فلاصاحب معی...
حضرت سجاد، همان اول ِ دعایی که در زمان غمگینیاش میخواند، فرموده که:
أفردتنی الخطایا فلا صاحب معی
گناهان مرا تنها کرده و هیچ صاحبی ندارم
و صاحب، یعنی کسی که بیشتر اوقات، همنشین آدم است
به خودم گفتم که پس چرا گناهان مرا تنها نکرده و عزیزانم هنوز در کنارم هستند و همنشینان من، ترکم نکرده اند؟
خب میدانی؟ بعضیها هستند که بیشتر وقتها همنشین آدم اند؛ خیلی از ماهها و روزها در کنارت بوده اند
حتی خیلی از دقیقهها و ثانیهها و لحظهها را با آنها شریک بوده ای
اما بعضیها هم هستند که همنشین ِ خود «وقت» هستند و مُشرِف بر خودِ «زمان» و حاکم بر نفس «ثانیه»ها
دقیقترش این است که بعضیها خودشان، صاحب ِ زمان اند... صاحب الزمان اند
و من با گناهانم، تو را - که حتی با ثانیهها هم همنشین هستی - از دست داده ام
تو در هر دم و باز دم ِ زمان حضور داری و من، از این همه بودن ِ تو، هیچ نصیبی ندارم
دوباره میخوانم:
فلا صاحب معی...
@msnote
یا ابن النبأ العظیم
چه عمرها و فکرها و ناموسها و پولها و آبروها
صرف کارهایی شده که ارزشش را نداشته
و چه ساللها و قرنهایی که بشریت،
معطّل چیزهایی است که هیچ خبری در آنها نیست
و در عوض، چه خبرهای مهمّی که کنار گذاشته شده و یا حتی دفن شدهاند
یا ابن النبأ العظیم
ای فرزند خبر بزرگ!
@msnote
سه سال همین روز و شبها بود که رسیده بودم سامرا و کنار سرداب جاخوش کرده بودم. نه اینکه روبهراه باشم و زیارتهای حضرت را پشت سر هم رج بزنم؛ نه. خسته از همه چیز، فقط جایی پیدا کرده بودم که حال و هوایش، حال و هوایم را عوض کند. کتاب دعای عربی را هم ـ که عراقیها کنار سرداب گذاشته بودند ـ فقط برای این برداشتم که مقدمهاش را بخوانم و به عربیبلدبودنم بنازم. مقدمه، کلیاتی درباره امام زمان و نواب خاصش بود اما ناگهان مطلب جدیدی رو کرد: تاریخ وفات علیبنمحمد سمری ـ که آخرین نائب خاص حضرت بود ـ پانزدهم شعبان بوده! نمیدانستم؛ اما آن موقع بود که تازه فهمیدم چرا نیمهی شعبانها اینقدر سنگین است و دل آدم به شادی راضی نمیشود. درست است که نیمه شعبانِ سال دویست و پنجاه و پنج، روز عید و میلاد حضرت ولیعصر بوده اما دقیقا هفتادوچهارسال بعد در همان روز، دوران غیبت صغری به پایان رسیده و عزای عالَم و آدم شروع شده. همانجا کنار سرداب، یاد این متن پایینی افتادم و فهمیدم که در واقع روضه نیمهی شعبان را نوشتهام؛ همان وقتی که از علیبنمحمد سمری پرسیدند «جانشینت کیست» و او همینطور که داشت جان میداد، گفت: «لله امرٌ هو بالغه»... امروز هم وقتی خورشید غروب کند، دقیقا هزار و صد و دوازده سال است که از نیمه شعبانِ سال سیصد و بیست و نُه گذشته و صدای علیبنمحمد سمری هنوز دارد توی تاریخ میپیچد و همینطور که دارد جان میدهد، جواب نالههای بشر و عنادها و انکارها یا سستیها و مستیهایش را میدهد: لله امرٌ هو بالغه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توقیع را جلوی چشمانش گرفته بود و زمان مرگ خودش را از روی دستخطِ حضرت میخواند:
«بسم الله الرحمن الرحیم. ای علیبنمحمّد سَمُری! خداوند در وفات تو به برادرانت اجر دهد. تو شش روز دیگر خواهی مُرد. پس کارهایت را جمع کن و به هیچکس برای جانشینیت وصیت نکن که غیبت دوم واقع شده است ...» شیعیان مشغول رونویسی از توقیع شدند و بعد از استنساخ، عرض ادبی کردند و رفتند. [رفتند؟ همین؟ خاک بر سرشان نریختند؟ ضجه نزدند؟ التماس نکردند؟ رفتند؟] شش روز بعد، به خانهی سَمُری برگشتند و آخرین نائب خاصّ حضرت را دیدند که دارد جان میدهد. انگار تازه باورشان شده بود که بدبختی به سراغشان آمده. هفتهی قبل خودشان رونویسی کرده بودند که «به هیچ کس برای جانشینیت وصیت نکن» ولی دوباره پرسیدند:
