#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#دانش_آموز_مکتب_حاج_قاسم
همیشه دوست داشت رهبر رو از نزدیک ببینه اون روز وقتی از مدرسه اومد. گروهی از بچه های مدرسه از حمله اسرائیل ترسیده بودند اما قاسم دفاع جانانه ای کرده بود و گفته بود ما حتما پیروز می شیم.
وقتی به خانه آمد گفت مامان دیشب یه خوابی دیدم صبح فرصت نشد بگم
گفتم خیر پسرم چی دیدی؟
گفت: خواب دیدم بزرگ شدم لباس سربازی تنم بود و محافظ رهبر بودم🥷
گفتم واقعا! پس تو خواب بلاخره به آرزوت رسیدی😇
خندید و ادامه داد آره سوار ماشین داشتم رهبر رو می بردم مسجدالاقصی قرار بود نماز جماعت برپا بشه. روی صندلی پشت ماشین حاج قاسم، ابو مهدی المهندس و شهید بروجردی نشسته بودند 😍ولی تو آینه ماشین دیده نمی شدند و من وقتی پشت سرم رو نگاه می کردم اونها رو می دیدم.
نماز که برپاشد ناگهان ترامپ و جو بایدن و نتانیاهو حمله کردند من با تیر زدمشون اونها هم منو زدند و من بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم دیدم اونها پودر شدند. 😳
از رهبر پرسیدم چه اتفاقی افتاد؟ ایشان گفتند، معجزه شده و اونها به اذن خدا از بین رفتند رهبر میخواستند توضیح بدهند چطور معجزه شده که از خواب بیدار شدم...😔
بعد هم گفت: مامان تعبیر خوابم چیه؟ اون معجزه چی بود؟...🧐
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#دانش_آموز_مکتب_حاج_قاسم
...گفتم: ان شاءالله اون روز رو به زودی ببینیم پسرم و شما هم در لباس سربازی امام زمان باشی 🤲
برخی از خوابهای ما حاصل مشغله های ذهنی ما هستند پسرم اما تعبیر اصلی خوابت اینه که :
🌱دانش آموزان مکتب حاج قاسم، مشغله ذهنشان این است که، قرآن بیاموزند، درس بخوانند، بازی کنند و بزرگ شوند تا سرباز امام زمان باشند.
🌱دانش آموزان مکتب حاج قاسم، یاور مظلوم اند
🌱دانش آموزان مکتب حاج قاسم ادامه دهنده راه شهدا هستند و شهدای الهی کمکشون می کنند.
🌱دانش آموزان مکتب حاج قاسم، استکبار ستیز هستند و قوی.
🌱دانش آموزان مکتب حاج قاسم، ولایت مدارند و یاور رهبر.
🌱و اون معجزه اینه که دست یاری خداوند به صورت معجزه آسا همیشه همراه کسانی هست که ولایت خدا و رسول او و افراد با ایمان را بپزیرند، آنها همیشه پیروزند چون حزب خدا پیروز است پسرم...😊
💫 وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
و كسى كه ولايت خدا و پيامبرش و مؤمنان را بپذيرد، پس [اينان حزب خدايند] به تحقيق تنها حزبِ خدا پيروزمندان اند
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#بینی_عمل_کرده
اونقدر آیاتی که نام حضرت موسی علیه السلام رو داشت خونده بود که وقتی میخواست ازش تمرینشو تحویل بگیرم به جای اینکه بگه مامان، اشتباهی گفت : موسی ازم تحویل میگیری؟😳
من که متوجه موضوع شده بودم خندیدم و گفتم: بله جناب هارون😊
دوتایی زدیم زیر خنده😂😂
بعد از دور اول تحویل صدیقه یکهو پرسید: "راستی مامان میدونستی اصلا عمل کردن خوب نیست. "
اون روز به عیادت یکی از دوستان که تازه عمل صفرا انجام داده بود رفته بودم. گفتم بله البته اگر دکتر تشخیص بده چاره ای نیست.
