عزیزانی که دستشون به دهنشون میرسه از این مورد ویژه حمایت کنن ! چه جایی بهتر از مرز پاکستان و پذیرایی از زائرانی که بدون امکانات ۳۵۰۰ کیلومتر رو با اتوبوس طی و تمام سختی راه رو تحمل میکنن تا خودشونو رو به پیاده روی اربعین برسونن😭
لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید:
@Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از محمدصادق
▪️به جرم اینکه ندارم پدر زدند مرا▪️
به جرم اینكه ندارم پدر زدند مرا
شبیه مادر در پشت در زدند مرا
خبر نداشتم این ها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر، درست همین دور و بر زدند مرا
پدر، به وقت غذا تازیانه می آمد
نه ظهر و شام كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچه ها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزه ها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر، من از سرِ حرفم نیامدم پائین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتاده اند دشمن ها
كه بینِ این همه زن بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل صد نفر زدند مرا
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محسن_عرب_خالقی
#شب_سوم_محرم
#محرم
#حضرت_رقیه
سروش sapp.ir/msnote
ایتا Eitaa.com/msnote
بله https://ble.im/msnote
تلگرام https://t.me/msnote
هدایت شده از محمدصادق
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
یک نيمه شب بهانهی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد
جان داد در مقابل چشمان عمه اش
با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...
سلام خدا بر رقیه بنت الحسین «علیه السلام»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#شب_سوم_محرم
#محرم
#حضرت_رقیه
سروش sapp.ir/msnote
ایتا Eitaa.com/msnote
بله https://ble.im/msnote
تلگرام https://t.me/msnote
ابامحمد.docx
66.3K
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•••
چند سال بود که وقتی ایام شهادت یا ولادت حضرت #عسکری میرسید، گوشم عادت کرده بود به شنیدنِ یک حدیث نیمخطی از ایشان و بعد هم اینکه ایشان پدر امام زمان هستند و.... همینها. بخاطر همینها همیشه شاکی بودم که چرا حرف و نقل و توضیحی دربارهی زندگی ایشان و کرامات و معجزاتش به میان نمیآید ولی میگفتم حتماً حضرت اینقدر مظلوم بوده که چیزی از زندگی ایشان به ما نرسیده. چند سال گذشت و یکسری قضایا پیش آمد که فهمیدم مشکل از خود ماست و الا....
خلاصه که این یازده متن، تلاشی است برای توجه بیشتر به ساحت مقدّس یازدهمین امام حضرت #ابامحمّد ؛ گرچه باید اعتراف کنم اگر استقبال مجازی نبود، این نوشتهها به عدد یازده نمیرسیدند. معمولاً همینطور است: اوضاع نیتهای ما خراب است و روغن ریخته را نذر امام و امامزاده میکنیم اما آنها به رویمان نمیآورند و قبول میکنند. حالا هم این الفاظ الکن را با همهی بیارزشیشان تقدیم میکنم به ساکن سامرّاء و آن کنیهی دوستداشتنیش؛ با این امید که شفاعت ما را پیش تکفرزندشان بکنند تا حضرت ولیعصر بیادبیهای ما را ببخشد. هر چه باشد، «ابامحمّد» پدرِ امام زمان است...
