سوم شعبان
وقتی ماه شعبان «ماه پیامبر» باشد و«حسین منّی و أنا من حسین» را هم در نظر بگیریم، بعید است که ولادت اباعبدالله در این ماه اتفاقی باشد؛ یعنی وقتی نبیّ اکرم از اباعبدالله باشد، نمیشود «شهر الرسول» از عطر ِ «ریحانه الرسول» معطّر نشود. حتی در دعای بی نظیری که برای امروز وارد شده، وقتی از خدا میخواهیم که بهترین هدیهها را به ما بدهد و همهی خواستههایمان را برآورده کند [و هب لنا فی هذا الیوم خیر موهبه و أنجح لنا فیه کل طلبه] بحث حسین و جدَش را پیش میکشیم که: «کما وهبت الحسین لمحمّد جدّه». میگوییم: «تمامی درخواستهای ما را اجابت کن و بهترین هدیهها را به ما بده همانطور که حسین را به محمّد بخشیدی»؛ انگار که حسین، همهی خواستهی محمّد و بهترین هدیه برای او باشد.
قبول دارم که ما در قدّ و قوارهی این مناسبات ملکوتی نیستیم اما بالاخره آنها که دست از دستگیری ِ گداها بر نمیدارند و در این روز ویژه، فوز و فلاح و نجات و نجاح ما که یادشان نمیرود. شاید بخاطر همین بوده که فوز را در همین دعا توضیح دادهاند: «الفوز معه فی أوبته» فوز در معیّت حسین است؛ آنگاه که «بازگردد»! راه رسیدن به مقام معیت فقط از طریق گفتن ِ «یا لیتنا کنا معکم» و دیدار سیدالشهدا درعالم قیامت نیست بلکه سنگ بنای آن همراهی، درهمین دنیاست؛ یعنی وقتی که دوباره زنده شوی تا در «عالَم رجعت» و در دوران غلبهی حق، همنشین حسین شوی و پای رکاب او بجنگی و اصلاً «زندگی» فقط همان موقع است که معنادار میشود. اما خب اوضاعمان خیلی خوب نیست! طبق روایات فقط دو دسته هستند که میتوانند رجعت کنند: کسانی که ممحّض در ایمان بودهاند یا غرق در کفر ِ محض! و تمحّض در ایمان فقط وقتی ممکن میشود که «ابواب الایمان»، رزق ِ ایمانی مرحمت کنند. خلاصه کنم که بدون معجزه و آیه، از ایمان خبری نخواهد بود.
کمیت ایمانمان بدجور لنگ شده و خیلی به آیه و نشانه و بیّنه محتاجیم؛ بیا و چند معجزه برایمان رو کن
یا بن الآیات و البیّنات
ای فرزند آیهها ...
@msnote
رفع ذکرک فی علییین
روزی که فقاهت به نقطهی تکاملی خودش برسد، آنوقت میتواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همهی اینها را در یک مجموعهی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چراییها و چیستیها و چگونگیها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفتهام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت عباس بن علی را میخواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.».
همانجا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیهی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر میکرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دلهای شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دلهای شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق میورزند. ولی بدنهای آنان را از چیز دیگری آفرید...»
بعد با خودم گفتم پس بیدلیل نیست که محبّین، ابالفضل را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امامزادهها جدا شده و جایی در دلها باز کرده که همان نزدیکیهای ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلبها انس گرفته و ذکر #عبّاس است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنینانداز میشود و مجلسهای ما را از زمین میکَند و به آسمان میبَرد.
ـ میدانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سورهی «مطفّفین» است و وای بر «کمفروشان»؛ همانهایی که از #اباالفضل دم میزنند اما بویی از مرام او نبردهاند و کمفروشی میکنند و وقتِ «نصرتِ امام» که میشود، کسی نمیتواند پیدایشان کند...
میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت اباالفضل(علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
@msnote
زلزله در کاخ امپراتور
عبدالملک مروان داشت از خوشحالی بال در میآورد و با خودش میگفت: عجب خبطی کرده پسر حسین! شکستن ابهتش در میان مردم را آسان کرده؛ وقت عرض اندام من را جلو انداخته با این کارش. یادم باشد برای این جاسوس مان در مدینه، خلعتی گرانبها بفرستم. بعد کاتب دربار را صدا کرد و با صدایی ذوق زده انشاء کرد:
شنیدهام که شوی کنیزکان شده ای! کنیزت را آزاد کردهای و سپس او را به همسری گرفتهای؛ با اینکه کفو تو در قریش فراوان است و با دامادی شان و فرزندآوری از آنها مجدت افزون گردد. پس نه جایگاه خودت را در نظر گرفتهای و نه آبرویی برای فرزندانت گذاشتهای. والسلام
نامه را پرت کرد به سمت پسرش و با غیظ، چشمان قرمز شدهاش را تنگ کرد و گفت: بخوان. سلیمان بن عبدالملک زمزمه کرد: نامه ات در سرزنش من به دستم رسید و گمان کردهای که در زنان قریش کسی هست که من به دامادیاش افتخارش کنم. بدان که کسی در مجد و کرم از رسول خدا بالاتر نیست و او با کنیزش ازدواج نمود. من کنیزم را به اراده الهی آزاد کردم و سپس بر اساس سنت او را به همسری گرفتم. کسی که در دین خدا پاک باشد، هیچ چیز بر او خلل وارد نمیکند خصوصا که خداوند پستی و نقص را با اسلام از بین برد و بر هیچ انسان مسلمانی اعم از آزاد و برده، پستی و سرزنشی نیست و پستی و سرزنش، تنها مربوط به دوران جاهلیت است و ناشی از آن. والسلام؛ #علی_بن_الحسین.
نگاهی بهت زده انداخت به پدر و گفت: عجب فخری کرده بر توای پدر!
عبدالملک آه عمیقی کشید و گفت: این طور نگو! او سخنورترین بنی هاشم است که صخرهها را میشکافد و دریا را با یک مشت در بر میکشد.
امپراطور ورشکسته،خوب که ریش هایش را جوید و چندتا از آنها را که با دندان کند، صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت: خبر دهید به من! چه کسی است که وقتی کارهای موجب تحقیر در میان مردم را انجام میدهد، جز شرافت چیزی به او افزوده نمیشود؟ درباریان یکصدا گفتند: کسی را نمیشناسیم که اینگونه باشد جز امیرالمومنین عبدالملک مروان!
گفت: نه به خدا قسم! من چنین کسی نیستم؛ او علی بن الحسین است؛ دقیقا از همان جایی شرافتش افزون میشود که مردم از همان موضع تحقیر میشوند...
پینوشت: به فدای امامی که با کوچکترین افعالش در مدینه، پایههای یک امپراطوری در شام را میلرزاند...
@msnote
ما که اهل برنامهریزی و نقشهکشی و شرایطسازی و مرحلهبندی برای رشد معنوی نبودیم و نیستیم ولی خوش به حال آدمهای زرنگ و باذوقی که از همان شب اول شعبان، مفاتیحِ شیخ عباس قمی را باز کردند و حدیت «درآویختگان به شاخههای *طوبی* » را خواندند و برای گرفتن هر کدامِ از شاخههای این درخت بهشتی که در ماه شعبان به زمین نزدیک میشود، فکر کردند و نقشه کشیدند و عمل کردند؛ شاخههایی از جنس نماز و روزه و امر به معروف و نهی از منکر و صدقه و... که طبق حدیث، هر کس آنها را بگیرد، تا بهشت صعود میکند.
فقط یک چیزی میخواستم بگویم به این بزرگوارانی که دستشان به شاخههای طوبی رسید. وقتی از پیامبر دربارهی طوبی پرسیدند، فرمود: *درختی است که ریشهاش در خانهی من در بهشت است* بار دیگر پرسیدند. فرمود: درختی است در بهشت که ریشهاش در خانهی علی است و در خانهی بهشتیِ هر مومنی، شاخههایش گسترده شده. «بعضیها» گفتند: «بالاخره این درخت در خانهی توست یا در خانهی علی؟» فرمود: «خانهی من و علی در بهشت، یک جاست.»
