هدایت شده از مرکز فقهی آیتالله مجتهدی (رضواناللهعليه)
🌺 همسر همراه
🍃 مرحوم آیتالله احمدی میانجی ماجرای ازدواج شان را اینگونه نقل میکنند:
تا سال ۱۳۲۶ شمسى به فکر ازدواج نبودم.
همان سال پسر عمهام آقاى حسینى که حالا امام جمعه خرم آباد است، از محلّ آمد و گفت: دایى مىگوید اگر شما مىخواهید زن بگیرید، من حاضرم.
یعنى پدرم مرا به فکر انداخت که زن بگیریم.
🍃 اگر هر کسى از زهّاد و عبّاد و علماء به مقامى برسد؛ اما همسرش موافق نباشد، خیلى سخت است.
🌱اگر کسى زهد مىکند، باید همسرش تحمّل داشته باشد. آقا زاهد است؛ همسرش که زاهد نیست. شرعاً جایز نیست که به زوجش فشار آورد.
🌱کسانى که ادامه تحصیل دادند و به مقامات عالیه رسیدند، در اثر تحمّل همسرانشان بوده است، و لذا باید خانمش را مدح کرد نه خودش را.
❇️ استادم مىگفت: آقاى آخوند بالاى منبر فرمود؛ چهار سال با شیخ انصارى همسایه بودم، در این چهار سال غذایى در خانه من پخته نشد.
اگر گذشت همسرش نبود، به چنین مقامى نمىرسید.
و آخوند، آخوند نمىشد.
🌸 به هر حال به فکر ازدواج افتادم.
به حرم مطهّر حضرت معصومه رفتم، و از حضرت تقاضا کردم ازدواج که مىکنم "همسرم مانع ادامه تحصیل من نباشد، منافاتى نداشته باشد."
🍃 علماى درجه اول یا بعضى از تجّار به خاطر پدرم حاضر بودند با ما وصلت کنند.
اما پدرم سراغ خانه خاله من رفت.
میانه که درس مىخواندم، در خانه خالهام بودم.
شوهر خالهام کاسب جزئى بود.
دختر ایشان را به دور از هر گونه تشریفاتى براى من خواستگارى کرد.
موافقت شد.
آن زمان تلفن نبود، نامه جالبى به من رسید که بیا همسرت را ببر.
عقد را هم علما غیاباً خوانده بودند...
📌 منبع: هم بحثی
#️⃣ #ازدواج
#️⃣ #حکیمانه
هدایت شده از مرکز فقهی آیتالله مجتهدی (رضواناللهعليه)
🌺 خانه را مرتب کن تا آقا بیاید...
📌 مرحوم حاج اسماعیل دولابی دربارهی انتظار واقعی فرج، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده:
"پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم.
خودش هم رفت پشت پرده.
از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...
1⃣ یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
2⃣ یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
3⃣ یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
4⃣ اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، ردّ تن آقاش را دید از پشت پرده، تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم..."
⚠ شرور که نیستی الحمدلله،
گیج و خنگ هم نباش.
نگاه کن پشت پرده، ردّ آقا را ببین و کار خوب کن.
خانه را مرتب کن تا آقا بیاید.
خدایا منجی را برسان،
و مرا یار حضرت قرار بده🤲
#️⃣ #امام_زمان
#️⃣ #حکیمانه