eitaa logo
استاد سید علی نجفی(ره)
121 دنبال‌کننده
197 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رو کرد به طرف سیدالشهدا  علیه السلام و صدا زد: السلام علیک یا اباعبدالله؛ نامه نوشتم بیا کوفه، اما آقا کوفه نیا کوفیان وفا ندارند. اینجا آقا را صدا زد. آقا هم لحظه آخر در کربلا جوابش را داد. وقتی یارانش را صدا می زد، این ارباب با وفا، مسلم بن عقیل را فراموش نکرد. وقتی هیچ یک از اصحاب خود را زنده ندید، آمد روی یک بلندی و با بلندترین صدا یارانش را صدا زد. آقای با وفا اول از مسلم بن عقیل شروع کرد: یا مسلم بن عقیل! یا هانی بن عروه! یا زهیر! یا بریر! قوموا عن نومتکم یا ایها الکرام، ای بزرگواران برخیزید از این خواب! اگر حسین را یاری نمی کنید، دیگر نکنید ولی " ادفعوا عن حرم رسول". ،ج۱ ،ص ۴۵ و ۴۶ @msaliagha
بهای بهشت محبت امیرالمومنین علیه السلام  است. ، ج۲، ص ۵۹ @msaliagha
مومنین! آرام باشید، اضطراب نداشته باشید، خودتان را گم نکنید. اگر مرگ فرزند، گرفتاری، بدبختی، فقر، مرض پیش آمد، خودتان رانبازید، ما کمکتان می کنیم. از این تاریکی و سیاهی نجاتتان می دهیم. ، ج۱، ص ۲۰۶ @msaliagha
عزیز برادرم، مقصود تو زیر سرپوش است. در حالی که از حرف عمه تعجب کرده و اشکهایش در چشم حلقه خورده بود، سرپوش طبق را برداشت. همه یک نگاه به سر آقا  کردند، یک نگاه به صورت بچه کردند ببینند چه می گوید. یک وقت بلبل حسین شروع کرد سخن گفتن: من الذی ایتمنی علی صغر سنی؛ بابا! کدام ظالم مرا در این کودکی یتیم کرد؟! بابا! کدام ظالم رگهای گردن تو را بریده! ، ج۱ ، ص ۲۱۳ و ۲۱۴ @msaliagha
عزیزان! وقتی نور در دل انسان می آید همه چیز را می ریزد. همه چیز از حر رفت . آدمی که یک عمر عادت کرده به سرفرازی، سرش را کج کند؟! اصلا نمی تواند خلاف عادت عمل کند. اما توحید حال آدم را عوض می کند، انسان را بی شرط می کند. از اسب پیاده شد، چکمه هایش را درآورد، به هم گره زد و به گردنش انداخت. کسی که امیر لشگر بوده به این حال ذلت و انکار شمشیرش را باز کرد، زره را وارو کرد و آمد. امام آن رحمت واسعه ای است که سایه اش بر سر همه هست. برای او عنایت کردن تازگی نداشت. با یک آرامشی از خیمه بیرون آمد. وقتی حر گفت: هل لی من توبه؟ آقا اصلا به رخ او نیاورد که تو گناه کردی و توبه می کنی. فرمود: حر پیاده شو، تو مهمان ما هستی! مقابل شد با رحمت. رحمه الله الواسعه و وجه الله الباقی بعد فناء خلق است. با صورت خدا مقابل شده، مظهر اسم یا غفار است. ، ج۱، ص ۶۷ @msaliagha
خدا به وسیله همسرش کمکش کرد، زنش به او گفت: زهیر ! چرا معطلی؟! بلند شو ببین پسر پیغمبر چکارت دارد. لقمه اش را زمین گذاشت، از خیمه بیرون آمد و به طرف خیمه سیدالشهدا علیه السلام رفت و وارد خیمه شد. جایی روایتی ندارد آقا به او سخنی گفته باشد. همین که نگاهش به چهره سیدالشهدا افتاد همه زنگ قلبش ریخت، همه کثافاتش ریخت. چنان دل صاف شد که دیگر حرف نمی خواست، دیگر تدبیر نمی خداست . به خیمه برگشت و گفت: خیمه های مرا بکنید کنار خیمه حسین بزنید. ، ج۱، ص ۷۲ @msaliagha