گفت:" نه منظورم عملهای بیخودی مثل عمل بینی هست"
گفتم:" خوب اونو هم بعضی ها به خاطر مشکلاتی مثل پلیپ و یا شکستی و... انجام میدن"
گفت:" نه منظورم اونهایی است که الکی و برای زیبایی انجام میدن و هیچ مشکلی ندارند.
گفتم: "خوب زیبا بودن هم چیز بدی نیست که دخترم."
گفت:" ولی سلامتی خیلی مهمتره مثلا مامان یه ظرف طلا که توش خدای نکرده سم باشه رو شما استفاده میکنی یا یه ظرف سفالی که توش عسل باشه می خوری؟
کی میدونه اونهایی که برای زیبایی عمل می کنند بعدش چه مشکلاتی دارند تازه خود عملشم خیلی درد داره مامان.
من مطمئنم اون چیزی که خدا آفریده برای سلامتی ما بهتره مثلا آفریقایی ها چرا بینیهاشون بزرگه چون جایی زندگی می کنند که اکسیژن به سختی بهشون میرسه و خدا بینیهاشون رو کمی بزرگتر آفریده که راحتر نفس بکشند و یا اینکه اروپایی ها در منطقه ای زندگی می کنند که راحتر میتونند از اکسیژن هوا استفاده کنند و خدا بینیهاشون رو کوچیکتر آفرید...
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#الگوی_قرآنی
اون روز وقتی محمد از مدرسه اومد با خوشحالی گفت:
"مامان تو مسابقه قرآنی دانش آموزی قبول شدم از بین کلاس سومی ها فقط دو نفر بودیم"😊
محمد، پسر خاله محمد 😊 هم که دانشجوی سال دوم رشته مکانیک دانشگاه شریف بود، چند روزی میهمان خانه ما بود، هر دو هم نام بودند. "محمد"
دیدن فعالیت قرآنی محمد در چند روز خیلی برای پسرخاله جالب بود.
محمد کتاب مفاهیم خودش رو هم به پسرخاله نشون داده بود.
هر بار که پسر خاله به خانه ما می آمد انگار این علاقه به فضای قرآنی برایش بیشتر می شد.
یک روز پسرخاله محمد زنگ زد و بعد از حال و احوال پرسی از من نحو حفظ کردن قرآن محمد رو پرسید بعد هم گفت عکس کتاب مفاهیم رو براش بفرستم.
حدس زدم میخواد حفظ قرآن رو شروع کنه تا اومدم چیزی بگم گفت: " خاله میخوام تو اوقات فراغت شروع کنم به حفظ قرآن البته شاید یکم دیره نمیدونم موفق می شم یا نه"
با خوشحالی تشویقش کردم و گفتم" محمد جان قرآن نور است و نور همیشه روشنی بخش. این قرآن بر قلب نازنین پیغمبر در چهل سالگی نازل شد شما که تازه ۲۱ ساله هستی"😇 بعد هم تمام موارد حفظ رو براش توضیح دادم و گفتم "از محمد هم میتونی کمک بگیری". محمد که کنارم نشسته بود با هیجان سریع کتاب مفاهیمشو آورد تا عکسشو برای پسرخاله بفرسته.
دفعه بعدی که پسرخاله رو دیدیم یک صفحه از قرآن مجید رو حفظ کرده بود...😍
🌸قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین
از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد.
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#قدس
از وقتی خبر حمله دوباره اسرائیل به غزه رو شنیده بود باز هم به فکر بچه های غزه بود. بچه هایی که حالا به آسمان پر کشیده بودند، بچه های آسمانیکه از اونها کفشهای خونی و یا عروسکهای پاره شده به جا مونده بود.
اون شب صدیقه سوره تکویر رو با ترتیل میخوند اما آیه بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! در طنین صداش سوز دیگری داشت.
شب قدر، دعا برای بچه های غزه و ظهور منجی اولین دعایی بود که صدقه از خدا در کنار حرم حضرت معصومه خواست. بعد هم سحر کلیپی رو که درست کرده بود بهم نشون داد.
خوب از کلیپش مشخص بود که ذهنش درگیر مظلومیت غزه است اما امید به هدایت، وعده الهی و مقاومت در اون موج می زد.
