و عباد الرّحمن ...
ـ بالاخره مسجدیه که با کمکهای مادربزرگِ مرحومت راه افتاده. شما هم باید یه سهمی داشته باشی دیگه. این بچهها حیفن به خدا. بیا یه برنامهای، چیزی براشون راه بنداز. هفتهای یه شب که دیگه کاری نداره ...
این آخرین اصرارهای آقای جعفری بود که بالاخره بر تنبلی و ترسم غلبه کرد. به جز تنبلی، میترسیدم که چطور و با چه زبانی میشود مقولهی پیچیدهای مثل دین را برای چند کودک، ساده کرد. ولی دستآخر گیر افتادم و قرار شد یکشنبهها بعد از نماز عشا، بچههای یک مسجد در فقیرترین محلّهی «نیروگاه» را دور خودم جمع کنم و برایشان یک داستان از زندگی ائمّه تعریف کنم و یک سوال بپرسم و بعدش به برندهها، هزار تومانی و دوهزار تومانی جایزه بدهم.
یکبار یادم رفت قبل از رفتن به مسجد، پول خُرد جور کنم: وقتی از خواب بیدار شدم، نزدیک اذان بود و کلّی راه تا نیروگاه داشتم. با ناامیدی جلوی اولین سوپری ترمز کردم و پریدم تو. ملتمسانه گفتم: «آقا میشه من کارت بکشم و شما بجاش چند تا دو هزاری و هزاری لطف کنی و کار ما رو راه بندازی؟» جوانکِ فروشنده، اول منّومن کرد و تهریش روی چانهاش را خاراند. بعد نگاهی به دخل انداخت و همینطور که اسکناسها را میجورید، گفت: «حالا برا چه کاری میخوای؟» داشتم قضیهی مسجد و بچهها و جایزه را تعریف میکردم که سه تا دوهزاری و دو تا هزاری را روی میز گذاشت. کلّی تشکر کردم و کارت کشیدم. وقتی کارتخوان، رسید را بیرون داد، جوانک دست کرد توی جیب خودش و یک اسکناس دیگر هم به قبلیها اضافه کرد و چشمهایش برق زد که:
ـ اینم از طرف من به جایزهها اضافه کن. یه حاجتی دارم.
از برق چشمها و لبخند لبها و ذوقی که توی چهرهاش بود، حدس زدم که دلش برای دلبری از دختری تپیده. بعد به خودم نهیب زدم که: «پس چی شد حسن ظنّ؟ شاید خواستگاری رفته و منتظر جوابه. دختربازی تو قم که به شدّت و حدّت تهران نیست.» لبخند زدم و گفتم: لطف کردی! ایشالا حاجتروا شی.
تنبلی و حواسپرتیام هفتهی بعد هم ادامه پیدا کرد و بخاطر پولخُرد دوباره جلوی همان سوپری ترمز کردم و همان جوانک با حالتی رفاقتآمیزتر از قبل، اسکناسها را داد و کارت را کشیدم. بعد دوباره دست به جیب شد. اصرار کردم که خجالتم ندهد. اما با گفتنِ «من که نمیخوام به شما پول بدم؛ میخوام خرج کار خیر و اون بچهها کنم تا حاجت بگیرم» ساکتم کرد و گفتم حتما بخاطر آن حاجتی که دارد، دعایش میکنم. خداحافظی کردم اما دم در ماشین متوجه شدم که از سوپری بیرون آمده و پشت سرم ایستاده. وقتی صورتم را برگرداندم، سرش را جلو آورد و دستی به موهای مدلدارش کشید و گفت:
ـ دعا کن درست شه. من آموزش رفتم؛ قبول هم شدم. مدارکم هم کامله. چند وقته منتظرم که رفتنم جور بشه. #سوریه .