همه انبیا آمده بودند به تماشا. هر کسی خبره هر کاری هست باید برود به تماشای آن. خدا فرمود: ای خبره های محبت! ای کسانی که اهل محبت من هستید! می خواهید بیشترش را ببینید بیایید کربلا تماشا کنید. صددرصد انبیا آمده بودند و اولیا هم آمده بودند درس بگیرند. ، ج۱، ص ۲۰۵ @msaliagha
....گفت: عموجان! فردا من هم کشته می شوم؟ یعنی من هم جزء شهدای تو هستم؟ آقا فرمود: عزیزم مرگ در کام تو چگونه است؟ طفل است! مرگ است! آسان نیست ادراک شهادت. گفت: أحلى من العسل!؛  عمو! از عسل شیرین تر است. تا این را گفت، گفت: آری! عزیزم تو هم کشته می شوی، اما بعد از آن که به مصیبت بزرگی گرفتار شده باشی. یک مصیبتی برایت پیش می آید بعد کشته می شوی. از شدت شوق که آقا وعده شهادت به او داد دیگر از عمو نپرسید آن مصيبت چیست. ولی روز عاشورا معلوم شد آن مصیبت چیست. برای نوجوان ۱۳ ساله که شمشیر نمی سازند، مجبور است شمشیر مردها را به کار ببندد. قاسم شمشیر را به کمر بسته بود، سر شمشیر به زمین می گرفت. چه به دل پاره پاره حسین می گذشت که این بچه امام حسن مظلوم را می دید اینطور به میدان می رود!! ، ج۱،ص۹۶ @msaliagha
آخرین حربه ای که آقا می‌خواست از آن در روز عاشورا استفاده کند که شاید دل‌های سخت‌تر از سنگ اینها را یک ذره به حال بیاورد، آوردن آن طفل صغیر به میدان کربلا بود! ، ج۱، ص ۱۳۰ @msaliagha
یک بار از میدان برگشت یک حرفی زد که دل آقا خیلی سوخت. صدا زد: العطش قد قتلنى؛ بابا تشنگی من را کشت ؛ و ثقل الحديد أجهدنی؛ بابا این زره و این شمشیر، این سپر به بدن من سنگینی می کند، از تشنگی دیگر نمی توانم شمشیر بزنم؛ فهل إلى شربة من الماء سبيل؛ بابا یک جرعه آب پیدا می شود؟ علی اکبر علیه السلام  مگر اطلاع نداشت که آب سه روز است که در خیمه نیست؟ پس این چه سئوالی است؟ این سئوال از این جهت بود که می دانست آقا قادر است اگر بخواهد از سنگ خشک آب بیرون بیاورد. اما آقا عملی انجام داد که پسر از این عمل فهمید باید تشنه بمیرد. بناست اصحاب کربلا همه تشنه بمیرند. دستش را دراز کرد، پسرش را به سینه چسبانید. راوی می گوید لب های مبارکش را نزدیک کرد به دهان پسرش، زبانش را در دهان پسرش گذاشت. یعنی بابا اگر آب امکان داشت به خدا قسم پدرت از تو تشنه تر است. وقتی زبان خشک آقا را در دهانش کشید فهمید که دیگر آب امکان ندارد، اصلا باید صرف نظر کند. ، ج۱،ص۸۲ @msaliagha
