May 11
خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح علی یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاوردهام. سورهی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطرهی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضیها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگنکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضیها» ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانیشان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن.
علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکبهایمان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافلگیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا میشوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همهی مردان جنگی ِ دشمن، کشته یا اسیر شده بودند.
همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سورهی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سوره ی جدیدی خواند که مو را بر تن همهی اهالی مسجد راست میکرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسبهای سپاه علی مباهات میکردند و با جرقههایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر میفروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیدند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همان هایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند.
خدا همهی این قسمها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: إن الانسان لربّه لکنود تا بگوید همان «بعضیها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت می کنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضیها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینهها معلوم میشود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیهی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است.
ـــــــــــــــــــــــــ
ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. میدانیم که شما هم مانند پدرتان، آمادهاید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است، تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمیآید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نوادههای همان «بعضیها» گذاشته اند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشتهاند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» ی مادّی هستیم.
پس یا بن الطور و العادیات
خودتان فکری به حال ما بکنید
ای پسر ِ سورهی عادیات
#جمعه_ناک
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
@msnote
همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی کمک خدا میرسد، خود خدا با آن عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در کمالالدین را بخوانیم به نقل از امام صادق: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به #زینب ؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال زینب را در برابر خدایش برایمان حکایت کند ...
🆔: @msnote
May 11
الایمان مخالط لحمک و دمک
وقتی چیزی میخوریم، فوقش مزهاش را حس کنیم و پایین رفتنش از گلویمان را؛ اما از اینکه در مری و معده مان چه بر سرش میآید و روده چطور با آن تا میکند و چطور تبدیل به خون میشود و در سراسر بدن پخش میشود، هیچ درکی نداریم. یا وقتی ضربهای به بدنمان وارد میشود، فقط درد را حس میکنیم اما جنب و جوش اعصاب و مغز و رگها و سلولها را برای مداوا و ترمیم حس نمیکنیم. ماها اینطور هستیم و نسبت به بسیاری از کنشهای جسم مان اشراف نداریم.
بخاطر همین طبیعی است که وقتی میشنویم که «درآوردن تیر از پای علی را به وقت نماز موکول کردند»، سریع میگوییم: «حضرت عجب حضور قلبی داشته» و بحث را در همین جا خاتمه میدهیم. اما به گمانم، مساله عمیق تر از این حرفاست! کسی که گفته «انی بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» و تاریخ را در پنجهی خود گرفته، حتما به تمامی پیچیدگیهای جسم خودش مُشرِف است و در آنها حاضر و با همه وجوه روحی و جسمی خود در مقابل خدا حاضر میشود.
میخواهم بگویم تیر را از پای علی در نماز بیرون کشیدند چون علی با تک تک سلولهای بدنش در نماز حاضر است و تمامی ذرات وجودش، غرق در ارادهی الهی است و نه فقط قلبش. خب همچین جسمی، طبیعی است که انقدر غرق درلذت حضور ارادهی حق باشد که درد تیر را حس نکند. اینها البته تخمین من نیست؛ فکر کنم پیامبر هم همین را به علی میگفت، وقتی فرمود:
و الایمان مخالط لحمک و دمک
ایمان با گوشت و خونت ترکیب شده ...
🆔 @msnote