___
✍: #محمدصادق_حیدری
بله | آیگپ | سروش | تلگرام | ایتا
@msnote
هدایت شده از کانال رسمی حسینیه اندیشه
تحلیل حوادث شهادت سید حسن نصرالله - حجت الاسلام زیبایی نژاد.mp3
20.66M
🎙صوت سخنرانی در موضوع:
🏴تحلیل حوادث اخیر در لبنان و شهادت سید حسن نصرالله
✔️تحلیل وضعیت اسرائیل: در اوج ضعف و حرکات دیوانهوار برای حیات خود
✔️چرا دشمن جرأت پیدا کرد در مدت زمان کوتاه، چنین حوادث خسارتباری در لبنان ایجاد کند
✔️دو فرضیه برای ادامه تجاوزات دیوانهوار اسرائیل
✔️پیشنهاد عملی برای جبهه مردمی انقلاب در برابر دو فرضیه فوق
✔️مطالبهگری مردم در فرض عقبنشینی تاکتیکی چگونه باشد و در فرض عقبنشینی غیرتاکتیکی (موجب عذاب الهی) چه باشد؟
🎙حجتالاسلام احمد زیبایینژاد (عضو هیئت علمی حسینیه اندیشه)
🗓یکشنبه ۸ مهرماه ۱۴۰۳
🕌مسجد حضرت زینب سلاماللهعلیها، پردیسان، قم مقدس
‼️اقدام لازم در وقت لازم، مهترین مولفه خواص است و الا تبدیل به حرکت توابین میشود.
✅http://eitaa.com/HossiniehAndisheh
هدایت شده از کانال رسمی حسینیه اندیشه
🔰جمعه؛ آغاز پیروزیِ «رعب شهادتطلبانه» بر «جنون تکنولوژیک»
🚩طوفانالاقصی به تعبیر رهبری، جبهه مقاومت و جبهه استکبار را وارد وضعیت «مرگ و زندگی» کرد. «عملیات شهادتطلبانهی زمینی» بود که حیثیت نظامی و اطلاعاتی صهیونیستها را بر باد داد. اسرائیل تلاش کرد با کشتار مردم غزه از هوا و جنگ با حماس در زمین، به زندگی برگردد اما کافی نبود.
🚩پس به توانمندیهای تکنولوژیک خودش و امریکا و ناتو تکیه کرد و موج وحشت در لبنان به راه انداخت. از انفجار پیجرها و زخمیکردن چند هزار افسر حزبالله در یک روز تا زدن نوکنیزه و رأسالحربهی مقاومت سید حسن نصرالله با ۸۵ بمب سنگرشکن در چند دقیقه. مسئول اسرائیلی گفت: پیام این عملیات آن است که اسرائیل دیوانه شده. اسم عملیاتش را «نظم جدید» اعلام کرد تا بگوید با این دیوانگیِ فناورانه میخواهد کل وضعیت را تغییر دهد.
🚩جبهه دشمن میخواست «جنون تکنولوژیک» خودش را به رخ بکشد و ورق را برگرداند و روحیه غاصبان را زنده کند و اراده مقاومت را بشکند. کار به جایی رسید که بالاخره بعد از مدتها، نتانیاهو به صدر نظرسنجیها در اسرائیل برگشت و رهبر مخالفان سیاسیش، از او حمایت کرد.
🚩 ایران، وعدهی صادق۲ را در چشم اسرائیل فرو کرد تا سرمستی دشمن، به هشیاری تبدیل شود اما این ضربه، همهی راهحل نیست. به کار بردن امکانات عادی و مادّی در برابر دشمنی که اگر امکاناتی بیش از ما نداشته باشد، قطعاً از ما کمتر ندارد، نمیتواند او را در «جنگ ارادهها» متوقف کند و دیوانه را به زنجیر بکشد.
🚩 مادیگرایان فقط موقعی دست از وحشیگری میکشند که خطر قطع ارتباط با معشوقشان یعنی «دنیا» را حس کنند و در معرض مرگ قرار بگیرند. «شهادتطلبی» و آمادگی درافتادن با دشمن تا سرحدّ مرگ، وقتی از یک حالت فردی به یک خصلت جمعی و سازمانی تبدیل شود، بدجور ترمز اهلدنیا را میکشد.
🚩پس درست در شرایطی که امکان افزایش چندپلهایِ تنش در قلب تهران میرفت و نیمنگاه اسرائیل به عملیات در انتهای «خیابان کشوردوست» در بیانیههای رسمیشان هم دیده میشد، سیّد علی خامنهای با سینهای ستبر، دیدار رسمی برگزار کرد و خود را در معرض قرار داد.