ـ بعد از تو جانشینت کیست؟
آنجا بود که فهمیدند دیگر دورانِ سوالهای بیپاسخ فرارسیده. چون با اینکه سَمُری خیلی سخت به حرف آمد، اما آخرین پرسش از بهترین پاسخدهنده، عملاً بیجواب ماند:
+ *لله أمرٌ هو بالغه*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا درست است که بدون شما خوشیم و نبودنتان مشکل حادّی برای روزمرّگیهایمان درست نمیکند؛ اما بالاخره ادای ناراحتها را که باید دربیاوریم. اصلاً چرا ما برای غیبت، مجلس نمیگیریم و روضه نمیخوانیم؟! مگر به ما یاد ندادهاند که در ندبه بگوییم: «هل من معین فاُطیل معه العویل و البکاء» ؟ پس چرا به همدیگر کمک نمیکنیم برای گریهی دستهجمعی بخاطر نبودنتان؟ مگر مصیبت فقط همان لحظهای بود که حسین با تن چاکچاک، صورتش را روی خاک گرم کربلا گذاشت؟! مگر یکی از بزرگترین بدبختیهای ما همان لحظهای نیست که آخرین نائب خاصّ گفت «لله أمرٌ هو بالغه» و چشمهایش را رویهم گذاشت؟ چرا شاعری نمیآید این مصرع معروفِ پایینی را با ابیات دیگری از جنس روضههای غیبت ادامه دهد؟ اگر شعرش جور بشود، شاید بتوانیم کسی را پیدا کنیم که نفَسش مثل نفَس مرحوم «کوثری» باشد و گوشهی حسینیهی جماران بایستد و با حال نزار، دقایق آخرِ علی بن محمّد سَمُری را برایمان تعریف کند. همان دقایقی را یادآوری کند که «باب الله الذی منه یؤتی» بسته شد و ما بیچاره و بیچاره شدیم و بخواند:
آااااااه از آااان لحظهای ...
#جمعه_ناک
#شعبانیه
#thepromisedsaviour
@msnote
به نام خدا،
همراهان عزیز کانال 《محمدصادق》 سلام علیکم
چند وقت پیش پیامی تو کانال گذاشتم برای کمک ماهانه به ایتام، قرارمون این بود که افرادی که قصد کمک دارند مبالغ شان را اعلام کنند و من بعد از جمع بندی، توی طرح اکرام ایتام کمیته امداد ثبت نام کنم و شماره کارت رو توی کانال بزارم و اعضای محترم کانال در آخر هر ماه مبالغی را تقبل کرده بودند به اون کارت واریز کنند. واقعیتش چون مجموع مبالغ در حد ثبت نام جدید نبود و از طرفی یکی از اعضای کانال گفت که معمولا به تدریج مبالغ پرداختی، کم میشه، بنابراین ثبت نام جدید نکردم ولی چون خودم قبلا ثبت نام کرده بودم و شماره کارت هم از کمیته گرفته بودم همون شماره کارت رو میزارم برای واریز وجوه.
مبالغ به حساب بنده نمیاد و مستقیما به حساب کمیته امداد میره که بین دو تا یتیم تقسیم میشه ولی پیامک های واریز برای من میاد.
اطلاعات کلی راجع به اون ایتام و همچنین اسکرین شات از پیامک ها رو هم توی یک کانال جداگانه میزارم.
ادرس کانال مستندات در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1497301039C5ba6e26186
و ادرس در سروش و بله و تلگرام:
@residaytam
ان شاء الله اگه استقبال خوب بود و مبالغ بیشتر از حد نصاب تعیین شده برای هر یتیم بود، شماره کارت جدید میگیرم.
برای اطمینان از شماره کارت میتونین از کمیته امداد سمنان، قسمت اکرام ایتام، خانم همتی سوال کنید.
شماره کارت
بانک ملی
6037998903972551
به نام:
طرح اکرام دو فرزند
لطفا مبالغ مد نظرتون رو به این کارت واریز کنید. بنده هم به منظور یاداوری، این پیام رو هر ماه توی کانال محمد صادق منتشر می کنم.