یا ابالفضل! دین و دنیایمان را آقا مدیون عنایت توایم. یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، ای کسی که سیمای تو غصه را از صورت سیدالشهدا برمی‌داشت، اکشف کربنا بحق اخیک الحسین، به حق برادرت حسین غصه را از دل ما بردار. فرمود: بنفسی انت، عباس جانم فدایت! به به! اگر کسی فانی  در امام نباشد این حرف غلط است. هیچ وقت عالی فدای دانی نمی‌شود. امام هیچ وقت فدای مأموم نمی‌شود، مگر آنکه مأموم اینقدر فانی باشد که از وجودش چیزی نمانده باشد، و قلبش آیینه محبوب و امام باشد. آن وقت است که اگر امام گفت فدایت شوم یعنی فدای "امامت" شوم. بیخود باب الحوائج نیست. ، ج ۱، ص۱۱۰ @msaliagha
سیدالشهدا علیه السلام تنها در گودال قتلگاه؛ نه یاری، نه یاوری، نه پسری، نه برادری، افتاده بود. آقا را فقط کشتند؟ این حرف خیلی سنگین است. مرحوم آسید محمد حسین این را در مقتلش نوشته. می گوید: نانجیب نه فقط آقا را کشت، که قبل از کشتن با کارد و خنجر یازده ضربه به سر و سینه و پشت سالار زینب زد! ، ج۱، ص۱۶۱و۱۶۲ @msaliagha
صورت به خون آلوده! ریش به خون آلوده! کسی سر آقا را شتشو نداد، همین سر خون آلوده را در تنور خولی گذاشتند، خاکسترها روی خون ها چسبیده، این سر را میان بازار کوفه بالای نیزه زدند. یک وقت سرش را از محمل بیرون آورد، بالای نیزه را نگاه کرد، برادر را بعد از شهادت ندیده بود. دید این چه سری است!! این چه حالتی است!! گفت: یا هلالا لما استتم کمالا غاله خسفه فابدا غروبا ای ماه یک شبه من! برادرم! چه دیر طلوع کردی، چه زود غروب کردی! ، ج۱، ص۱۵۵ @msaliagha
می گفت بعد از گذشت چهل سال از واقعه کربلا، درحضور آقا (امام سجاد علیه السلام)، در مجلسی بودم، دیدم آقا پا به پا می شود. گفتم: آقاجان پای مبارکتان چه شده؟ فرمود: این آثار زنجیری است که در راه شام به پای من بستند! ، ج۱، ص ۱۶۷ @msaliagha
بی خود پیغمبر صلی الله علیه و آله نفرمود: هر که بر حسن من گریه کند ، دیده اش کور نشود در روزی که دیده ها کور شود. خیلی مظلوم بود. دشمنی سرایت کرده بود به درون خانه آقا. امام حسین علیه السلام  این همه دشمن داشت ولی دشمن درون خانه نیامده بود. همسر سیدالشهدا یک سال میان آفتاب نشست و جان داد. ولی این مظلوم را همسرش در خانه مسموم کرد. ، ج2 ، ص 100 @msaliagha
اولیای خدا که ناله می.زدند و گریه می‌کردند، مانند همه کارهای دیگرشان، این هم کار دیگری بود. گفت: خنده و گریه عشاق ز جای دگر است. ما اصلا نمیتوانیم ادراک کنیم که زینب علیها السلام چرا گریه می کرد؟! اصلا ادراکش هم برای ما مشکل است. هر کس به قدر فهمش فهمید. فقط می گوییم زینب برای حسین علیه السلام گریه می کرد. اما چه حسینی؟! کدام حسین؟! آن حسینی که فقط خودش می دانست و امام چهارم. لذا گریه کنی بر سالار شهیدان مانند این دو نفر نبود. زواری هم مثل این دو نفر نبود. زوار کربلا که آقا همواره یادش بود، بالذات و قهرا اینها بودند. ، ج۱ ص ۲۱۶ @msaliagha
