اما هنر حقیقی در این است که به‌جای نابودی و انتقام، او را صیقل داد و به دوست تبدیل کرد. در بسیاری از موارد، گذشت و عفو نه‌ تنها دشمن را اصلاح می‌کند، بلکه انسان را از بند نفرت و کینه نیز آزاد می‌سازد. شکوه واقعی، در قدرتِ بخشش نهفته است، نه در شدتِ انتقام. برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: ۱. در لحظات خشم، پیش از هر واکنشی چند دقیقه صبر کنید و وضعیت را با نگاه منطقی بسنجید. ۲. به‌جای تمرکز بر انتقام، ببینید چگونه می‌توان از شرایط، رشدی مثبت برای خود و دیگران ایجاد کرد. ۳. دشمن را از زاویه‌ای دیگر ببینید؛ شاید بتوانید در او ظرفیتی برای تغییر و تحول پیدا کنید. ۴. زمانی که قدرت در دستان شماست، از آن برای ایجاد پل‌های صلح و دوستی استفاده کنید، نه برای ویرانی. ۵. الهام بگیرید از طبیعت؛ رودخانه، زمین، زنبور عسل، سفالگر و کشاورز، همه درس‌های عمیقی از صبر، حکمت و گذشت به ما می‌آموزند.