لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️از خدا چی میخوای؟
❓زن؟
❓ماشین ؟
❓خونه؟
🍃با این خدا زندگی کن
♻️این کلیپ رو از دستش ندید
حجت الاسلام پناهیان
👉 @mtnsr2
💢 اوصاف و ویژگی های #منتظران حقیقی #امام_زمان(عج)
✅ ویژگی های یاران امام زمان که در قرآن به آنها اشاره شده :
🔆. متواضع اند: «عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض هونا»
🔆 داراي بينش صحيح هستند، زيرا غرور در قلب و عقل آنان نفوذ نکرده است.
🔆 اهل پرورش جاهلان جامعه اند: «وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»
🔆 اهل طاعت و سجده و قيامند، «و الذين يبيتون ربهم سجدا و قياما»
🔆 خود را آلوده به گناه که منجر به ورود به جهنم مي شود نمي کنند: «والذين يقولون ربنا أصرف عنا عذاب جهنم»
🔆 اهل اعتدالند: «إذا أنفقوا لم تسرفوا و لم يقتروا»
🔆موحدند و غير خدا را نمي خوانند: «لا يدعون مع الله الها آخر»
🔆به جان انسانها احترام مي گذارند: «ولايقتلون النفس التي حرم الله إلا بالحق»
🔆پاکدامنند: «ولايزنون»
🔆 دنبال پاکسازي روان خويش اند: «و من تاب و عمل صالحا»
🔆 جبران کننده عقب ماندگيها و پرکننده خلأ ها هستند: «إلا من تاب و آمن و عمل صالحا»
🔆 حتي مرتکب مقدمات گناه هم نمي شوند و در مجالس گناه هم شرکت نمي کنند: «و إذا مروا باللغو مروا کراما»
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️توصیه امام صادق علیه السلام به سدیر صیرفی برای زیارت امام حسین (ع) در شب جمعه
#حاج_علی_قربانی
#پست_ویژه_شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع
🔶 قسمت پنجاه ودوم
🔶 #نماز
برای نماز اهمیت ویژه ای قائل بود. هم نماز جماعت و هم نماز اول وقت. سرباز ها را هم تشویق می کرد تا اهمیت نماز را نادیده نگیرند .چون خودش عمل می کرد، حرفش روی دیگران تاثیر می گذاشت. یکبار حوالی ساعت ده شب بود که داشتم در محوطه پادگان قدم می زدم . سربازی رفت به سراغ صالح تا با او صحبت کند.
صدایشان به گوشم می رسید. صالح بعد سلام علیک بلافاصله پرسید: نمازت را خوانده ای؟ سرباز که جوان با صداقتی بود گفت : نه
صالح گفت : پس برو نمازت را بخوان بعد باهم صحبت میکنیم.
سرباز حرفش را گوش داد و رفت تا وضو بگیرد نکته جالب اینجا بود که صالحدر تمام این مدت سر پا ایستاد وصبر کرد تا سرباز برود وضو بگیرد، نماز بخواند وبرگردد و حرفش را با او در میان بگذارد.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋ سلام به همگی
🍃شب جمعه ، شب دعا و نجواست ما رو از دعای خیر ، در نجواهای هنگام دعای کمیل خود دریغ نفرمایید
قسمتی دیگر از خاطرات شهید برونسی
از خاطره سفر به زاهدان را خدمت شما ارائه می دهیم
در این قسمت عبد الحسین در کمال راز داری اش بعد انقلاب نهایتا از ماجرای سفر به زاهدان پرد برمی دارد
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
💠سفر به زاهدان قبل از انقلاب بود، سالهای ۵۳ و۵۴ ، آن روزها تازه با عبدالحسین آشنا شده بودم.اول دوس
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
☘می دانستم کاسه ای زیر نیم کاسه است. دوست داشتم از کارش سر در بیاورم.
❓«موضوع چی بود آقای برونسی؟ به منم بگو.»
نگفت. هر چه بیشتر اصرار کردم، کمتر چیزی دستگیرم شد. دست آخر گفتم: «یعنی دیگه به ما اطمینان نداری.»
اگه اطمینان نداشتم، نمی آوردمت.»
پس چرا نمی گی؟
🔅مصلحت نیست.
🍃ساکم را بستم. دنبالش راه افتادم طرف ترمینال. آن جا بلیط مشهد گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم.
تو راه ازش پرسیدم: آخه جریان چی بود؟
😕باز هم چیز نگفت.
تا قبل از پیروزی انقلاب، چند بار دیگر هم از آن قضّیه سؤال کردم، لام تا کام حرف نزد.تو سر نگهداشتن کارش یک بود؛ نمی خواست بگوید، نمی گفت. حتی ساواک حریفش نمی شد. یک بار که گرفته بودنش، دندانهایش را یکی یکی شکسته بودند، هزار بلای دیگر هم سرش در آورده بودند، ولی یک کلمه هم نتوانسته بودند ازش بیرون بکشند.
🍃بالاخره انقلاب پیروز شد. چند وقت بعد، سپاه تو خیابان احمد آباد یک مرکز عملیاتی زد به نام مرکز خواهران. برونسی هم شد مسؤول دژبانی آن جا. به ایمانش همه اطمینان داشتند. تمام آن مرکز ونگهبانی اش را سپرده بودند به او.
🍃یک روز رفتم دیدنش. اتفاقاً ساعت استراحتش بود.تو اتاقش نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید. سلام و احوالپرسی کردم و نشستم کنارش. هنوز کنجکاو آن جریان بودم، همان مسافرت زاهدان. به اش گفتم : حالا که
دیگه آبها از آسیاب افتاده؛ بگو اون قضّیه چی بود؟
گرفت چه می گویم. خندید و با دست زد رو شانه ام. گفت: ها، حالا چون دیگه خطری نداره،برات می گم.
شروع کرد به گفتن:
🍃 اون وقتها می دونی که حاج آقا خامنه ای تبعید شده بودن به یکی از روستاهای ایرانشهر، من اون موقع یک نامه داشتم برای ایشون که باید می رسوندم به دست خودشون.
کنجکاوی ام بیشتر شد. گفتم: دادن یک نامه که دو روز طول نمی کشه!
گفت:درست می گی، ولی کار دیگه ای هم پیش اومد.
چه کاری؟
نامه رو دادم خدمت آقا، بین اندرونی و اتاق ملاقات رو نشونم دادن و گفتن: ساواک از همین جا رفت و آمد ما رو کنترل می کنه. هر کی می آد پهلوی ما، با دوربینهایی که دارن، می بینن؛ اگر شما بتونی کاری بکنی که این کنترل رو نداشته باشن ، خیلی خوبه.
فهمیدم منظور آقا اینه جلوی دید ساواکی ها رو با کشیدن یک دیوار بگیرم. منم سریع دست به کار شدم. آجر ریختم و تشکیلات دیگه رو هم جور کردم و اون جا را دیوار کشیدم. برای همین، برگشتنم دو روز طول کشید.
با خنده گفتم:« پس اون دبه روغن رو هم برای آقا می خواستی؟
بله دیگه.
🍃پرسیدم: ساواکی ها بهت گیر ندادن.
گفت: اتفاقاً وقت آمدن، آقا احتمال می دادن که منو بگیرن. به شون گفتم: من اینجا که اومدم سرم چفیه بسته بودم. فکر نکنم بشناسن؛ ولی آقا راضی نشدن، منو از مسیر دیگه ای خارج کردن که گیر نیفتم.
آتش کنجکاوی ام سرد شده بود. حرفهای عبدالحسین سند مطمئنی بود برای قرص و محکم بودن او و برای راز نگهداشتنش
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2