‍  وقتی وارد کربلا شدند - مانند امروزی - نمی دانید چه وضعی شد کربلا؛ جابر می گوید: یک وقت عطیه گفت جابر بلند شو قافله حسین آمده، علی بن الحسين است. گفت: خودم را رساندم سر راه. همین که امام چهارم علیه السلام نگاهش به جاہر افتاد بغضش ترکید، جابر را که دید یاد رسول الله صلی الله علیه و آله افتاد، چون جابر از اصحاب بی واسطه پیغمبر است. شروع کرد درد و دل کردن : جاہر! تو کربلا نبودی، جابر! ندیدی در این سرزمین چه بر ما گذشت. آقا امام چهارم علیه السلام  و جابر دارند گریه می کنند، زینب هم دارد قبر برادر را جستجو می کند. می گویند همین که رسید کنار قبر برادر، بی بی دستش را گذاشت روی قبر برادر یک ناله زد و بیهوش شد. ، ج۱، ص ۲۱۷،۲۱۸ @msaliagha
فرمود: حیاتی خیر لکم و مماتی خیر لکم. حیات من برای شما خیر است، مرگ من هم برای شما خیر است. گفتند: یا رسول الله! اینکه حیات شما برای ما خیر است معلوم است، ولی مرگ شما چه نفعی برای امت دارد؟ فرمود: وقتی می‌میرم، اعمال شما را به من عرضه می‌کنند، من برای گناهان شما استغفار می‌کنم. ، ج۲، ص ۲۵ @msaliagha
گفت: والله اگر از این انگور نخورید من شما را نمی گذارم از این مجلس به سلامت بیرون بروید. این تهدید، تهدید کشته شدن بود. چه آقا انگور را بخورد، چه با شمشیر کشته بشود. اما فقط برای خاطر اسلام مظلومیت را خرید. دید اگر این جنایتکار این کار را بکند دیگر بعدا حرمتی برای اسلام نمی ماند. شیعه به خونخواهی برخواهد خواست و وضع هم وضعی نیست که شیعه بتواند پیش ببرد. امام علیه السلام پیش بینی کرد که مأمون همه شیعه را تصفیه خواهد کرد. لذا برای حفظ جان شیعه، برای حفظ جان شیعیان، مظلومانه آن انگور را تناول کرد. چند دانه از آن انگور خورد و از جا برخاست .جنایتکار پشت سر آقا به راه افتاد. گفت: پسرعموجان!  کجا می روی، حالا خدمتتان بودیم. آقا فرمود: به همان جایی که تو مرا فرستادی. ، ج۲،ص۱۱۱ و ۱۱۲ @msaliagha
ما نمی دانیم اهل بیت آقا که بودند، از گوشه کنار حرف هایی به ما رسیده است. خدا حفظ کند حضرت آیت الله آملی را، از ایشان شنیدم که فرمود: در کربلا برای سکینه  سلام الله علیها دختر سیدالشهدا علیه السلام  توجهی در دل به خدا بود که متوجه نبود در کربلا چه می‌گذرد. ، ج۱، ص ۱۷۸ @msaliagha
بدون اینکه فرصتی بدهد به امیرالمومنین  علیه السلام، گفت: من قبرها را نبش خواهم کرد و زهرا را بیرون خواهم آورد که علیرغم میل تو بر بدن او نماز بخوانیم، بدن او را تشیع کنیم و دفن کنیم. خبیث خیال می‌کرد این همان روزی است که ریسمان به گردن علی علیه السلام انداختند. آقا فرمود: والله قسم اگر دستتان به یکی از ریگ‌های بیابان برسد از خونتان این بیابان را سیراب می کنم.... خبیث دید کار خراب است، گفت: یا ابوتراب! یا علی! آنچه رضای شما نیست ما انجام نمی‌دهیم، ما نمی‌دانستیم شما راضی نیستید. شما نمی دانستید که علی راضی نیست بدن زهرایش را از قبر بیرون بیاورید؟! فرمود: پس بروید! احدی در این بیابان نماند. خبیث‌ها رفتند. آقا نگاهی به قبر فاطمه کرد و گفت: زهرای من! بلند شو علی را ببین! قربان مظلومیتت برود علی که تو را کشتند و باز هم دست از بدن تو بر نمی‌دارند. ، ج۲، ص۴۱_۴۳ @msaliagha