مقاومت تنها مسیر رسیدن به قدس آزاد...
آخرین جمعه ماه مبارک رمضان با اینکه پاش دچار درد شده بود، اما با انرژی بلند شد و با زبان روزه در راهپیمایی روز قدس شرکت کرد و فریاد زد :
مرگ بر اسرائیل کودک کش✊
مرگ بر آمریکای جنایت کار ✊
مرگ بر دروغ گویان عالم ✊
مرگ بر حامیان رژیم کودک کش✊
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#تصمیم_عید_فطر
از اینکه ماه رمضان تموم می شد کمی پکر بود. 🥺بعد از خواندن نماز عید در فرصتی که پیش اومد بچه ها رو جمع کردم و براشون یکم صحبت کردم. از اینکه خودمون رو برای استقبال از ماه رمضان بعدی باید آماده کنیم
باید بشینیم و منتظر باشیم که ...
صدیقه به شوخی گفت: منتظر نمینشینه بلکه پا میشه 😄 همه خندیدیم گفتم: درست گفتی.
میدونید چه روزی عید واقعی هست؟
👌روزی که ما گناه نکنیم.
امروز باید یه تصمیم بگیریم . باید تک تک اعضای خانواده تصمیم بگیریم و یک عادت بدی که داریم و منجر به گناه می شه رو به خودمون و امام زمان قول بدیم تا سال بعد از بین ببریمش.
هر وقت شیطون گولمون زد به قول صدیقه از جامون به نشانه منتظر واقعی پاشیم 🧍♂تا بتونیم شیطون رو زیر پامون له کنیم.👣
بچه ها با شنیدن حرفها و ایده ی تصمیم روز عید به فکر فرو رفتند بعد هم همگی کمی فکر کردیم و تک تک، عادت بدی رو که تصمیم گرفته بودیم کنار بزاریم بیان کردیم تا بقیه اعضای خانواده بتونند بهمون با یادآوریشون کمک کنند.🧏
صدیقه گفت: یعنی وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوىٰ ۖ وَلا تَعاوَنوا عَلَى الإِثمِ وَالعُدوانِ
گفتم:آفرین دخترم به هم دیگه در این کار نیک کمک میکنیم...👏
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#تصمیم_عید_فطر
...یه جدول هم درمیاریم و هر خونه اش رو هر روز اگر موفق به عدم انجام اون عادت بد شدیم سبز میکنیم و اگر انجام دادیم قرمز اینطوری هر روز روزهای رسیدن به ماه رمضان بعدی هم کمتر و کمتر میشه.😃
محمد گفت: اگر موفق بشیم سال بعد عید فطر عیدی تپل میدید؟ 🙃
با خنده گفتم: اگر کلا تو ۳۶۵ خونه نهایتا ۳۰ تا خونه قرمز داشته باشید بله. چون اون روز دیگه واقعا برامون عید میشه😇
محمد پرسید چرا ۳۰ تا؟ 🧐
گفتم : سه ماه اول هر ماه ۴ بار امکان قرمز کردن و سه ماه دوم هر ماه سه بار، سه ماه سوم هرماه دوبار و سه ماه چهارم هر ماه یک بار امکان قرمز کردن خونه ها رو داریم که جمعا میشه ۳۰ بار ماه رمضان بعد هم اصلا دیگه اون عادت رو نباید انجام بدیم تا روز عید فطر.🌙
بعد هم همگی دستهامون رو روی هم گذاشتیم و به هم قول دادیم.🤝
محمد گفت: سالهای بعد هم همینطور میتونیم ادامه بدیم تا همه بدیها رو از خودمون دور کنیم و بیشتر عیدی تپل بگیریم🙃
همگی خندیدیم😄
🌸اَنْ تُخْرِجَنی مِنْ کُلِّ سُوَّءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً و آل محمد. 🤲
خداوندا من را از هر بدی که از آن محمد و آل او را خارج کردی خارج کن.🌸
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#همیشه_زیر_سایه_قرآن
گوشی که زنگ خورد با دیدن نام آقا حسنین نگران شدم داماد خواهرم بود با دستپاچگی گفت:
"خاله، فائزه حالش مساعد نیست جنین هم ضربان قلبش تنظیم نیست مشکل پیدا کرده احتمالا زایمان زود تر از موعد بشه مامان اینها هم یک هفته بعد بلیط دارند دایی هم با خانواده رفتند مشهد، شما میتونید خودتون رو سریع برسونید؟"
سریع به بچه ها اطلاع رسانی کردم که باید به سمت قم حرکت کنیم. زهرا که از روی مکالمه تلفنی من متوجه اضطراری بودن اوضاع شده بود سریع رفت سر کشو و چند تا چیز گذاشت تو کیفش. با غرغرهای من سرعت بچها دوبرابر شد و بالاخره راهی قم شدیم.