🚩درست مثل پیامی که پس از پذیرش قطعنامه در ۶۷/۵/۲ و در مقابله با تجاوز صدام نوشت و به سوی جبههها رهسپار شد: «اینجانب با درک عمیق از اهمّیّت زمان... تن و جان ناقابل خود را به جبههی حق برده، در معرض تکلیف و قضای الهی میگذارم و از شما [ائمه جمعهی سراسر کشور] نیز همراهی و همگامی میطلبم. من کان فی الله باذلا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل و یلحق.» و موجی از حضور ائمه جمعه و مردم در جبهه را به راه انداخت که مسئولین حتی به فکر ردّ قطعنامه و ادامه جنگ افتادند.
🚩 امروز هم سیّد علی خامنهای کارزار نمازجمعه را به راه انداخته و خودش جلو افتاده و مردم را دعوت کرده تا شجاعت چهارشنبهاش، این بار در قد و قوارهی «یک ملّت» و در مقیاس چندمیلیونی به نمایش گذاشته شود و «رعب شهادتطلبانه» در برابر «جنون تکنولوژیک» به حداکثر برسد و معلوم شود کدام طرف دعوا زودتر کنار میکشد.
🚩صاحب «بحار الانوار» در تفسیر «ساُلقی فی قلوب الذین کفرو الرعب» میگوید رعب و ترسی که خدا در دل کفار میاندازد، همان «وحشت از اولیاء الهی» است. #جمعه هر شخص و گروهی که برای رعب دشمن، پا به میدان «ابراز شهادتطلبیِ دستهجمعی» بگذارد و به مصلای تهران برود، میتواند از «اولیاء الهی» قرار بگیرد.
🚩از همین لحظه، هر #مسجد فعال و هر #هیأت پرمخاطب و هر #عالِم_مردمی و هر عنصر پرطرفدار #ورزشی و #هنری و #صنفی و... میتواند سردستهی یک جمع شود و به سمت تهران حرکت کند و مصلّای آن را میلیونی در آغوش بگیرد و حتی بعد از نماز، راهپیمایی و زنجیره انسانی تا بیت رهبری ایجاد کند.
🚩🚩 خوب گوش کنید! صدای رجزهای علی است که میآید:
«هوشیار باشید که شیطان حزبش را گرد آورده، و سوار و پیاده اش را فرا خوانده [ولی] بصیرتم همراه من است. نه اشتباه میکنم و نه کسی مرا به اشتباه انداخته. به خدا قسم حوضی از جنگ برایشان پُر کنم که آبکِش آن جز خودم نباشد، نه بتوانند از آن بیرون بیایند و نه بتوانند به آن برگردند.. کوهها فرو میریزند اما تو پابرجا باش. دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار. قدمهایت را بر زمین میخکوب کن. دیده به آخر لشگر دشمن بینداز. به وقت حمله چشم فروگیر و یقین کن که پیـروزی از جانب خدای سـبحان است.»
✍ حسینیه اندیشه
#فراخوان
#نماز_جمعه
☑️http://eitaa.com/HossiniehAndisheh
هدایت شده از کانال رسمی حسینیه اندیشه
🔰تجمیع فتاوا و سنت سلف صالح
🔸[سید محمد مجاهد فرزند صاحب ریاض که در زمان خود، مرجعیت عامّه داشت، پس از تجاوز قوای روس به مرزهای ایران و دادخواهی مردم آذربایجان از ایشان] «با هريك از علماى ايران مكتوبى نگار داد كه به حضرت شهريار گرد آيند و مردم را از بهر جهاد تحريص كنند.»
