eitaa logo
کانال شخصی (علی حاتمی )
357 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
702 فایل
بسمه تعالی ((کانال ارائه محتوای تبلیغی و طرحهای ویژه و نمونه فعالیتهای مفید مبلغین )) فضلای عزیزمطالب مهم تبلیغی و طرح ویژه را به بنده ارسال بفرمائید علی حاتمی @alihatami69
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 خادم آیت الله حاج شیخ محمدتقی بافقی و زیارت امام زمان (عج) 🍀 🔸 از نقل شده: در ایام جوانی به همراه حاج حسین اسماعیلی با دوچرخه به جاده دوم ، به زیارت می‌رفتیم. در آن جاده هنوز زراعت می‌کاشتند. کنار زراعت، سبزی کاری بود به نام که ما او را می‌شناختیم و می‌رفتیم پیش ایشان می‌نشستیم و ما را موعظه می‌کرد. او خدمتکار مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی بود. 🔹 روزی گفت: در اوج جوانی، سی ساله بودم، اتفاقاً ماه رمضان آن سال، با گرمای تابستان همراه بود و من با بیلی که در دستانم بود، برای کاری می رفتم که فرمودند: می‌آیید به ما کمک کنید؟ با خودم گفتم اگر بخواهم به ایشان خدمت کنم، کار دارم. تابستان است و باید برای کشاورزی بروم، روزه هم هستم و زن و بچه هم دارم؛ چه کاری انجام دهم؟ فکر کردم و نتوانستم نه بگویم. گفتم چشم می‌آیم. 🔸 زمان رضاخان پهلوی بود. تمام مسجدها و همه‌ی چراغ‌ها خاموش بود. کسی برای نماز نمی‌آمد. ایشان برای نماز صبح و مغرب و عشاء، سه بار نماز جماعت را در سه مسجد مختلف، اقامه می‌کرد، تا چراغ سه مسجد روشن باشد. من اول وقت، قبل از اذان، چراغ به دست، دم خانه‌ی ایشان بودم. در آن زمان کوچه و خیابان‌ها چراغ نداشت. با هم می‌رفتیم و ایشان اول نماز می‌خواند و بعد تعقیبات می‌خواند و شاید برای مردم صحبت هم می‌کرد. بعد به یک مسجد دیگر می‌رفتیم و دوباره نماز می‌خواند و برای مردم صحبت می‌کرد. بعد مسجد سوم. دیگر تقریباً نزدیک آفتاب می‌شد. مغرب هم همین‌طور. 🔹 مشهدی عباس می‌گفت: من سال‌ها خدمت ایشان بودم و هر وقت مقداری پول به دستم می‌رسید، به می‌رفتم. در یکی از این سفرها آیت الله بافقی فرمودند: این سفر که می‌روی، بالا سر مطهر امام حسین (ع)، به محضر (عج) مشرف می‌شوی. فقط اجازه داری سلام کنی و ایشان جواب می‌گویند. دست بدهی و مصافحه کنی و التماس دعا بگویی؛ به همین مقدار. 🔸 مشهدی عباس می‌گفت: نمی‌دانید با چه حالی به کربلا رفتم. شبی بالای سر حرم مطهر امام حسین (ع) نماز جماعت برپا بود. اما دیدم آقا جدا نماز می‌خوانند و کسی هم ایشان را نمی‌دید. منتظر ماندم نمازشان تمام شود. 🔹 خدمتشان رسیدم و سلام عرض کردم، دست دادم، مصافحه کردم. گفت: این دست، اصلا از این دست‌ها نبود. اصلاً اینطوری نبود. نمی‌دانم چگونه بود. این عبایی که روی دوششان بود، اصلاً از این عباها نبود. نمی‌دانم چگونه بود. چهره چگونه بود. سلام کردم و جواب فرمودند. من عرض کردم التماس دعا. به همین مقدار اجازه داشتم. فرمودند: . 🔸 زمانی که این ماجرا را مشهدی عباس برایمان نقل می‌کرد، حدودا هشتاد سال داشت. می‌گفت هنوز دارم نان آن «موفق باشید» را می‌خورم. این اواخر، ایشان در یک مسجدی در قم به اصطلاح خادم بود، اما همه‌ی مردم محل خادم ایشان بودند و ایشان . 📚 از داستان‌ها باید آموخت، ص۴۲ ✍️ محمدباقر ادیبی لاریجانی 🔰 "زندگانی عالمان" @mthsadeg