از درون در هم شکستم. خیلی خُردتر از آن پولخُردها. دندانهای عقلم را روی هم فشار دادم تا بغضم نترکد. چشمها را به نحو مسخرهای گشاد کردم تا اشکها بیرون نپاشد. با حسادت یا حسرت یا حقارت و فقط برای اینکه مقدار فروپاشیام معلوم نشود، گفتم: «شنیدم دیگه سخت میگیرن و نمیبرن.» گفت: «نه بابا! همین دیروز دوستم شهید شد. سعید سامانلو.» انگار صاحب مغازه هم فهمید که حرفی برای گفتن نمانده. از داخل سوپری، جوانک را صدا زد و از من جدایش کرد.
آنجا کنار ماشین، از «من» چیزی باقی نمانده بود جز یک مذکّرِ تحقیرشده که به زور لفظ «مرد» را رویش گذاشته بودند تا این کلمه هم مثل سایر کلمات به لجن کشیده شود. از آن طرف، مردی که نذر و نیّت کرده بود و پول خرج میکرد تا #شهید شود؛ اسمش شده بود «جوانک» یا «شاگرد مغازه».
ــــــــــ
میبینید که چطور داریم هرز میرویم و چه قدر بد خرج میشویم؟ میبینید که الفاظ الکن شدهاند و کلمات کودتا کردهاند؟ که واژهها ژست گرفتهاند و حروف تحریف شدهاند؟ بله؛ همهی اینها را میبینید. اما ما را هم میبینید که چطور داریم از شما فرار میکنیم و با عجله و اضطراب و دغدغه به سمت دنیا میدویم... در این شلوغی، تنها چیزی که نصیبمان میشود، تنهخوردن از مردانی است که دارند خلاف مسیر حرکت میکنند و با طمأنینه و آرامش، به طرف شما میآیند: *و عباد الرحمان الذین یمشون علی الارض هونا ...*
@msnote
﷽
تخمینی دربارهی یک شان نزول ...
مفسرین گفته اند که شان نزول آیهی اول سورهی پنجاه و چهارم، معجزه پیامبر اکرم در شق القمر است
اما به گمان من
شاید این آیه، یکبار دیگر و در شب دیگری هم نازل شده باشد:
شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری
اقتربت الساعه و انشق *القمر*
وقتش رسید و *ماه* دو پاره شد ...
▪▫▪▫▪▫▪
پینوشت: فرمود
و خداوند، محمد را به خورشید مثال زد و وصی او را به *ماه*
و این همان قول خداست که: جعل الشمس ضیاء و *القمر* نورا ...
فضرب الله مثل محمد (صلى الله عليه و آله) الشمس، و مثل الوصي *القمر*، و هو قول الله عز و جل: جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً
کافی جلد 8 صفحه 380 حدیث 574
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
4844/ [2]- محمد بن يعقوب: عن علي بن محمد، عن علي بن العباس، عن علي بن حماد، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام)، في قول الله عز و جل: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى «3» قال: «اقسم بقبض محمد إذا قبض. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ «4» بتفضيله أهل بيته وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى «5» يقول ما يتكلم بفضل أهل بيته بهواه، و هو قول الله عز و جل: إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى «6».