🔹سپس «فتوای جهاد علیه روسیه صادر کرد و به همراه گروهی از علمای عتبات ـ که تعداد آنها به پنجاه نفر میرسید ـ عازم تهران شد تا شخصاً مردم را به جهاد علیه روسها تشویق و پادشاه را به جنگ با آنها وادار کند. در مسیر راه بسیاری از داوطلبان دعوت او را قبول کرده و به همراه وی عازم تهران شدند. دیگر ولایات نیز چنین بود.»
🔸«آقا سید محمد در اواخر شوال ۱۲۴۱ق وارد تهران گردید و گروه بزرگی از علما، شاهزادگان و مردم از او استقبال کردند. بسیاری از علمای برجسته کشور به اردوگاه لشکر در چمن سلطانیه آمدند تا به همراه سید محمد عازم نبرد با روسها شوند، از آن جمله میتوان از ملامحمدجعفر استرآبادی، آقا سید نصرالله استرآبادی، سید محمدتقی برغانی، سید عزیزالله طالش، ملا احمد نراقی، ملا عبدالوهاب قزوینی، نام برد.»
🔹«این جمله مجتهدین که انجمن بودند، فتوا راندند که: هرکس از جهاد با روسیان باز نشیند، از اطاعت یزدان سربرتافته، متابعت شیطان کرده باشد. شاهنشاه دیندار و ولیعهد دولت نیز سخنان ایشان را دستور داشت».
🔸«بالجمله جناب حاجى ملا احمد نراقى كاشانى كه فحل فضلاى ايران بود و شيخ جعفر کاشف الغطا و آقا سيّد على و ميرزا ابو القاسم و حاج ميرزا محمّد حسين سلطان العلماء امام جمعۀ اصفهان و ملا على اكبر اصفهانى و ديگر علماء فقهاى ممالك محروسه هريك رساله نگاشتند و خاتم گذاشتند كه مجادله و مقاتله با روسيه جهاد فى سبيل اللّه است و خرد و بزرگ را واجب افتاده است كه براى رواج دين مبين، و حفظ ثغور مسلمين، خويشتندارى نكنند و روسيان را از مداخلت در حدود ايران دفع دهند.»
🚩#تجمیع_فتاوای علماء و حتی هماهنگی در حرکت جمعی برای مقابله با دشمنان دین، از سنتهای ریشهدار سلف صالح بوده است. حالا که جسارت صهیونیستها به جایی رسیده که تهدید مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای و همچنین آیتالله سیستانی را مطرح میکنند، کاش نهادهای حوزوی همانند «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» و «شورای عالی حوزه های علمیه» از ظرفیت و اعتبار خود استفاده کنند و از طریق رایزنی نخبگانی با مراجع عظام و آیات اعلام، فتوایی اجماعی و #تجمیعی در مورد قضایای لبنان و غزه و منطقه اخذ کنند. البته اگر نهادهای حوزوی اقدامی نداشته باشند، از ظرفیت تشکلهای طلبگی و جمع فضلاء و اساتید هم میتوان در این جهت استفاده کرد.
✍حسینیه اندیشه
مطلب مرتبط: همه مراجع سیستانیاند
✅http://eitaa.com/HossiniehAndisheh
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•••
🔰شُکوه و شِکوهی یک «گره»
🔹از همان بچگی با گِره مشکل داشتم. چه باز کردنش و چه بستنش. طوری که وقتی میخواستم بند کفشم را ببندم و بقیه هم عجله داشتند، گریهام در میآمد و اشکهایم درشتدرشت میافتادند و بندها را خیس میکردند. بخاطر همین هیچوقت فکر نمیکردم یک گِره چقدر میتواند با شُکُوه باشد. مثل همین گرهِ سیمی که #سنوار قاعدتاً یکدستی اما محکم بسته روی دست مجروحش تا بتواند حتی چند دقیقه بیشتر هم که شده، محکم بایستد. شکوه تلاش و تدبیر برای باقیماندن؛ بقائی با هدف ضربهزدن به دشمن حتی در آخرین لحظاتی که دیگر نشانهای از بقاء نمانده.