ضمنا با انتشار این پیام در گروه ها و کانال هایی که عضو هستید می تونید در اجر این صدقات شریک باشید
یا علی
با تشکر. محمد بلوچی، ادمین کانال @msnote
پرسش و پاسخی درباره یک *تنوین*
ـ چته؟ چرا آروم نمیگیری؟
+ گیرِ یه «تنوین»م.
ـ چی؟
+ اون فراز مناجات #شعبانیه که میگه: ما اظنّک تردّنی فی «حاجهٍ» قد افنیت عمری فی طلبها منک
ـ خب یعنی «گمون نمیکنم که جواب رد بهم بدی دربارهی حاجتی که عمرم رو صرف کردم برای خواستنش از تو». مشکلت چیه؟
+ بعضی موقعا تنوین، به معنای «وحدت»ه. یعنی «یه حاجت» دارم که عمرم رو براش صرف کردم و بخاطر همین بعیده که تو مستجابش نکنی.
- مگه میشه که آدم فقط یه حاجت داشته باشه؟! یعنی کل عمرش رو فدای یه حاجت بکنه؟!
+ همین دیگه! آدم که پر از حاجت و نیازه. اما باید بتونه به حاجاتش «نظام» بده و همه رو بر محور یه حاجت، هماهنگ بکنه و بر اساس اون حاجت اصلی، بقیه حاجتهاش رو حذف و اضافه یا کم و زیاد بکنه. اونوقته که میتونی بگی: «ما اظنّک تردّنی» اونوقته که دیگه دست رد به سینهت نمیزنه...
ـ وایسا ببینم چی گفتی؟
+ گفتم که. گیر یه تنوینم...
تقدیم به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه که لفاظیهای امثال من را در عمل به رخمان کشید و با چند دهه آرزوی شهادت در راه دفاع از خداپرستی در مقابل جاهلیت مدرن، تمام کارهایش و همه حاجتهایش را بر همین اساس حذف و اضافه کرد تا خدا قاعده «ما اظنک تردنی» را به زیباترین شکل در حقش جاری کند و بزرگترین شهادت قرن را برایش رقم بزند. تقدیم به حاج قاسم عزیز که در وصیتنامهاش همین فراز مناجات شعبانیه را به زبان شیرین خودش ترجمه کرد:
« عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ ... عزیزم! من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن. »
#جمعه_ناک
#قاسم_سلیمانی
@msnote
بهترین صلواتی که در عمرم فرستادم، همین صلوات #شعبانیه است که هر فرازش یک جور، دل آدم را میبَرد. مثلا وقتی میگویم اللهم صل علی محمد و آل محمد «الفلک الجاریه فی اللجج الغامره» و درود میفرستم بر خاندانی که کشتی روان در دریاهای ژرف و پرخروش و غرقکننده هستند، دلم میرود پیش دست مهربانی که حدود سی شب دیگر در شب قدر، به داد همانهایی میرسد که موقع خواندنِ جوشن کبیر فریاد میزنند: «یا من ینقذ الغرقی» و از نجاتدهندهی غرقشدهها، کمک میخواهند. همان دستی که وقتی دور و برش را ملائکهی «کلّ امر» پر کردهاند، دست غرقشدهها را میگیرد و سوار کشتی نجات میکند.
ـ السلام علیک یا «سفینه النجاه»
#جمعه_ناک
ـ پینوشت: توضیحِ «لجج غامره» ای که در صلوات شعبانیه آمده را شاید بتوان در سورهی نور پیدا کرد؛ همان جایی که خدا دارد دستگاه کفر را توصیف میکند: او کظلمات فی بحر «لجّی» یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکد یراها و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور [همچون تاریکیهایی در دریایی ژرف که آن را موجی فرو پوشانده و بر فراز آن، موجی دیگر است که بر فراز آن، ابری است؛ تاریکیهای تو در تو. چون کسی دستش را برآورد، چه بسا آن را نبیند و هر کس که خدا نوری برایش مقرر نداشته باشد، هیچ نوری نخواه داشت]... دستگاه کفری که امروز خیلی پیچیدهتر از همیشه میخواهد امت شما را در ظلمات خودش غرق کند و ما در مقابلش سلاحی نداریم جز نور شما که در قلب نواب عامّتان منعکسش میکنید و منتظرید مومنین این نور را بگیرند و به اندازه پیچیدگیهای کفار، پیچیدهاش کنند...
