eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
هرج و مرج (Anarchy) : این نماد به معنای از بین بردن تمام قوانین است و دلالت بر این امر دارد كه « هر چه تخریب كننده است تو انجام بده » این نماد عمدتا مورد استفاده گروه‌های هوی‌متال است 👉 @mtnsr2
13.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️استاد رائفی پور 🍃اعداد مقدس فراماسون ها😳😱 👉 @mtnsr2
1525665905357.mp3
7.76M
⭕️سخنرانی استاد رائفی پور 🍃با موضوع فراماسونری جلسه 1 🍃از دقیقه ۲۰گوش بدید 👉 @mtnsr2
⭕️ #قرارشبانه 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2 ☘التماس دعای #فرج ☘شب شما #مهدوی
☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿 ⭕️ 🌷وَ أَمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الْغَيْبَةِ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ: ☘امّا علّت و فلسفه آنچه از دوران غيبت اتّفاق افتاده [كه درك آن براى شما سنگين است] آن است كه خداوند در قرآن فرموده: اى مؤمنان از چيزهايى نپرسيد كه اگر آشكارتان شود، بدتان آيد. 👉 @mtnsr2 🌿☘🌿☘🌿☘☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
مهم تر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی(عج)،دعا برای بقا ایمان وثبات قدم درعقیده وعدم انکار حضرت تا ظهور اومی باشد . افسوس که همه برای براورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند؛ 👉 @mtnsr2
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘☘🌿☘🌿☘🌿 ⭕️ 🌷لَوْ أَنَّ أَشْياعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْيمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا: ☘اگر شيعيان ما ـ كه خداوند آنها را به طاعت و بندگى خويش موفّق بدارد ـ در وفاى به عهد و پيمان الهى اتّحاد واتّفاق مى‌داشتند و عهد و پيمان را محترم مى‌شمردند، سعادت ديدار ما به تأخير نمى‌افتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل مى‌شدند 👉 @mtnsr2 🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ و به امام زمان ارواحنا له الفداء 🔶 🍃نماز، روزه ،اعمال خیر ارزشی ندارند مگر اینکه معرفت به امام زمان داشته باشی 👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #شناخت و #معرفت به امام زمان ارواحنا له الفداء 🔶 #استاد_رائفی_پور 🍃نماز، روزه ،اعمال خیر ارز
✍معرفت به امام زمان این نیست که بدانیم حضرت دوازدهمین امام است یا نام پدرش چه بوده ودر کجا متولد شده 🍃نه عزیزم این قبیل اطلاعات ، کافی نیست.... ☘اینکه بدانیم نماینده مستقیم خدا بر روی زمین است ☘ اینکه بدانیم کلامش کلام خداست ☘اینکه بدانیم آزردنش ، آزردن خداست ☘اینکه بدانیم ناظر به اعمال ماست ☘اینکه بدانیم هفته ای دو بار اعمالمان به حضرت عرضه میشود ☘اینکه بدانیم علت تاخیر در ظهورش گناهان ماست ☘این که بدانیم با آمدنش زندگی خواهیم داشت مافوق تصور . هیچ گاه درکی از این موضوع نخواهیم داشت همانطور که در رحم مادر تصور چنین دنیایی برای ما ممکن نبود 🌷الهم عجل لولیک الفرج🌷 👉 @mtnsr2
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝 🌷در ادامه..... جداي مسووليت هاي نظامي و فرماندهي اش در پايگاه ، به همه مشکلات و دعواهاي خلبانان و کارمندان رسيدگي مي کرد. خارج از محدوده آدم هايي که با او کار و رفت و آمد داشتند ، کسي نمي توانست بفهمد که او فرمانده پايگاه است . سربازها مي توانستند بيايند و با او درد دل کنند . حتي براي اين که از نزديک بفهمد که سربازان در چه شرايطي به سر مي برند، بعضي وقت ها مي رفت و جايشان پاس مي داد. سرباز هم مي گفت: به کسي نگويي که اين کار را کردي . فرمانده بفهمد بدبختم . حالا خود فرمانده شان داشت جايش نگهباني مي داد. به عادت نوجواني و جواني اش ، هواي پيرمردهاي خدماتي پايگاه را داشت . خانه هايشان را بلد بود . با اين که حقوقش کم نبود، آخر ماه کم مي آورد .