🔸...بخاطر همین هیچ وقت فکر نمیکردم یک گِره چقدر میتواند پر شِکوِه باشد. مثل همین گره سیمی که سنوار روی دست مجروحش بسته. یعنی یک رهبر سیاسی که چون چیزی برای از دست دادن نداشته، خودش به میدان نظامی آمده و دو سه هفته بوده که وقت و انگیزهای برای پاسخدادن به واسطههای مبادله اسرا را هم نداشته. با دو نفر همراه که آنها را هم از دست داده. بدون کمترین مداوا و امداد که او را به فکر استفاده از سیم انداخته؛ زخمی و چوببهدست و دور افتاده از سلاحی که فقط با چسب برق، استوار مانده. در مقابل تانک و پهپاد و یک دستهی پیاده از یگان عادی دشمن که نیروهای ویژه هم نبودهاند و اتفاقی دورهاش کردهاند و حتی ترس و بیخبری و تاخیر یک روزهی همین نابلدها هم باعث نشده تا همرزمان یحیی بتوانند جسدش را از دشمن دورکنند و به خانه برگردانند. این سطح از تنهایی برای مهندسِ بزرگترین ضربه به اسرائیل که یک سال هم در مقابل حمله دیوانهوار دشمن مقاومت کرده، خیلی شِکوِه دارد.
🔹بلانسبت و بدون قصد مقایسه، آدم تازه میفهمد تنهایی حسین در عصر عاشورا چقدر دردناک بوده. همین که یک رهبر سیاسی بدون یار و علمدار شود و به جایی برسد که چیزی برای از دستدادن نداشته باشد و تنها به میدان بیاید و زخمی بیفتد و کسی نباشد که جسدش را از دشمن پس بگیرد. شاید بخاطر همین بوده که اولین جایی که در مقاتل، حرفی از «بلند شدن صدای گریهی زنان» به میان آمده، همان موقعی است که اباعبدالله عزم میدان کرد: «لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ ع مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِه،ِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ.. فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيل...
🔸آقای سنوار! ما نمیخواستیم شما اینطور تک و تنها بیفتید. تلاشمان را هم کردیم و برای اولین بار در تاریخ، هفت جبهه را در برابر دشمن باز کردیم اما نشد. غافلگیر شدیم و فکر نمیکردیم که دشمن اینقدر دیوانه شود و همه محاسبات را به هم بریزد و بیخیال کشتههایش شود و ککش هم برای اسرایش نگزد و اینقدر جنگ را ادامه بدهد که غزه و قسام، به این روز بیفتند و لبنان در نوبت بایستد. به همین شُکوهها و شِکوههای شما و رفقای شما دلبستهایم که ما را هوشیار کند تا در مقابل دشمن، محاسبات متداول را به هم بریزیم و پیشبینیناپذیر بشویم. آنوقت است که نسیم نصرت خدا روی سر و صورتمان وزیدن میگیرد و «گره»ها را باز میکند...
🏴 تنهایی بددردی است آقاجان! نه فقط برای شما؛ برای ما بد است که اجدادتان شما را به «الشَّرِيدَ الطَّرِيدَ الْفَرِيدَ الْوَحِيدَ الْمُفْرِدَ مِنْ أَهْلِه» توصیف کردهاند. حق هم دارند. تا وقتی ما در تمرینِ «تنهانگذاشتن همدیگر» در مقابل حملههای بزرگ دشمن موفق نباشیم، چرا شما را ـ که با آمدنتان میخواهید ریشهی دشمنان را بکنید ـ در مقابل پاتکهای آنها تنها نگذاریم؟ خدا قرنهاست که تصمیم گرفته بر تنهایی شما صبر کند تا وقتی برگشتید و جلوی خیل دشمن ایستادید، دیگر تنهایتان نبیند. خدا صبور و صبّار است و باید هم از این کارها بکند! من از خودمان تعجب میکنم که چقدر در برابر تنهایی شما صبور شدهایم... الشَّرِيدَ الطَّرِيدَ الْفَرِيدَ الْوَحِيدَ الْمُفْرِدَ مِنْ أَهْلِه....