و قال الله عز و جل لمحمد (صلى الله عليه و آله): قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ «7» قال: لو أني أمرت أن أعلمكم الذي أخفيتم في صدوركم من استعجالكم بموتي لتظلموا أهل بيتي من بعدي، فكان مثلكم كما قال الله عز و جل: كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ «8» يقول:
أضاءت الأرض بنور محمد (صلى الله عليه و آله) كما تضيء الشمس، فضرب الله مثل محمد (صلى الله عليه و آله) الشمس، و مثل الوصي القمر، و هو قول الله عز و جل: جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً، و قوله وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ «9»، و قوله عز و جل: ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ «10»، يعني قبض محمد (صلى الله عليه و آله)، و ظهرت الظلمة فلم يبصروا فضل أهل بيته، و هو قوله عز و جل: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ «11»»
▪▫▪▫▪▫
در اولین شب از لیالی پر خیر و برکت قدر، ما را از دعای خیرتان محروم نکنید
التماس دعا
@msnote
•••─━━━⊱🔷✦◇﷽◇✦🔷⊰━━━─•••
الایمان مخالط لحمک و دمک
وقتی چیزی میخوریم، فوقش مزهاش را حس کنیم و پایین رفتنش از گلویمان را؛ اما از اینکه در مری و معده مان چه بر سرش میآید و روده چطور با آن تا میکند و چطور تبدیل به خون میشود و در سراسر بدن پخش میشود، هیچ درکی نداریم. یا وقتی ضربهای به بدنمان وارد میشود، فقط درد را حس میکنیم اما جنب و جوش اعصاب و مغز و رگها و سلولها را برای مداوا و ترمیم حس نمیکنیم. ماها اینطور هستیم و نسبت به بسیاری از کنشهای جسم مان اشراف نداریم.
بخاطر همین طبیعی است که وقتی میشنویم که «درآوردن تیر از پای علی را به وقت نماز موکول کردند»، سریع میگوییم: «حضرت عجب حضور قلبی داشته» و بحث را در همین جا خاتمه میدهیم. اما به گمانم، مساله عمیق تر از این حرفاست! کسی که گفته «انی بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» و تاریخ را در پنجهی خود گرفته، حتما به تمامی پیچیدگیهای جسم خودش مُشرِف است و در آنها حاضر و با همه وجوه روحی و جسمی خود در مقابل خدا حاضر میشود.
میخواهم بگویم تیر را از پای #علی در نماز بیرون کشیدند چون علی با تک تک سلولهای بدنش در نماز حاضر است و تمامی ذرات وجودش، غرق در ارادهی الهی است و نه فقط قلبش. خب همچین جسمی، طبیعی است که انقدر غرق درلذت حضور ارادهی حق باشد که درد تیر را حس نکند. اینها البته تخمین من نیست؛ فکر کنم پیامبر هم همین را به علی میگفت، وقتی فرمود:
و الایمان مخالط لحمک و دمک
ایمان با گوشت و خونت ترکیب شده ...
@msnote
•••─━━━⊱🔷✦◇﷽◇✦🔷⊰━━━─•••
♦الیک تأمیلی...♦
✅ خب چه کار کنیم؟ عادت کردهایم دیگر. عادت کردهایم که ذهنمان هی از این کلمات شما بپَرد به آن جملههایتان، از این نور به آن نور، از این دُرّ و گوهرها به آن لعل و لُعبتها. مثل وقتی که #ابوحمزه میخوانیم و به «الیک تأمیلی» میرسیم و فریاد میزنیم که «امیدواریم به توست». بعد لبهای مبارک حضرت #سجاد را تصور میکنیم که لابد موقع خواندن این دعا از اشک خیس شده و با گفتن این جمله در مدینه و مثلاً کنار قبر نبیاکرم، داشته به تاریخ امید میداده.
〰〰🔸🔹🔸🔺🔸🔹🔸〰〰
✅ بعد دوباره همان لبها را تصور میکنیم که این «تأمیلی» را جای دیگری هم تکرار کرده: وقتی سیدالساجدین به اطراف کوفه رفته و به نقطهای رسیده و همانجا ایستاده و گریه کرده _ و لابد لبهایش خیس اشک شده _ و کنار قبر گمشدهی علی، سلام به جدش #امیرالمومنین را شروع کرده: «السلام علی ابی الائمه و خلیل النبوه...» و گفته و گفته تا برای درخواست شفاعت از پسر ابوطالب، از این واژهها کمک گرفته: «و لی حق موالاتی و تأمیلی» من حقی دارم، حق دوستداشتن تو و حق امیدواری به تو...