طوري که کسي نفهمد پول هايش را به آدم هاي محتاج مي داد.يک روز آمد و گفت خانه مان را بايد عوض کنيم . يکي از پرسنل نيروي هوايي را ديده بود که با هشت تا بچه در يک خانه دو اتاقه زندگي مي کنند و نمي شد که ما با دو بچه همان وقت محمد را حامله بودم در اين خانه نسبتا بزرگ زندگي کنيم . آدرس خانه را به آن آقا داده بود و رفته بود . آن آقا بعد از اين که فهميد فرمان ده پايگاه مي خواهد خانه اش را به او بده کلي اصرار کرد که نه ! ولي با پافشاري عباس قبول کرد . و خانه مان را به آنها داديم . با اين مهرباني و مظلوميتش ، فرمان ده قاطعي بود. وقتي جدي مي شد باورت نمي شد که اين همين عباسي است که تا چند دقيقه قبل داشت شيرين بازي در مي آورد و مي خنديد و همه را مي خنداند . اما ديگر در خود اصفهان هم خبرش پيچيده بود که براي پايگاه هوايي فرماندهي جديدي آمده که آدم خوبي است .  آن موقع من هم مثل خانم هاي خلبانهاي ديگر ، دل تو دلم نبود . آدم همين طور راست راست راه مي رود ممکن است بيفتد و بميرد ، تا چه برسد به خلباني که معلوم است چه طور شغلي است . هر تلفني که به خانه مان زده مي شد مي گفتم نکند… ديگر اين وضع را قبول کرده بودم که از او و کارهايش خبري نداشته باشم ، به هر حال من زن خانه بودم و او مرد خانه .  جنگ فرصت زيادي برايش باقي نمي گذاشت . با آن که فرمانده بود و مي توانست بنشيند و دستور بدهد، خودش براي شناسايي منطقه اي که قرار بود در آن عمليات کنند مي رفت . با ماشين مي رفت ، مي گفت هواپيما پروازش براي بيت المال هزينه دارد. وقت پرواز ، خودش موتور را روشن و تست مي کرد. با اين که چند بار هم از طرف مقامات گفته بودند بهتر است کمي از درگيري دورتر باشد ، باز در عمليات شرکت مي کرد. هواپيماي خودش اف – 14 بود که مخصوص درگيري هوايي است . ولي با هر هواپيمايي ديگري هم بلد بود پرواز کند.  وقتي نبود ، وقتي منطقه بود و مدت ها مي شد که من و بچه ها نمي ديديمش ، دلم مي گرفت . توي خيابان زنها و مردها را مي ديدم که دست در دست هم راه مي روند ، غصه ام مي شد . زن شوهر ميخواهد بالاي سرش باشد. حرص مي خوردم . مي گفتم: تو اصلا مي خواستي اين کاره بشوي چرا آمدي مرا گرفتي ؟ مي گفت: پس ما بايد بي زن مي مانديم …. مي گفتم: اگر سر تو نخواهم نق بزنم ، پس بايد سر چه کسي بزنم ؟ مي گفت: اشکالي ندارد ، ولي کاري نکن اجر زحمت هايت را کم کني ، اصلا پشت پرده همه اين کارهاي من ، بودن توست که قدم هايم را محکمتر مي کند. نمي گذاشت اخمم باقي بماند. کاري مي کرد که بخندم و آن وقت همه مشکلاتم تمام مي شد. وقتي مي ديدمش که در حياط هم با بچه ها خاک بازي مي کند ، عوض اين که به شان بگويد ميکروب دارد ، مي فهميدم که او چه قدر از اين چيزهاي معمولي دور است .  آن موقع از اصفهان مي رفت يزد خدمت آقاي صدوقي . از آن جا مبالغي براي دادن به آ‌دم هاي محتاج مي گرفت . نصفه هاي شب مي رسيد. با اين که پايگاه چند تا ماشين بهتر از پيکان داشت که اصلا يکي اش براي استفاده شخصي خود اوبود، هميشه با پيکان به اين طرف و آن طرف مي رفت . ماشين بيوک فرماندهي را به گروه ضربت پايگاه داده بود . نصفه هاي شب مي رسيد . حالا من همه روز را به اين طرف و آن طرف بودن و زحمت کشيدن گذرانده بودم . آن قدر خسته مي شدم که خواب را از هر چيزي برايم شيرين تر بود ، ولي تا صداي کليدش را روي در، يا اگر کليد نداشت صداي زنگش را مي شنيدم ، بلند مي شدم و به استقبالش مي رفتم . چشم هايش از زور بي خوابي و خستگي سرخ بودند. برايش غذا گرم مي کردم . چاي مي آوردم . همين طور نيم ساعتي با هم مي نشستيم و گپ مي زديم ، خستگي از تن جفتمان در مي رفت .  مرد هنوز در باز نکرده بود که کارتن تلويزيون رنگي را پشت در ديد . زن گفت که اهدايي يکي از مقامات است . بچه ها از صبح منتظرند تا او بيايد و بازش کنند. 🌷ادامه دارد.... 👉 @mtnsr2 💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷خاطره تصویری از شهید عباس بابایی 👉 @mtnsr2