#جمعه_ناک
___
✍: #محمدصادق_حیدری
بله | آیگپ | سروش | تلگرام | ایتا
@msnote
هدایت شده از محمدصادق
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
🔅و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا...🔅
🔹_ «بالاخره مسجدیه که با کمکهای مادربزرگِ مرحومت راه افتاده. شما هم باید یه سهمی داشته باشی دیگه. این بچهها حیفن به خدا. بیا یه برنامهای، چیزی براشون راه بنداز. هفتهای یه شب که دیگه کاری نداره ...»
🔹این آخرین اصرارهای «آقای جعفری» بود که بالاخره بر تنبلی و ترسم غلبه کرد. به جز تنبلی، میترسیدم که چطور و با چه زبانی میشود مقولهی پیچیدهای مثل دین را برای چند کودک، ساده کرد. ولی دستآخر، حوالی سال نود و پنج بود که گیر افتادم و قرار شد یکشنبهها بعد از نماز عشا، بچههای یک مسجد در فقیرترین محلّهی «نیروگاه» را دور خودم جمع کنم و برایشان یک داستان از زندگی ائمّه تعریف کنم و یک سوال بپرسم و بعدش به برندهها، هزار تومانی و دوهزار تومانی جایزه بدهم.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹 یکبار یادم رفت قبل از رفتن به مسجد، پول خُرد جور کنم: وقتی از خواب بیدار شدم، نزدیک اذان بود و کلّی راه تا نیروگاه داشتم. با ناامیدی جلوی اولین سوپری ترمز کردم و پریدم تو. ملتمسانه گفتم: «آقا میشه من کارت بکشم و شما بجاش چند تا دو هزاری و هزاری لطف کنی و کار ما رو راه بندازی؟» جوانکِ فروشنده، اول منّومن کرد و تهریشِ روی چانهاش را خاراند. بعد نگاهی به دخل انداخت و همینطور که اسکناسها را میجورید، گفت: «حالا برا چه کاری میخوای؟» داشتم قضیهی مسجد و بچهها و جایزه را تعریف میکردم که سه تا دوهزاری و دو تا هزاری را روی میز گذاشت. کلّی تشکر کردم و کارت کشیدم. وقتی کارتخوان، رسید را بیرون داد، جوانک دست کرد توی جیب خودش و یک اسکناس دیگر هم به قبلیها اضافه کرد و چشمهایش برق زد که:
_ «اینم از طرف من به جایزهها اضافه کن. یه حاجتی دارم.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹از برق چشمها و لبخند لبها و ذوقی که توی چهرهاش بود، حدس زدم که دلش برای دلبری از دختری تپیده. بعد به خودم نهیب زدم که: «پس چی شد حسن ظنّ؟ شاید خواستگاری رفته و منتظر جوابه. دختربازی تو قم که به شدّت و حدّت تهران نیست.» لبخند زدم و گفتم: لطف کردی! ایشالا حاجتروا شی.