〰〰🔸🔹🔸🔺🔸🔹🔸〰〰
✅ کدام دم و دستگاه است که بخاطر امیدبستن، حقی برای کسی قائل بشود؟! قربان خودت و دستگاهت بروم که کارتان از گذشت و بخشیدن گذشته و همینطور برای ما حق درست میکنید... حق امیدواری و امیدبستن! ای که «الیک تأمیلی»! من برای شب قدری _ که آن را هم خودت درست کردی _ به تو امید بستمها... قربانت بروم که شب #قدر را با یاد #علی و خون علی گره زدی و یک حق دیگر هم برای دوستدارانش دست و پا کردی تا شب قدر شان تضمینی بشود و وسط سینهزدن و اشک ریختن در چنین شبی، بتوانند امیرالمومنین را پیش خدا بهانه کنند و به علی بگویند: «و لی حق موالاتی و تأمیلی»
〰〰🔸🔹🔸🔺🔸🔹🔸〰〰
☑_ میشود بگویی که این چه وضعی است؟ میشود توضیح بدهی که چرا این قدر خوبی؟
@msnote
السلام علیک یا أمیرالمؤمنین (علیه السلام)
ناله کن اى دل به عزاى على(ع) / گریه کن اى دیده براى على(ع)
پیش حسین و حسن و زیبنین(ع) / خون چکد از فرق هماى على
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
٢١ ماه رمضان، سالروز شهادت امام المتّقین، أمیرالمؤمنین، اول مظلوم امام علی (علیه السلام) را به محضر فرزند گرامی شان آقا امام زمان(عج الله) و همه شیعیان حضرت تسلیت عرض می کنیم.
@msnote
•••─━━━⊱🔷✦◇﷽◇✦🔷⊰━━━─•••
🔸🔹🔸ظلمت عدد الحجر و المدر🔸🔹🔸
✅ شیخ #صدوق – که همیشه آرزو داشتهام از نزدیک ببینمش تا خاک نعلیناش را به چشم بکشم – ذکری برای این ایام نقل کرده که پر است از لا اله الا الله؛ یک تکهاش هم همین است:
لا اله الا الله عدد الحجر و المدر..... لا اله الا الله به اندازهی همهی سنگها و کلوخ ها
انگار تک تک اینها - و تک تک چیزهایی که در این ذکر، اسمشان برده شده – به خودی خود نشانهای هستند برای توحید
✅ بعد ذهنم میپرد به آن چیزی که ابن ابی الحدید از استادش نقل کرده:
#علی داشت خطبه میخواند که ناگهان یک عرب بادیه نشین بانگ زد: وا مظلمتاه!
علی او را به نزدیک خود طلبید و چون در کنار او قرار گرفت، فرمود: به تو فقط یک باز ظلم شده
اما به من به اندازه همه سنگها و کلوخها ظلم شده است
*و انا قد ظلمت عدد الحجر و المدر*
✅ انگار به همان اندازه که حجر و مدر نشانهی توحیدند، مصائب بی سابقهی علی هم بار توحید را در تمامی تاریخ بدوش کشیده و «ارکانا لتوحیده» را با همین محنتها رقم زده...
➖➖🔶🔷🔶➖➖
✳ پینوشت : این فقط بیان کمّیِ مصیبت مولاست، و گرنه کیفیت رنجهای علی که در لفظ و معنا نمیگنجد؛ عزیز!
✅ فليعلم أنه قد نقل علم الهدى (رحمه الله) في الشافي (ص 203 من الطبعة القديمة) و شيخ الطائفة (رحمه الله) في تلخيص الشافي (ص 48 من الجزء الثالث من طبعة النجف) و كذا المجلسي (رحمه الله) في ثامن البحار في باب النوادر (ص 727؛ س 18) لكنه نقلا عن ابن أبى الحديد عن شيخه أبى القاسم البلخي باسنادهم «عن المسيب بن نجبة أنه قال: بينا على (ع) يخطب إذ قام أعرابى فصاح: وا مظلمتاه فاستدناه على (ع) فلما دنا قال: انما لك مظلمة واحدة و أنا قد ظلمت عدد المدر و الوبر».
