9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد رائفی پور
سخنرانی مهم استاد درباره جنگ یمن و نقشه عربستان سعودی برای ایران
👉 @mtnsr2
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
💢سردار اهوازیان در مراسم یادواره شهدا
🍃درجنگ ساندیس می دادند
به ما هم یکی رسید وخوردیم اما افاقه نکرد
گفتیم می شود یکی دیگر به ما بدهید؟
😒داد و بیداد آیه قرآن و حدیث و روایت که اینها بیت المال است و آن دنیا گلوله آتش بر حلقومتان خواهد شد😳
😔ما هم سر به زیر انداختیم و رفتیم
🍃اما چیزی که از بابتش می سوزم این است
همان هایی که این رفتار ها را در مقابل بسیجیان مستظعف که جان خود را بر کف دست گرفتند و از کشور دفاع میکردند داشتند
🤔امروزه بیت المال را در لوله ای چه بسا بزرگتر از لوله ساندیس می مکند
✍اما چیزی که قلب مان را به درد می آورد این است
کسانی که بوی جنگ و خون تیر و ترکش به مشامشان نرسیده امروزه با این اوضاع اقتصادی که همین دست افراد برایشان به وجود آوردند ....
مستظعفین دیروز و انقلابیون امروزی را که بر سر عهد و میثاق امام و شهدا مانده اند را عتاب و خطاب قرار می دهند
واینها را متهم میکنند
#خائن_را_بشناسیم
#فتنه98
👉 @mtnsr2
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع
🔶قسمت پنجاه وهشتم
🔶 #عبد_خدا
هم کارانش تعریف می کردند: سربازی در پادگان بود که به هیچ صراتی مستقیم نمی شد.معلوم نبود از کجای زندگی خودش مشکل وعقده ای را به دل داشت که حالا در این سن در دوره خدمت سربازی ، به ناسازگاری و قانون گریزی و شیطنت وآزار دیگران روی آورده بود. همه از دستش خسته و مستاصل شده بودند. هیچ تهدید و تنبیهی هم روی اخلاقش تاثیری نداشت واو باز هم چموشی به خرج داده و در اطاعت از قوانین پادگان ودستورات فرماندهانش تعلل نشان می داد.
یک بار داسی به او دادند تا علف های هرز محوطه پادگان را بچیند .
هوا گرم بود.
عبد الصالح چفیه اش را خیس کرد و برد روی سر آن سرباز انداخت تا با وزش باد خنک شود و کمتر عرق کند.
سرباز ناسازگار با صالح رفیق شد .
بعد شهادت صالح ، ما را برای مراسمی به پادگان دعوت کردند. آنجا بود که آن سرباز را دیدیم . چیزی نمانده بود که حافظ نهج البلاغه شود.
در آلبوم صالح عکسهایی هست که سرباز ها بعد اتمام دوره خدمت به رسم یادگاری به او می دادند .
پشت بعضی از تصاویر جملاتی این گونه نوشته اند:
آرزو دارم تو را سردار ببینم.
واقعا که عبد الصالح هستی صالح جان، عبد خدا هستی . کاش خدا این آشنایی را برقرار نمی کرد که منجر به جدایی شود.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قرعه کشی
جریان خلق کرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود. همان روز ها اولین نیروها را می خواستند اعزام کنند کردستان، از مشهد.
تو بچه های عملیات سپاه، شور و هیجان دیگری بود. شادی و خوشحالی تو نگاه همه موج می زد.هیچ کس صحبت از ماندن نمی کرد. همه بدون استثنا حرف از رفتن می زدند. هر کس نگاه می کردی، رو لبش خنده بود.
ناراحتی ها از وقتی شروع شد که رستمی آمد پیش بچه ها وگفت: متأسفانه ما بیست و پنج نفر سهمیه نداریم.
یک آن حال وهوای بچه ها، از این رو به آن رو شد. حالا تو هر نگاهی غم و تردید موج می زد. اینکه داوطلبها بخواهند بروند، حرفش را هم نمی شد زد؛ همه می خواستند بروند. قرار شده بچه ها خودشان با هم به توافق برسند
و بیست و پنج نفر رامعرفی کنند. این هم به جایی نرسید. بالاخره آقای رستمی گفت: ما خودمون بیست و پنج نفر رو انتخاب می کنیم، یعنی برای این که حق کسی ضایع نشه، قرعه کشی می کنیم.