تنبلی و حواسپرتیام هفتهی بعد هم ادامه پیدا کرد و بخاطر پولخُرد دوباره جلوی همان سوپری ترمز کردم و همان جوانک با حالتی رفاقتآمیزتر از قبل، اسکناسها را داد و کارت را کشیدم. بعد دوباره دست به جیب شد. اصرار کردم که خجالتم ندهد. اما با گفتنِ «من که نمیخوام به شما پول بدم؛ میخوام خرج کار خیر و اون بچهها کنم تا حاجت بگیرم» ساکتم کرد و گفتم حتما بخاطر آن حاجتی که دارد، دعایش میکنم.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹خداحافظی کردم اما دم در ماشین متوجه شدم که از سوپری بیرون آمده و پشت سرم ایستاده. وقتی صورتم را برگرداندم، سرش را جلو آورد و دستی به موهای مدلدارش کشید و گفت:
🔸 «دعا کن درست شه. من آموزش رفتم؛ قبول هم شدم. مدارکم هم کامله. چند وقته منتظرم که رفتنم جور بشه؛ سوریه.»🔸
🔹از درون در هم شکستم. خیلی خُردتر از آن پولخُردها. دندانهای عقلم را روی هم فشار دادم تا بغضم نترکد. چشمها را به نحو مسخرهای گشاد کردم تا اشکها بیرون نپاشد. با حسادت یا حسرت یا حقارت و فقط برای اینکه مقدار فروپاشیام معلوم نشود، گفتم: «شنیدم دیگه سخت میگیرن و نمیبرن.» گفت: «نه بابا! همین دیروز دوستم شهید شد. سعید سامانلو.» انگار صاحب مغازه هم فهمید که حرفی برای گفتن نمانده. از داخل سوپری، جوانک را صدا زد و از من جدایش کرد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹 آنجا کنار ماشین، از «من» چیزی باقی نمانده بود جز یک مذکّرِ تحقیرشده که به زور لفظ «مرد» را رویش گذاشته بودند تا این کلمه هم مثل سایر کلمات به لجن کشیده شود. از آن طرف، مردی که نذر و نیّت کرده بود و پول خرج میکرد تا شهید شود؛ اسمش شده بود «جوانک» یا «شاگرد مغازه»....
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹....میبینید که چطور داریم هرز میرویم و چه قدر بد خرج میشویم؟ میبینید که الفاظ الکن شدهاند و کلمات کودتا کردهاند و حروف تحریف شدهاند؟ بله؛ همهی اینها را میبینید. اما ما را هم میبینید که چطور داریم از شما فرار میکنیم و با عجله و اضطراب و دغدغه به سمت دنیا میدویم... در این شلوغی، تنها چیزی که نصیبمان میشود، تنهخوردن از مردانی است که دارند خلاف مسیر حرکت میکنند و با طمأنینه و آرامش، به طرف شما میآیند: و عباد الرحمان الذین یمشون علی الارض هونا ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹به یاد همه شهدای #قم_عزیزم ، مخصوصا شهید فخریزاده؛ مردی که اینقدر آرام و «هونا» روی زمین قدم برمیداشت که خیلی از ما نمیشناختیمش ولی آخرسر به همهی ما تنه زد و در یک عصر جمعه به شما رسید...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#شهید_هسته_ای
#شهيد_فخري_زاده
#شهيد_محسن_فخري_زاده
#جمعه_ناک
@msnote
محمدصادق
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• 🔅و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا...🔅 🔹_ «بالاخره مسجدیه که با کم
بازنشر به مناسبت اتفاقات اخیر سوریه
هدایت شده از محمدصادق
ناچاریهایی برای تعظیم خاضعانهتر
[برای مُریدِ «غزل» و مربّیِ «رباعی»]
پیامبری که مکارم اخلاق در برابرش زانو زده و حلم و تحمّل پیش پایش خم شده، اگر به یک بچّه بگوید «او وزغ پسر وزغ است»، حتماً حجم متراکمی از کثافت و رذالت را به چشم خود دیده و عاقبت پر از عناد و عداوتش را به او خبر داده تا شاید برگردد. چون وزغ همان حیوانی است که از دم و بازدمِ بیمقدارش هم فروگذار نمیکرده و در آتش نمرود میدمیده تا ابراهیم بیشتر بسوزد.