جبرئیل امین، اعلم ملائکه (است)؛ اگر اعلم ملائکه نبود که خدا پست وحی علم را به او نمی داد. کسی که می تواند علم را حامل باشد و وحی را به انبیا نازل کند، (کسی که) اعلم ملائکه است و همه ملائکه زیر حیطه اش هستند، (کسی که) به همه ملکوت عالم احاطه دارد، هم قدرتا و هم علما؛ آن وقت ... می آمد کنار گهواره سیدالشهدا علیه السلام می نشست، مانند عبد ذلیلی گهواره تکان می داد و ذکر خواب می خواند برای امام. فرمود: الملائکه خدامنا؛ آنها افتخار دارند که خدمتگزار ما باشند. ذره ای از ذات ما را نمی فهمند و ما فوقیم بر همه شان. جبرئیل ذکر خواب قشنگی می خواند برای آقا، می گفت: ان فی الجنه نهرا من لبن لعلی و لزهرا و حسین و حسن مضمونش این بود: در بهشت نهری است که اختصاص دارد به علی و زهرا و حسن و حسین علیهم السلام. ، ج۱، ص ۱۴۹ @msaliagha
یا ابالفضل! دین و دنیایمان را آقا مدیون عنایت توایم. یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، ای کسی که سیمای تو غصه را از صورت سیدالشهدا علیه السلام برمی‌داشت، اکشف کربنا بحق اخیک الحسین، به حق برادرت حسین غصه را از دل ما بردار. ، ج ۱، ص۱۱۰ @msaliagha
یک وضعی بود که دلی که به اندازه سرسوزن در آن رحم و نور بود می بایست اثر کند. اما اینها تاریک تر از این بودند که این کار هم اثری بکند. خیلی وضع دلخراش بود. ضربه هایی که آقا وارد می کرد به دل‌های خبیث اینها اثر نمی‌کرد، ولی پس لرزه این ضربه‌ها بر می‌گشت به دل اهل بیت. امام حسین علیه السلام چاره نداشت، مجبور بود مظلومانه میان کربلا حرف بزند ولو این که دل اهل بیت را پریشان کند. مگر زینب و ام کلثوم و سکینه و دختران و خواهران، صدای آقا را نمی‌شنیدند؟! والله می شنیدند، ولی راهی نبود! مخصوصا که می خواستند ببینند چطور می شود. ،ج۱ @msaliagha
دیدند پسر فاطمه  می‌گوید: منوا على ابن المصطفى بشربة من الماء، دیدند پسر فاطمه و على علیهما السلام، تنها و مظلوم صدا می‌زند. منت بگذارید به من، یک جرعه آب به من بدهید، بچه‌هایم از مرگ نجات پیدا کنند. آخر ما مهمان شما هستیم. یک وقت دست برد و این طفل شیرخوار را که از شدت عطش از حال رفته بود، روی دست بلند کرد و صدا زد: اگر به زعم شما من گناهکارم ولی طفل که در هیچ مذهب و ملتی گناه ندارد؟ این طفل، هم مهمان شماست، گناهی هم ندارد، اگر گمانتان این است که طفل را من بهانه آب کرده باشم، که خودم آب بنوشم و قوت بر قتال پیدا کنم، بگیرید این طفل را ببرید کنار شط فرات، چند قطره از این آب به کام طفل من بریزید بچه را برگردانید. من این بچه را به حرم برگردانم، آن وقت هر کاری می خواهید بکنید. ،ج۱ @msaliagha