@msnote
... در «دار الندوه» جمع شوند و عقلهایشان را روی هم بریزند تا قدرت و حاکمیتشان به تصاحب خداپرستان درنیاید. اما ضربههای محمّد (ص) آن قدر کاری بود که خِرد جمعیِ روسای شبه جزیره هم به جایی قد ندهد. همین جا بود که ابلیس بعد از سالها مجبور شد مستقیم وارد شود و به قیافهی بزرگی از اهل «نجد» در بیاید و برای آنکه بزرگان مکه را به سمت قتل پیامبر ببرد، شروع کند به نقد پیشنهادهای سران قریش:
ـ او را از سرزمینتان تبعید کنید؟!! نه! در این صورت، شما او را که زیبارویترین و سخنورترین و فصیحترین آنهاست، به میان اعراب فرستادهاید. او آنان را فریب میدهد و با زبانش شیفته خود میسازد و قبیلهها یکی پس از دیگری او را اجابت خواهند کرد و مدت زیادی نخواهد گذشت که بادیهها را پر از اسبها و مردان جنگی خواهد کرد...
ابلیس خیلی خوب بزرگترین دشمنش را و جنس نهضت نبوی را میشناخت و میدانست که بعثت محمد چه طور جامعه را بر میانگیزد و چه خشم و نفرتی بر ضد الحاد و شرک تولید میکند و چگونه مردم را بر ضد کفار به حرکت در میآورد. خوب میدانست که دعوا، دعوای قدرت بین ایمان و طغیان است اما نمیتوانست قبول کند که تفاوت بین قدرت ایمانی و قدرت مادی از زمین تا آسمان است: مردان و اسبهای جنگی؟!!
...محمد (ص) با «من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله» ِ علیّ، از توطئهی ابلیسی ِ دارالندوه رهید و به مدینه رفت و با نزول «اذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا»، اسبها و مردان جنگی را به سوی قریش سرازیر کرد اما مردان سپاه محمد، «سیصد» نفر بودند در برابر «هزار» مرد جنگی قریش و اسبانش «دو» تا بودند در برابر «چهارصد» اسب قریش؛ نسبتی «یک سومی» در مردان جنگی و «یک دویستمی» در اسب و سوارهنظام! اوضاع طوری بود که ابوجهل ـ به تعبیر فارسی ما ـ گفت: «اینها یک لقمهی چپ هستند» و «بعضیها» بلند شدند و گفتند: «این قریش است و عظمت مادّیش! از زمانی که عزت یافته، هرگز شکست نخورده است» و تا حدی ترسیده بودند که جنگ نه؛ حتی پر کردن مشکهای آب سپاه از چاه بدر را هم کسی قبول نکرد جز علی. توازن در ساز و برگ نظامی یکسره به نفع قریش بود اما نبیّ طوری غیرتش برای دفاع از پرستش خدا را به میدان آورد و وصیّ طوری قدرت ایمانیش را به رخ لشگر کشید که فرعون ِ پیامبر یعنی ابوجهل کشته شد و ارتش مکه به هم ریخت و خود ابلیس هم گریزان از معرکه فریاد زد و خدا فریادش را در قرآن حکایت کرد: «انی اری ما لا ترون... من چیزی میبینم که شما نمیبینید»
گویا پیامبر مثل همه عرصههای دیگر، در جنگ هم بنیان جدیدی را بنا کرد به جای اصالتدادن به سختافزار و ساز و برگ نظامی، قدرت روحی و توان ایمانی را مبنا قرار میداد و البته ابزار را حذف نمیکرد اما تعریف آن را در تناسب با جامعه مومن و «بنیان مرصوص» تغییر میداد. شاید همین بود که وقتی «بعضیها» خواستند مبنای نظامی اسلام را ـ مثل همه چیزهای دیگر ـ تحریف و تأویل کنند، امیرالمومنین به میدان آمد و گفت: «درباره تعداد دشمن سخن گفتی؛ [ولی] ما بر اساس تعداد و کثرت نمیجنگیدیم و فقط با کمک یکدیگر و به تکیه بر نصرت الهی به کارزار میرفتیم.» این تفاوتها کجا معلوم شد؟ صبح روز عاشورا؛ وقتی سپاه بیستهزار نفری کوفه نه فقط در برابر اباعبدالله و ابالفضل و علیاکبر و قاسم؛ که در برابر تکتکِ یاران حسین کم میآوردند و کار را به جایی رساندند که صدای عمربن حجاج درآمد: «احمقها! میدانید با چه کسانی میجنگید؟! اینها گروهی مرگخواه هستند. به خدا قسم اگر فقط سنگ به سوی آنها پرتاب میکردید، همهشان تار و مار میشدند.» اما قدرت ایمانی وقتی به اوج برسد و خطرپذیری برای شهادت وقتی نه یک نفر بلکه یک جمع را با هم هماهنگ کند و ریسک مرگ را برای دنیاپرستان به بالاترین سطح برساند، کفار ِ پناهگرفته در پولادیترین سپرها و برندهترین سلاحها در شدیدترین ترسها غوطهور میشوند و برای سنگانداختن هم در تزلزل و تشتت و ناهماهنگی دست وپا میزنند...