ـ انگار شعاع نور نبیّاکرم است که به سوی ما میتابد و شاخههای طوبی، دستهای پیامبر رحمتاند که برای دستگیری به سوی امتش دراز شده. گفتم که؛ ابعادی ابدی از امید در این هفت کلمه خوابیده: و هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان...
روایات ذیل آیهی «الذین آمنوا و عملوا الصالحات *طوبی* لهم و حسن مئاب» بودند که بزم امشب را به راه انداختند و یادمان دادند که خیرات ماه شعبان، ریشه در خانهی پر از نور پیامبر اکرم دارد...
@msnote
یازده دو صفرم را برداشتم
یازده دو صفرم را برداشتهام و دارم با ماشین حسابش ور میروم:
«سیصد و بیست و نه» تا از «هزار و چهارصد و سی و هفت» کم میکنیم؛ میشه «هزار و صد و هشت» *سال*
ضرب در «دوازده» میکنیم میشه سیزده هزار و دویست و نود و شش» *ماه*
ضرب در «چهار» میکنیم میشه «پنجاه و سه هزار و صد و هشتاد و چهار» *هفته*
ضرب در «هفت» میکنیم میشه «سیصد و هفتاد و دو هزار و دویست و بیست و هشت» *روز*
ضرب در «بیست و چهار» میکنیم میشه «هشت میلیون و نهصد و سی و چهار هزار و نهصد و دوازده » *ساعت*
ضرب در «شصت» میکنیم میشه «پونصد و سی و شش میلیون و نود و چهار هزار و هفتصد و بیست» *دقیقه*
ضرب در «شصت» میکنیم ...
[منتظرم تا تمام *ثانیه*هایی که نداشتهایمت و عین ِ خیالمان نبوده را هم نشانم بدهد]
که یازده دو صفر مینویسد: *خارج از محدوده*
@msnote
احتمالاتی درباره قربانصدقههای رازآلود
دوران بچگی را که بگذاریم کنار. اما اگر از سن بلوغ ـ که دوران سرپرستی همهجانبهی پدر و مادرها تمام میشود و آدم مشرّف میشود به اینکه تحت سرپرستی امامش قرار بگیرد ـ حساب کنم، بیشتر از نهصد و شصت جمعه گذشته. جمعههایی که میشد آدم بعد از نماز صبح از خانه بیرون بزند و توی کوچههای ساکت و وسط خیابانهای خلوت قدم بزند و در راه زیر آواز بزند و به حرم یا مسجد یا حسینیه یا خانهای که اهل دل آنجا جمع شدهاند، سر بزند و مفاتیح را ورق بزند و وسط گریههای مردم و موجهایی از غم که در دعای ندبه تعبیه شده، ناله بزند اما...
اما باید اعتراف کنم که از تمام این نهصد و شصت و چند جمعه، شاید فقط به اندازه انگشتهای دست و پایم بوده که حوصله داشتهام بروم و با یک جمع بنشینم و از دوری شما گریه کنم. . سر و تهش بیشتر از یکی دو ساعت نمیشد اما بیحالی و این حالت لاابالی طوری بوده که از صد و شصت و هشت ساعتی که هر هفته دارد، یکی دو ساعت هم خرج شما نکردهام؛ البته همان یکی دو ساعت هم آنقدر بیمقدار هست که لیاقت ندارد بگویم خرج شما کردهام و درستش این است که بگویم به فکر خودم هم نبودهام. یعنی با اینکه در ندبه میپرسم «هل من معین فاطیل معه العویل و البکاء آیا یاریگری هست که با او، گریه و ناله را طولانی کنم؟»، پشت کردهام به همهی پرهمّتهایی که هر هفته به یاد شما میافتند و از درد دوری شما دور هم جمع میشوند و قدر یارهایی که میشود با آنها یک گریهی دستهجمعی و طولانی را ترتیب داد، ندانستهام.
