شب اول ماه مبارک
بندهی بی سر و پا دوباره برگشته. به کارهای سال گذشته نگاه میکند و از برگشتنش خجالت میکشد اما راه دیگری هم ندارد. بعد یاد یک نقطهی امید میافتد و به اذن دخول از اهالی احسان و عطاء پناه میبرد:
*أ أدخل یا رسول الله؟*
*أ أدخل یا حجه الله؟*
درهای رحمت باز میشود و نور بخشش، دلش را گرم میکند. در نزدیکیهای رواق #رمضان زانو میزند و عتبهی ماه مبارک را میبوسد. خاطرش را دعای سید الساجدین پُر میکند و لبش تکان میخورَد:
ـ *السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه*
چند دقیقه بعد، از پلههای شعبان پایین میآید و با گامهایی خاضعانه به سمت ضریح خدا میرود ...
@msnote
آستان تو
یک جایی در ابوحمزه، وقتی حضرت #سجاد میخواهد با کمال لطافت و
زیبایی، دلیل بی حالی برای عبادت و دور شدن از دستگاه خدا و علت ِ
خراب ماندن امثال ما را بهمان گوشزد کند، اول از همه – و قبل از یازده
دلیل دیگر- میگوید:
سیدی لعلک عن *بابک* طردتنی
اینکه وضعم درست نشده، شاید بخاطر این است که - آقای من! - مرا از
آستانت رانده ای...
و من هی فکرمیکنم که اولین دلیل، شاید مهمترین دلیل است
و اینکه »بابک« چیست
و »آستان تو« کجاست
تا اینکه رسیدم به زیارت آل یاسین:
السلام علیک یا باب الله و دیان دینه
و رسیدم به دعای ندبه که:
این باب الله الذی منه یوتی
من قبل از هر بدبختی دیگری، از آستان تو دور مانده ام و از جوار ولی تو
دور مانده ام که این قدر بیچاره شدم
بعد یاد چند فراز بعدتر میفتم در #ابوحمزه که: سیدی عبدک ببابک ....
پی نوشت : ربط های زیادی دارد دعای ابوحمزه با ولایت اهل بیت و
حضرت ولی عصر که این هم یکی دیگرش بود.
@msnote
*و زن اگر که تویی، ما کداممان مَردیم؟*
همهی مردهایِ نامردی مثل من
که یک روز به دنیا آمدند و
یک روز هم با خفّت و حقارت، سرشان را روی زمین گذاشتند،
مشکلشان این بوده که برای نصرت ولیّ خدا، شاگردی ِ خدیجه را نکردهاند.
یک بانوی قدرتمند و ثروتمند طبعاً در معرض انواع ارتباطات اجتماعی است و بخاطر همین وقتی تمامی زنهای مکّه به دلیل ازدواج با یک مرد فقیر، با او قطع ارتباط کنند؛ در میانه موجهای بزرگی از فشار روحی بالا و پایین خواهد شد... گذشته از این، بحرانیترین لحظات زندگی یک زن، همان وقتی است که میخواهد از بار فرزندش فارغ شود. درست در همچین لحظاتی، تمامی زنان قریش را بسیج کردهاند تا او تنها بماند و بخاطر وفاداری اعجازآمیزش به محمّد مجازات شود؛ اما باز هم یقین پولادین او ذرّهای متزلزل نمیشود.
در مقابل چنین عظمتی است که
«برترین زنان جهان»
لیاقت پیدا میکنند
تا قابلگی کنند برایش ...
پ.ن1: سیزده شب مانده تا شب قدر که در آن، عرضهدارها برای نصرت ولیّ مقدر می شوند. می شود دست نوازشی بر سرم بکشی تا کمی از تو وفاداری یاد بگیرم ای مادرِ همه ی مومنها؟
پینوشت:
«امّ المومنین» از آن القاب مقدّس است که مدتها، فقط و فقط مخصوص تو بوده اما «بعضیها» کاری با این اسم زیبا کردهاند که دلمان نمیآید تو را با آن صدا بزنیم ...