✳التماس دعا
@msnote
•••─━━━⊱🔷✦◇﷽◇✦🔷⊰━━━─•••
♦گلایهای از یک نامگذاری متداول♦
یا
♦بحثی بسیار فشرده درباره «دعای اللهم کن لولیک» در شب قدر♦
🔆صفحه اول🔆
✅ _ «همه با هم #دعای_سلامتی_امام_زمان را زمزمه میکنیم: اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن....»
این جمله را شاید سالهاست توی مساجد و هیأتها میشنویم و با آن همراهی میکنیم. اما من سالهاست (یا به تعبیر دقیقتر از موقعی که «حاجآقا» بحثگفتن درباره شب #قدر را شروع کرد) وقتی این جمله را میشنوم، با سوال و اشکال از خودم میپرسم «دعای سلامتی؟!؟» و شروع میکنم:
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✅ یک. روایات معصومین که همچین اسمی روی این دعا نگذاشتهاند. پس میشود این نامگذاری را نقد کرد.
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✅ دو. خصوصن وقتی این نامگذاری را با مضمون دعا مقایسه کنیم. مضمون دعا به طور خلاصه این است: خدایا لطفا شش تا کار برای امامزمان ما بکن: «سرپرست» و «نگهدار» و «راهبر» و «یاریکننده» و «راهنما» و «چشمِ»او باش. معلوم است که از بین این شش خواسته، فقط «حافظاً» یا همان «نگهدار» است که با مفهوم «سلامتی» تناسب دارد. یعنی نامگذاری دعا به «دعای سلامتی» با بخش اعظم دعا یعنی پنجتا وصف دیگر سازگار نیست.
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✅ سه. پس چکار کنیم؟ واقعا مضمون و معنای این دعا چیست؟ بنظرم باید به اصل منابعی مراجعه کرد که دعا را نقل کردهاند. مثلا «کافی شریف» که میگوید این دعا اساساً از اعمال شب #بیست_و_سوم ماه مبارک است و در شب قدر در هر حالتی باید تکرار شود؛ چه ایستاده، چه نشسته و چه در سجده. باید تکرار شود «و تکرّر فی لیله ثلاث و عشرین من شهر #رمضان هذا الدعاء ساجداً و قائماً و قاعداً و علی کل حال»
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✅ چهار. خب #شب_قدر چه خبر است که باید در آن، این شش خواسته را برای #امام_زمان داشته باشیم؟ خیلی خلاصه میشود از روایات برداشت کرد که در شب «قدر»، «اندازه»ی همه چیز معیّن میشود و این «اندازهی همه چیز» شامل «اندازهی دستگاه طغیان» هم میشود. لذا فرمود «یا من قدّر الخیر و الشرّ» یا فرمود «یقدّر فی لیله القدر کل شیء... خیر و شر و طاعه و معصیه» معلوم است که مقدر شدن ِ اندازهی شر و معصیت فقط به گناه چند تا لات و الواط محدود نمیشود. چون شأن خدا «مدیریت عالَم» است و آنهایی که مدیر عالَم هستند، به اندازههای خیلی بزرگتری هم توجه میکنند: «اندازهی امتها، اندازهی حکومتها، اندازهی تمدنها». خصوصن این که خدا تصمیم گرفته «دار اختیار» درست کند و گرچه به گناه و طغیان راضی نیست، اما به امت و حاکمیت و تمدن ِ «کفر و نفاق» هم اجازه حیات و تحرک داده و در قرآنش کلی از «ملأ» و «طواغیت» و «ائمه کفر» و «مستکبرین» و «اکابر مجرمین» و «مترفین» صحبت کرده و اختیار آنها را در راه دنیاپرستی و هجمه به دستگاه ایمان، مطلقاً صفر نکرده و گفته «کلاً نُمدّ هولاء و هولاء... هر دو دستگاه را امداد میکنیم» حالا چقدر از خواستههای دستگاه طغیان، مقدّر میشوند و چه قدر و اندازهای برای شرارت آنها تعیین میشود؟ طبعاً بستگی دارد به قدر و اندازهی همّت و خواست مومنین برای دفاع از دستگاه توحید و خداپرستی...