ادامه👇👇👇
@msnote
ـ تقدیم به سرنشینان یازده قایق کوچکی که هفت ناو غولپیکر بزرگترین ارتشِ طول تاریخ بشریت را به خفّت انداختند و تقدیم به قهرمان گمنام مبارزه مستقیم با امریکا شهید «نادر مهدوی» که به جای حاکمکردن ابزار مادی بر انگیزه ایمانی، تعریف ابزار را در تبعیت از قدرت روحی دگرگون کرد و از ترکیب «شهادتطلبی» با «قایقهای موتوری»، ناوگان چندین میلیاردی امریکا را از اریکه کارآمدی به زیرکشید و حاکمیت ایمان بر تاکتیک و تکنیک را عینیت بخشید. و تقدیم به پاسدار رشیدی که تحقیر دنیاپرستان را به اوج رسانید و به جای لولهی مسلسلش، سینه ستبرش را به سمت ناو دشمن گرفت و انگشت سبابهاش نماینده یک تاریخ آسمانی و یک وجدان نورانی شد؛ همان تاریخ جاودانهی محمدی و علوی و حسینی که با نفس نامیرای خمینی و استقامت خامنهای، به وجدان عمومیِ ایرانیان تبدیل شده است.
پینوشت: این روزهای آخر شعبان، از اواخر مناجات شعبانیه «من لاذ بک غیر مخذول» را زیاد تکرار میکنم تا راه تکرار این عظمتهای عرصه نظامی را در عرصه فرهنگ و اقتصاد هم به ما لطف کنند و نخبگان امت محمد با کنار گذاشتن رخوتهای حوزوی و دانشگاهی، راه خلاصشدن از خذلان فرهنگی و اقتصادیِ کفر را هم بدانند و بتوانند ...
@msnote
محمدصادق
به نام خدا، همراهان عزیز کانال 《محمدصادق》 سلام علیکم چند وقت پیش پیامی تو کانال گذاشتم برای کمک ماه
جهت یاداوری به دوستانی که قبلا اعلام امادگی کرده بودند برای کمک ماهانه با ایتام،... فاستبقوا الخیرات....
و ضرب الله للذین آمنوا امراهً
بعضی وقتها هم هست که «ما» ـ منظورم کسانی است که از نظر لغوی به آنها «مرد» میگویند ـ باید جمع بشویم و از اسمی که رویمان گذاشتهاند خجالت بکشیم و رسم نامردیمان را کنار بگذاریم و همگی مقابل یک زن زانو بزنیم. مثل امروز که سر سفرهی ناهار، وقتی صدای گویندهی خبر را شنیدم که میگفت: «مصطفی بدرالدین معروف به ذوالفقار، برادرِ همسرِ شهید عماد مغنیه بود که...»، لقمهام گلوگیر شد. با خودم گفتم: همسرش؛ پسرش؛ و امروز برادرش... و شروع کردم خواندنِ: «و ضرب الله للذین *آمنوا* امرأهَ...» و بعد به جای ــَــ ، تنوین گذاشتم تا بشود امرأهً و ناشناس بشود. بشود همان زنی که نمیشناسیمش ولی دارد به همهی ما مردهای گیر کرده در منجلاب مدرنیته، درس *ایمان* میدهد و ضربالمثلِ زندگی مومنانه در دنیای فرعونها شده است.
ـ خیلی وقت است که فکر میکنم بین لیست تروری که توسط کفار حربی تهیه شده با فهرست اسامیِ کسانی که شما برای خودتان انتخابشان میکنید، ارتباط معناداری وجود دارد. اسم من که توی هیچکدام از این سیاههها پیدا نمیشود. من بازی در دنیای مجازی را به جنگ در میدان ترجیح دادهام و لایک میخورم و ریشیر جمع میکنم و آبغوره میگیرم و ادا در میآورم و جمعهناک مینویسم و فقط حسرت میخورم به چادری که گرچه نمناک از اشک است اما تاروپودش با نور شما عجین شده ...
@msnote