@msnote
May 11
#قمِ_عزیزم
خودشان سفره را پهن کرده بودند و همه را صدا زده بودند. من هم چند شب مهمان شدم. یک ساعت؛ یک ساعتونیم مانده به اذان صبحهای ماه مبارک، وقت بِکری بود. آنهایی که شب را توی حرم مانده بودند، داشتند میرفتند سحری بخورند و آنهایی که توی خانههایشان بودند، تازه میخواستند به سمت حرم حرکت کنند. بخاطر همین تقریباً میشد گفت که من و ضریح تنها بودیم. مسیرم را طوری انتخاب میکردم که به صحن عتیق برسم؛ چون تنها جایی است که تا وارد رواق میشوی، چهار پنج متر بیشتر با ضریح فاصله نداری. روی سنگهای مرمر مینشستم و به در طلایی رواق تکیه میدادم و به ضریح خیره میشدم و میرفتم توی فکر و خیال. بعد از چند دقیقه، میرداماد از شبستان امام شروع میکرد به خواندن دعای سحر. صدایش به سختی تا نزدیکیهای ضریح میرسید و همین باعث میشد تا دعا، شکل زمزمه بگیرد و دلچسبتر شود. اما یک جا بود که صدایش را بلند میکرد. همان جایی که دعای سحر تمام میشد و واژههای ابوحمزه موج میزد، او هم اوج میگرفت که: *الهی لا تؤدّبنی بعقوبتک* خدایا مرا با عقوبت و عذابت ادب نکن.
یک شب از آن چند شب بینظیر وقتی برای چندمین بار این جمله را شنیدم، به این فکر کردم که بندهی پررویی مثل من، اگر با عقوبت ادب نشود که وضعش بدتر میشود و دو پای دیگر قرض میگیرد و چهارنعل به سمت شهوات میتازد. اگر خدا بندهاش را با هشدار و توبیخ و بلا و عذاب تربیت نکند، پس چطور هوای نفس آدم رام شود و دل از سرابهایی که کفر و نفاق برایش درست کردهاند، بکَند؟ ولی امام صادق در دعای نیمهی شعبان جوابم را داده بود که: *أدّبت عبادک بالتکرّم* «تو بندگانت را با بزرگواریهایت ادب میکنی ...» با اینکه ناشکری میکنند و معترضاند و ناز میکنند و منّت میگذارند و شاخ و شانه میکشند، آن قدر نعمت میدهی و میبخشی و به رویشان نمیآوری و میگذری و کمک میکنی که بالاخره یک روزی و حتی اگر شده آن دم آخر، خجالت بکشند و حیا کنند و ادب شوند و برگردند ...
*
اگر حوصلهمان بکشد و بخواهیم ادای خوبها را در بیاوریم، آخر زورمان این است که هر صبح با شما بیعت کنیم و «دعای عهد» بخوانیم. چشمهایی که دلشان دارد برای خواب غنج میرود را باز نگه داریم و روی مفاتیح خیره کنیم. بخوانیم و بخوانیم تا زودتر به آخرش برسیم. در کلّ دعا فقط همان آخرش است که ضمیرهای غائب را کنار میگذاریم و شما را خطاب میکنیم که: «العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان»... من حدس میزنم آخر دعا را اینطور طراحی کردهاند تا کمی خجالت بکشیم و حیا کنیم. انصافاً زور دارد که امثال ما، به کسی که برای آمدن از همه مشتاقتر است، بگویند «عجله کن!» و در همان لحظه کشش و میل و تعلّقشان به هزار چیز دیگر باشد و تنها چیزی که برایش «عجله» ندارند، آمدن او باشد.
خدا خیلی وقت دارد. هزار سال است که صبر کرده و از دست رفتن زمان، چیزی از قدرتش کم نمیکند. بالاخره یک روزی میرسد که ما از حلمش خجالت بکشیم و از ولیّش حیا کنیم و آخرش ادب شویم؛ و لو آن روز، هزار سال بعد باشد ...