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
ادامه ⬇
@msnote
♦گلایهای از یک نامگذاری متداول♦
یا
♦بحثی بسیار فشرده درباره «دعای اللهم کن لولیک» در شب قدر♦
🔆صفحه دوم🔆
✅ پنج. شب قدر خدا نگاه میکند به اندازه همت و خواست مومنین برای دفاع از امامشان. هر چقدر حاضر به فداکاری باشند که الحمدلله. اما هر جا را پوشش ندهند، دستگاه تولید شرور و مهندسان طغیان که کارشان را تعطیل نکردهاند و تدابیر وحشتناکی دارند که نتیجهاش را خدا حکایت کرده: «و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین آمنوا متی نصرالله... و به تکان درآمدند و لرزانده شدند تا جایی که پیامبر خدا و مومنین گفتند یاری خدا کی خواهد بود؟» . پس خدا با حکمتش _ بدون اینکه راضی باشد _ سطحی از توان و قدرت را برایشان مقدّر میکند و بعد فرشتگان هستند که _ به گمان من با سرافکندگی _ این تقدیر پُردرد را به محضر صاحب شب قدر میبرند و برنامه پر از بلای سال آینده را به امامزمان تحویل میدهند تا به آن رضایت بدهد و مثل همه انبیا و اوصیا به استقبال بلا برود و با یقین به حکمت خدا، به تنهایی به امواج خون و آتش و مصیبت بزند تا با این حلم، مومنین به تدریج بیدار شوند و با این تحمل، تاریخ آهستهآهسته تکامل پیدا کند. انگار کن که به کسی بگویند: بفرمایید وارد این اتاقی شوید که پر از افعی و عقرب و گرگ است که همگی با هم آمادهاند به شما حمله کنند یا زهر خود را به پیکرتان بریزند... زهرهایی در مقیاس جوامع و حاکمیتها و تمدنها... پر از زخم و جراحت و ابتلا... اگر کسی شب قدر و معنای تعیین مقدرات را بفهمد و همچین صحنهای را ببیند، باید هم به خدا بگوید به داد ولیّت برس و در این معرکهی غوطهور در بلا سرپرست و نگهدار و راهبر و یاریگر و راهنما و چشمش باش... و قبل از همه اینها به این فکر کند که من در همکاری با بقیه مومنین جلوی کدام یک از این افعیها و عقربها و گرگها را میتوانم بگیرم...
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✅ شش. مثلا؟ مثل سالی که غفلت شیعهی عراق در مقابل کفار حربی ِ لانهکرده در کشورشان، دشمن را طوری امیدوار کرد که منافقین تکفیری هم به آنها طمع کنند و خواست و تدبیرشان، حمله به عرض و ارض و ناموس و مال شیعه شود. خدا در آن شب قدر، هر چه نگاه کرده بود خواست و هوشیاری و توان دفاع را در جامعه مومن ندیده بود و ملائکه «کل امر» را فرستاده بود تا امامزمان را در جریان همه خونهایی که قرار است بریزد و همه ناموسهایی که قرار است هتک شود، بگذارند... و فشار همه این مصیبتها قبل از همه، به قلب او وارد شده بود... شاید به خاطر همینها بوده که امام عسکری به شیعیانش یاد داده تا این طور برای پسرش دعا کنند: «رُدّ عنه من سهام المکائد ما یوجّهه اهل الشنئان الیه و الی شرکائه فی امره و معاونیه علی طاعه ربه... تیرهای حیلهای را که دشمنانش به سوی او میاندازند، از او دور کن؛ از او و از کسانی که شریک کار او هستند و او را در طاعت خدا کمک میکنند...»