توی مسیر زهرا دائم حال نی نی کوچولو رو از من می پرسید. قرار بود اسمش زهرا باشه و زهرای من از این موضوع در پوست خودش نمی گنجید اما در عین حال نگران حال نی نی بود.
بچه ها را سریع رساندم خانه خواهر زاده ام و خودم راهی بیمارستان شدم هنوز در را کامل نبسته بودم که یکهو زهرا دوباره در را باز کرد و با هیجان گفت:
"مامان، مامان، وایسا زهرا کوچولو حالش با قرآن خوندن بهتر میشه؟ چه سوره هایی رو بخونم؟
گفتم: "خیلی هم عالیه سوره انشقاق، مریم، فلق رو بخون"
دوباره پرسید: "بعد از اونها چی رو بخونم؟"
گفتم: "الباقی رو هم تلفنی بهت میگم "
بعد هم حرز امام جوادی که دقیقه ۹۰ در خانه داخل کیفش گذاشته بود را بهم داد تا به دست دختر خاله برسانم...
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#همیشه_زیر_سایه_قرآن
...در طول مدتی که بیمارستان بودم زهرا چندین بار زنگ زد تا هم حال نی نی را جویا شود و هم اینکه سوره های بعدی را بپرسد.
سوره مریم، حمد، آل عمران، ناس، فلق، انشقاق چندین بار و... سوره هایی بودند که یکی پس از دیگری زهرا با جدیت خوانده بود.
و بالاخره نی نی با صدای اذان ظهر به دنیا آمد. نمیدانم این چه سری است که غالب نی نی ها دم اذان یا کمی اینور و آنورتر به دنیا می آیند.
نی نی چون تنفسش دچار مشکل شده بود و عفونت هم کرده بود به NICU برده شد تا چند روز آنجا تحت مراقبت کامل باشد. کرنومتر صلوات شمار از چهارهزار تا عبور کرده بود و همچنان ادامه داشت.
حتی آمدن پسر دایی و دختر دایی از سفر مشهد هم نتوانست اراده زهرا را جهت ادامه خواندن قرآن خدشه دار کند. زهرا آنها را هم تشویق کرد که برای زودتر خوب شدن نی نی قرآن بخوانند خودش هم شده بود حرز سیار !
جو خانه ی خان دایی آنقدر قرآنی شده بود که فکر کنم هر کدام از بزرگترها هم تحت اثر این جو دست کم یک سوره قرآن را خواندند.
عاقبت نی نی بعد از چند روز قبل از تخمین دکترها به خانه برگشت. حالا دیگر خاله و شوهر خاله زهرا خانم هم رسیده بودند.
زهرا خانم برای ورود نی نی به خانه قرآن گرفت. شوهر خاله با دیدن قرآن زهرا خانم به شوخی گفت :
"بابا داره از بیمارستان میاد سفر نمیره که 😄
زهرا خانم هم محکم و قرص همچنان که سعی می کرد روی پنجه پا بلند شود تا قرآن را بالاتر بگیرد جواب داد:
"همیشه باید زیر سایه قرآن باشیم "
با ورود نی نی صدای صلوات در خانه طنین انداز شد.