#جمعه_ناک
پینوشت:
احتمالا آن فراز از دعای بعد از زیارت امام رضا را باید همینطور معنا کرد. همانجا که میگوییم: *استغفرک استغفار حیاء* ... ببخشید که اینقدر در مقابل دستگاهت بیحیایی کردم و تمام بزرگواریهایت هم، من را تکان نداد ...
@msnote
دیدی اینایی رو که...
+ دیدی اینایی رو که به جز هفده رکعت نماز واجب، هر روز سیوچهار رکعت نماز نافله میخونن؟
ـ آره آره...
+ هنوز نمیتونم درکشون کنم. چجوری میشه که میل و کشش دارن به این همه نماز؟
ـ آره؛ خداوکیلی چجوری اینهمه نماز میخونن؟ ما میلمون به نمازای واجب هم نمیکشه و تو رودرواسی با خدا میخونیم.
+ ولی خب میدونی که؟ همیشه استثناءهایی وجود داره.
ـ مثلا؟
+ اونایی که چهار رکعت نافلهی مغرب رو میخونن، میتونم درک کنم. چون میتونن دو رکعت اول رو به عشق *امام حسن* بخونن و دو رکعت دوم رو به عشق اباعبدالله...
« از امام صادق سوال شد که چرا نماز مغرب در سفر شکسته نمیشود و نافلهی چهاررکعتیش از شخص ساقط نمیشود؟ فرمود: خدای متعال در ابتدا تمامی نمازها را دو رکعتی قرار داده بود... هنگامی که پیامبر در حال خواندن نماز مغرب بود، خبر ولادت فاطمه را به او دادند و نبیّاکرم برای شکر خدای متعال، یک رکعت به نماز مغرب اضافه کرد. زمانی که حسنبنعلی به دنیا آمد، برای شکر خدا دو رکعت [نافله] به آن اضافه کرد و هنگامی که حسینبنعلی زاده شد، دو رکعت [نافلهی] دیگر به مغرب اضافه فرمود. پس همهی این رکعات را در حال سفر و حضر باقی گذاشت.» (منقول از من لایحضره الفقیه، تهذیب، علل الشرایع و وسائل الشیعه)
ـ مغربها را مهمان خانوادهی علی هستیم...
@msnote
گمانههایی پیرامون جوشن
اغلب فکر میکنیم که شب قدر، فقط یک رابطه خصوصی بین ما و خداست و همهی اعمال توصیه شدهاش رو هم به همین دید نگاه میکنیم اما:
دعای جوشن کبیر را جبرئیل برای پیغمبر آورد در یکی از جنگهای آن حضرت؛ در حالیکه بر بدن آن حضرت، جوشن گرانی بود که سنگینی آن، بدن مبارکش را بدرد آورده بود. پس جبرئیل عرض کرد: یا محمد پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید:
بکن این جوشن را و بخوان این دعا را که امان است برای تو و امت تو (مفاتیح الجنان)
درسته که این دعا در اون دنیا هم کاربرد داره و ما رو نجات میده و درسته که بخشی از اون «نار» که بخاطرش میگیم «خلصنا یارب» ناشی از آتشیه که با هوای نفس خودمون درست کردیم
اما شان نزول دعا نشون میده که کارآمدی مهم این دعا در مقابل «نار» و آتشیه که کفار و نظام کفر برای مومنین و نظام ایمان ایجاد کردن و این دعا قراره وسیلهای بشه برای قدرتمند شدن و امنیت پیدا کردن نظام الهی در مقابل نظام کفر و نفاق. یعنی این «نار» هم صاحب داره، امام داره و روسایی داره که : و جعلناهم ائمه یدعون الی النار... و اتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه
بنظرم آتشی که کفار در این دنیا در مقابل خداپرستی به راه انداختن، انقدر حجیم و غلیظ و پیچیده اس که با هزار اسم خدا، صدبار خلاصی خواستن ازش لازم میشه
چون دل خود ما هم غش و ضعف میره برای زندگی پر زرق وبرقی که کفار برای کل جامعه جهانی تدارک دیدن و تا ما از این نحوه زندگی متنفرنشیم و از طرق مبارزه و جنگ، خلاصی از اون رو نخوایم، قلبمون برای زندگی با ولی الله نخواهد تپید و در نتیجه، حالا حالاها خبری از ظهور نخواهد بود....