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
شب قدر شبی است که به دلیل سستی و ضعف امثال من و شدت حرص و همت دشمنان به دنیایشان، میشود شب بارش تیرهای زهرآگین و باران بلا و امواج مصیبت بر حضرت ولیعصر و نائب عام او که معاون و شریکش در دفاع از پرستش خدای متعال است. پس حداقل این است که در این معرکه پر از زخم همدردی کنیم با صاحب این دردها و برای اینکه وانمود کنیم که ما هم چیزی از واقعیت سرمان میشود، از خدا برای نمایندهاش کمک بخواهیم...:
_ «همه با هم دعای همدردی با امامزمان را زمزمه میکنیم: اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن....»
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
زمزمه. البته بعضیها هم هستند که فقط به دعا اکتفا نمیکنند و میشوند مثل «عمرو بن قرظه انصاری» که «کَانَ لَا يَأْتِي إِلَى الْحُسَيْنِ سَهْمٌ إِلَّا اتَّقَاهُ بِيَدِهِ وَ لَا سَيْفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ ... هیچ تیر و شمشیری به سوی حسین نمیآمد مگر اینکه خودش را جلوی آنها میانداخت که ضربهای به حسین وارد نشود... تا از شدت جراحتها به زمین افتاد. شاید باز هم شک داشت که کارش را کرده یا نه... و پرسید: «یا بن رسول الله... أ وفیتُ؟... ای پسر رسول خدا... آیا وفا کردم؟»
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
آقا جان! ....
ادامه ⬇
@msnote
♦گلایهای از یک نامگذاری متداول♦
یا
♦بحثی بسیار فشرده درباره «دعای اللهم کن لولیک» در شب قدر♦
🔆صفحه سوم و پایانی🔆
✅ آقا جان! من که عرضه و جربزهی عمرو بن قرظه را ندارم اما شما از خاندان کرم هستید... «اللهم کن لولیک» های ما را به حساب «أ وفیت» بگذارید و ما را اهل بدانید تا معرکه را درست تشخیص بدهیم و جلوی تیرهای بزرگ بایستیم... از آن بلاهایی که نصیب عمرو شد، به ما هم بدهید... ما بیآبرویی را دوست نداریم... به خدا برای ما زشت است که هنوز شما «بلاگردان» ما باشید... آخر امامی گفتند، مأمومی گفتند...
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✳ _ تقدیم به خمینی کبیر و شهدای عاشقش که با غیرت نسبت به حضرت ولیعصر، راه هجمه سیاسی و نظامی کفر به دستگاه ایمان را سد کردند و چکمهی کفار حربی را از روی گلوی مومنین برداشتند و این جمله صحیفه نور را که: «حاشا که خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر شود» به زیباترین وجه عملی کردند،
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✳ تقدیم به خامنهای عزیز که سی سال است نه تنها از پرچم برافراشتهی خمینی حفاظت کرده، که با اعلام «تهاجم فرهنگی» و «جنگ اقتصادی»، به دنبال سد کردن ِ راه هجمههای پیچیدهتر است و همچنان منتظر مجموعهای از ارادهها و فکرها در بین نخبگان حوزوی و دانشگاهی که بتوانند سنگرهای جدید را طراحی کنند تا از این همه کشته و مجروح و اسیر فرهنگی و اقتصادی نجات پیدا کنیم...
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
✳ تقدیم به شهید ِ یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه که حفاظت امنیتی و نظامی از مومنان در برابر کفر و نفاق را مدیریت کرد و آن را از ایران به خاورمیانه گستراند و تقدیم به «مرحوم استاد» که با عقلانیت بینظیرش نَمی از یم شب قدر را به ما آموخت و با سوز دلی که از شب قدر گرفته بود، راههای دفاع فرهنگی و اقتصادی را به ما پیشنهاد داد ...
🔅🔆🔸🔶🔸🔆🔅
@msnote
گلایه ای از یک نام گذاری متداول.docx
25.2K