معلوم است که وسط این همه بیمعرفتی و در میانهی این اعداد تاسف برانگیزِ بیست از نهصد و شصت یا دو از صد و چهل و هشت، آدمهای اهلبزمی که هر هفته به فکر و ذکر شما میافتند، خیلی ارزش دارند. دستگاه خدا خیلی اینها را دوست دارد. هوایشان را دارد. احترامشان را نگه میدارد. برایشان روبروکِشی نمیکند (و اصلا برای چه کسی میکند؟) چیزی هم به اینها بخواهد بگوید، خیلی نرم و ظریف و لای زرورق میپیچد. مثل همانجایی از ندبه که بعد از کلی «أین» «أین» کردن و «یابن» «یابن» گفتن، ما را یا آنها را به وادی قربانصدقه میکشاند و پای «بنفسی انت»ها را وسط میکشد: «بنفسی أنت من نازحٍ ما نزح عنّا؛ فدای تو بشوم؛ همان دورشدهای که از ما دور نشدی»! کسی که دور شده اما از ما دور نشده؛ یعنی خودش از ما دور نشده. میخواسته پیش ما باشد اما دورش کردهاند و ما هم نگاه کردهایم که دورش کنند و به قدرتشان تن دادهایم. قرار بوده «انتم الاعلون» باشیم اما در بازی توازن قوا، حریف کفار و منافقین نشدهایم و آنها قدرتمند شدهاند و ما قدرتپذیر و ضعف ما امنیتی برای جان شما باقی نگذاشته...
بعضی از ما که درد دوری شما را نداریم. آنهایی هم که دارند، خیلی احترام دارند و خدا سالهاست غیرمستقیم با این محترمین صحبت میکند تا کمکم یاد بگیرند که گریه و ندبه برای شما و زیارت و تلاوت و عبادت برای خدا اگر به قدرت ایمانی در برابر قدرت کفر و نفاق تبدیل نشود و توازن قوا را به نفع اسلام به هم نریزد، خبری نخواهد شد و هم غیبت در گذشتهها بیمعنا میشود و هم ظهور در آیندهها. فدایتان بشوم که همانطور که دست بدها را میگیرید، با خوبها هم غیرمستقیم صحبت میکنید و با ظرفیتشان راه میآیید و از همان دور به ناتوانی ما نگاه میکنید و دستتان دراز شده به سمت نوّاب عامتان تا اصول تصاحب قدرت ایمانی را به آنها یاد بدهید و آنها هم ما را به راه بیندازند. فدایتان بشوم که دورید اما از ما دور نشدهاید.... بنفسی انت من نازح ما نزح عنّا....
#جمعه_ناک
ـ و رحمت و رضوان خدا بر روح خدا که فرمود: «انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است.» و گفت: « من با صراحت اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایهگذاری میکند و دلیلی هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاه طلبی و فزون طلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد.»
@msnote
هدایت شده از هیئت گفتمان انقلاب اسلامی
463105_-210951.mp3
44.05M
🎙صوت
✅ سخنرانی حجت الاسلام استاد حیدری پیرامون مناجات شعبانیه
◀️شب چهارم
هیئت گفتمان انقلاب اسلامی
👆👆👆
«ذکر خدا؛ اسم خدا و..... روح خدا» (توضیحاتی از نویسنده ی متن های این کانال درباره ی مناجات شعبانیه با تمرکز بر فراز بی نظیر: «و ألهمنی ولهاً بذکرک الی ذکرک و همتی فی روح نجاح اسمائک و محل قدسک»)
برای دانلود سایر فایل های صوتی، بن آدرس زیر مراجعه نمایید.
https://eitaa.com/Goftemane_enghelab_eslami
شب اول ماه مبارک
بندهی بی سر و پا دوباره برگشته. به کارهای سال گذشته نگاه میکند و از برگشتنش خجالت میکشد اما راه دیگری هم ندارد. بعد یاد یک نقطهی امید میافتد و به اذن دخول از اهالی احسان و عطاء پناه میبرد:
*أ أدخل یا رسول الله؟*
*أ أدخل یا حجه الله؟*
درهای رحمت باز میشود و نور بخشش، دلش را گرم میکند. در نزدیکیهای رواق #رمضان زانو میزند و عتبهی ماه مبارک را میبوسد. خاطرش را دعای سید الساجدین پُر میکند و لبش تکان میخورَد:
ـ *السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه*
چند دقیقه بعد، از پلههای شعبان پایین میآید و با گامهایی خاضعانه به سمت ضریح خدا میرود ...
@msnote