شاید به همین دلیل بود که وقتی نوادهی ابراهیم در حجاز قیام کرد، «حَکَم بن ابیالعاص» آنقدر پیامبر را مسخره کرد و مثل همان وزغ، به آتشی که قریش برای محمّد افروخته بودند، دمید که نبیّخدا او را از مدینه بیرون کرد و وقتی پسرش «مروان بن حکم» را دید، فرمود: «او وزغ پسر وزغ است.» پدر و پسر به حدی در تاریکخانههای ظلمات فرو رفته بودند که حتی خلیفهی اول و دوم هم جرأت نکردند تا شفاعت عثمان دربارهی «مروان» بپذیرند و او را به مدینه راه دهند. اما خلیفهی سوم وقتی روی مرکب غصبیش پرید، دخترش را به مروان سپرد تا تبعیدیِ دوران پیامبر، داماد خلیفه شود و آنقدر در دارالخلافه بتازد که یکی از بهانههای مخالفان برای کشتن عثمان جور شود.
بعد از آن، گرچه مروان با پسر ابوطالب بیعت کرده بود، غائلهی جمل را به راه انداخت اما «شترِ» آن زن به خاک افتاد و «وزغ» هم اسیر شد. حسنین شفاعتش کردند و پدرشان قبول کرد اما گفت: «نیازی به بیعتش ندارم؛ دستش دست یهودی است و اگر با دست بیعت کند، با پشتش آن را میشکند ... او پرچم گمراهی را به دوش خواهد کشید» معاویه که به سلطنت رسید، مروان برای سبّ علی پیشتاز شد و در مقابل چشمان حسنبنعلی، تا جایی در شهر پیامبر لجن پراکند که پسر ابوسفیان، فدک را به او بخشید و «تبعیدشده از مدینه»، برای چند سال «امیر مدینه» شد. وقتی هم که نامهی یزید به والی مدینه رسید و از اهل شهر بیعت خواست، مروان از «ولید بن عتبه» خواست تا حسین را ـ همان که بعد از جمل شفاعتش کرده بود و هنوز حتی به سوی کوفه حرکت نکرده بود ـ بکشد...
اگر همهی اینها را گفتم و تمامی این خطوط را به نام نجس مروان آلوده کردم، از روی ناچاری بود. چون تا درکی از عمق ضلالت پیدا نکنیم، عظمت نور معلوم نمیشود. حالا شاید بهتر بتوانیم در مقابل آن شیرزن و روضههایش خم شویم. شیرزنی که در بقیع، مجلس به راه میانداخت و طوری برای «عباس»ش روضه میخواند که سیاهترین قلب را میسوزاند و «مروان» را هم به گریه میانداخت. همسر علی باید هم اهل اعجاز باشد و با توسل به نور شوهرش، قرآن را هر روز، تر و تازه کند. خدا گفته: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره أو اشدّ قسوه...» اما امّالبنین است دیگر؛ دل شقیِّ معروفی مثل مروان را هم میشکافد و آب چشم او را از درون قلبش بیرون میکشد و با روضههایش آیات قرآن را کامل میکند: «... و إنّ منها لما یشّقّق فیخرج منه الماء» ... مگر شوخی است؟ تاریخ باید شهادت بدهد که ائمّهی ضلالت چطور در برابر عظمت علیامخدّرات علوی به انفعال افتادهاند ...
ـــــــ
چند وقتی است که به «محسن رضوانی» بدهکار شدهام. بدهکار چند بوسه به دستهایش به خاطر شعری که در آن، *چهار* فداییِ #امالبنین را در قالب یک *رباعی* معرفی کرده:
*رباعی* گفتی و تقدیمِ *سلطان غزل* کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را توای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
*رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد*
*به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی*
میشود چند حرف از آن مصرعهای تکّهتکّهشدهتان را به ما هم یاد بدهید تا ما هم کمی وفا و ادب یاد بگیریم و با آستانبوسیِ پسران شما عباس و عبدالله و جعفر و عثمان، خرجِ پسر زهرا شویم؟
@msnote
سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنیم. التماس دعا