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#من_ایرانم🇮🇷
مدتها بود که بچه ها سراغ این اسباببازیهای جنگی شان نرفته بودند. تا اینکه دیشب دیدم تمام هال را پر کردند از ادوات جنگی، سرباز و تانک و ادوات پدافندی، توپهای کوچک و بزرگ هم نقش موشکها را داشتند.
از داخل اتاق هم صدای بگو مگویشان می آمد از اتاق که بیرون آمدم دیدم محمد و صدیقه بر سر اینکه در بازی چه کسی ایران باشد با هم دعوا دارند. دائم میگفتند: "من ایرانم"
وساطت مادرانه هم دعوا را حل نکرد تا اینکه بلاخره با از خود گذشتگی پدر خانواده و گرفتن نقش اسرائیل توسط پدر موضوع دعوا خاتمه یافت.😄
با شروع جنگ، موشکهای فتاح، سجیل، و هایپرسونیک بود که از طرف ایران به سمت اسرائیل پرتاب می شد. اسرائیل هم با پهیادها و هلیکوپتر و جنگنده حمله می کرد.
در میانه نبرد حین حمله برای کمک به ایران فریاد زدم: "صدیقه یکسری سرباز پشتت هستند از اونها استفاده کن" ...
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#من_ایرانم🇮🇷
صدیقه پشتش را نگاه کرد و شروع کرد به خواندن این آیه از قرآن :
یایها الذین ءامنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متع الحیوه الدنیا فى الاخره الا قلیل (38)
ای مومنان شما را چه شده است که وقتی گفته می شود در راه خدا بسیج شوید به زمین می چسپید آیا به جای آخرت به زندگی دنیا راضی شده اید با آنکه زندگی دنیا در برابر آخرت جز اندکی نیست.
بلاخره جنگ پس از کشمکش های فراوان با رشادتهای سربازان ایرانی ، اتحاد و بسیج مردم، طوفان شن و دست مدد حضرت زهرا (نقش طوفان شن و... بر عهده خودم بود😉) با پیروزی جمهوری اسلامی ایران به پایان رسید.
بچه ها شاد و خوشحال از پیروزی پرچم ایران را در هوا چرخاندند و پرچم اسرائیل را پاره کردند.🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس
#طنین_قرآن_بچه_های_آسمان
#خادم_الحسین🏴
کشوی فریزر را که باز کردم چکه های آب از طبقه دوم فریزر توجه ام را جلب کرد. درب کشو را که باز کردم انواع ظروف مختلف پر از آب شده بود. 😳
زیر چشمی به بچه ها نگاه کردم ، نگاهم را بیشتر سمت محمد چرخاندم و گفتم: " کار کدومتونه؟ "🤨
محمد سریع جواب داد: "مامان دست نزنیها من گذاشتم فردا روز اول هیئته ایستگاه صلواتی هیئت یخ کم میاره میخوام ببرم برا هیئت."😌
از اون روز همیشه محمد دقایق نزدیک به ساعت هشت را می شمرد و سر ساعت ۸ یخها را تند و سریع از ظرفها جدا می کرد و با سبد برای هیئت می برد. بعد از چند دقیقه هم می آمد خانه ظرفها را دوباره پر از آب می کرد.🧊🧊🧊
کم کم ظرفها به کشوی دوم و سوم فریز هم گسترش پیدا کرد. محمد شبها هم قبل از خواب یک دور میزان یخ زدن آب ظرفها را سنجش می کرد بعد هم این جمله در فضای خانه طنین انداز می شد. " لطفا کسی به یخهای هیئت دست نزنه." 🤓
بعد از چند روز چندتا از پسر بچه های ابتدایی هیئت که هم سن و سال محمد بودند یخ بر هیئت شدند. ساعت ۸ رقابت شدید یخ برها شکل می گرفت و همه سعی می کردند اولین نفری باشند که یخشان داخل کلمن ریخته می شود. محمد هم پله ها را دو تا یکی به سمت هیئت پرواز می کرد.🏃♂
با تلاش خادمان کوچک حسین علیه السلام شربتهای هیئت همیشه خنک بود.🥤
فدای لب تشنه حسین علیه السلام❤️
#بچه_های_قرآن
#سلام_آمنین
#فردیس