شروع کردند به نوشتن اسم بچه ها. من گوشه ی سالن، کنار عبدالحسین نشسته بودم. دیگر قید رفتن را زدم. از بین آن همه، اسم من بخواهد در بیاید، احتمالش خیلی ضعیف بود. یکدفعه شنیدن صدای گریه ای مرا به خود آورد. زود برگشتم طرف عبدالحسین. صورتش خیس اشک بود! چشمام گرد شد.
«گریه برای چی؟!»
همانطور که آهسته گریه می کرد، گفت:می ترسم اسم من در نیاد و از جنگ با ضد انقلاب محروم بشم.
دست و پام را گم کردم. آن همه عشق و اخلاص، آدم را گیج می کرد به هر زحمتی بود به حرف آمدم و گفتم:
بالاخره اصل کار نیته. باید نیت انسان درست باشه، خدا خودش که شاهد قضیه هست.
گفت: خدا شاهد قضیه هست، درست؛ الاعمال بالنیات، درست؛ ولی این که خداوند به آدم توفیق بده تو همچین کاری باشه، خودش یک چیز دیگه است.
آهسته گریه می کرد و آهسته حرف می زد. از جنگ بدر گفت و ادامه داد: تا تاریخ هست و تا این دنیا هست،اونایی که توجنگ بدر بودن، با اونایی که نبودن فرق دارن.چه بسا بعضی ها دوست داشتن تو جنگ باشن ،ولی توفیق پیدا نکردن.حالا تو اون لحظه مدینه نبودن، یا مریض بودن، تب شدید داشتن، هرچی که بوده، نمی خواستن خلاف دستور پیغمبر (صلی االله علیه واله وسلم) عمل کنن.
ساکت شد. به صورتم نگاه کرد. با سوز دل گفت: تو قیامت وقتی بدریون رو صدا می زنن، دیگه شامل اونایی که تو جنگ بدر نبودن، نمی شه، فقط اونایی می رن جلو که تو جنگ بدر شرکت کردن و علیه کفار و منافقین بدتر از کفار شمشیر زدن.
با آن بینش و با آن سطح فکر، حق هم داشت گریه کند. به حال خودم افسوس می خوردم.
وقتی همه اسمها را نوشتند، قرعه کشی شروع شد.اسم او و بیست و چهار نفر دیگر در آمد. من هم جزو آنهایی بودم که توفیق پیدا نکردند!
سی و چهار، پنج روز بعد برگشتند. با بقیه ی بچه های عملیات رفتیم پیشواز. اول بنا نبود عمومی باشد. کم کم مردم جریان را فهمیدند. خیابان تهران هر لحظه شلوغ تر می شد و رفتن ما مشکل تر. به هر زحمتی بود، رسیدیم
صحن امام. دیگر جاي سوزن انداختن نبود.یکدفعه دیدم عبدالحسین رفت تو جایگاه سخنرانی. کلاه آهنی سرش بود. از این بند حمایلها هم سرشانه انداخته بود، با لباس سبز سپاه. بچه های صدا و سیما هم آمده بودند برای
فیلمبرداری. شروع کرد به صحبت.
حرفهاش بیشتر از قرآن بود واحادیث. همانها را، خیلی مسلط، ربط می داد به جریان کردستان. مردم عجیب خیره اش شده بودند. هر چه بیشتر حرف می زد، آدم را بیشتر جذب می کرد. اوضاع کردستان را خوب جا انداخت. از خیانت بعضی ها پرده برداشت و آخر کار، مردم را تشویق کرد به رفتن کردستان و جنگیدن با ضد انقلاب و قطع کردن ریشه فتنه.
تقریباً بیست دقیقه طول کشید صحبتش. جالبی اش این جا بود که آقای هاشمی نژاد و چند تا دیگر از علما هم تو آن سخنرانی بودند.
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷وَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا
🌷و از خداوند، طلب آمرزش نما، که خداوند، آمرزنده و مهربان است.
(نساء/ ۱۰۶)
👉 @mtnsr2
سوره الزمر آیه ۵۳
🔅 قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
🔅بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را میآمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
👉 @mtnsr2