شاید بخاطر همینه که شب قدر با شهادت گره خورده: و لیله القدر و حج بیتک الحرام و قتلا فی سبیلک فوفق لنا
@msnote
تخمینی دربارهی یک شان نزول ...
مفسرین گفته اند که شان نزول آیهی اول سورهی پنجاه و چهارم، معجزه پیامبر اکرم در شق القمر است
اما به گمان من
شاید این آیه، یکبار دیگر و در شب دیگری هم نازل شده باشد:
شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری
اقتربت الساعه و انشق *القمر*
وقتش رسید و *ماه* دو پاره شد ...
پینوشت: فرمود
و خداوند، محمد را به خورشید مثال زد و وصی او را به *ماه*
و این همان قول خداست که: جعل الشمس ضیاء و *القمر* نورا ...
فضرب الله مثل محمد (صلى الله عليه و آله) الشمس، و مثل الوصي *القمر*، و هو قول الله عز و جل: جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً
کافی جلد 8 صفحه 380 حدیث 574
4844/ [2]- محمد بن يعقوب: عن علي بن محمد، عن علي بن العباس، عن علي بن حماد، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام)، في قول الله عز و جل: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى «3» قال: «اقسم بقبض محمد إذا قبض. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ «4» بتفضيله أهل بيته وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى «5» يقول ما يتكلم بفضل أهل بيته بهواه، و هو قول الله عز و جل: إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى «6».
و قال الله عز و جل لمحمد (صلى الله عليه و آله): قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ «7» قال: لو أني أمرت أن أعلمكم الذي أخفيتم في صدوركم من استعجالكم بموتي لتظلموا أهل بيتي من بعدي، فكان مثلكم كما قال الله عز و جل: كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ «8» يقول:
أضاءت الأرض بنور محمد (صلى الله عليه و آله) كما تضيء الشمس، فضرب الله مثل محمد (صلى الله عليه و آله) الشمس، و مثل الوصي القمر، و هو قول الله عز و جل: جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً، و قوله وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ «9»، و قوله عز و جل: ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ «10»، يعني قبض محمد (صلى الله عليه و آله)، و ظهرت الظلمة فلم يبصروا فضل أهل بيته، و هو قوله عز و جل: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ «11»»
@msnote
یا ابن الطور و العادیات
خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح علی یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاوردهام. سورهی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطرهی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضیها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگنکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضیها»ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانیشان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن.
علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکبهایمان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافلگیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا میشوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همهی مردان جنگی ِ دشمن کشته یا اسیر شده بودند.
همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سورهی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سورهی جدیدی خواند که مو را بر تن همهی اهالی مسجد راست میکرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسبهای سپاه علی مباهات میکردند و با جرقههایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر میفروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیددند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همانهایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند.
خدا همهی این قسمها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: ان الانسان لربّه لکنود؛ تا بگوید همان «بعضیها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت میکنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضیها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینهها معلوم میشود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیهی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است.
ـــــــــــــــــــــــــ
ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. میدانیم که شما هم مانند پدرتان، آمادهاید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است؛ تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمیآید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نوادههای همان «بعضیها» گذاشتهاند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشتهاند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» مادی هستیم.
پس یا بن الطور و العادیات
خودتان فکری به حال ما بکنید
ای فرزند علی
ای پسر ِ سورهی عادیات
@msnote