🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶قسمت شصت وسوم
🔶 #آبرو
از مدرسه برگشتم . دیدم رفقای هم سن من مثل سید کمال وناصر کرمانی و.....
سر کوچه نشسته اند . من سراغ آنها رفتم . بیشترین تفریح جوانان آن روزگار شوخی وخنده و دست انداختن دیگران بود . همین که دور هم نشستیم ،یکی از اهالی محل از دور آمد ،کت وشلوار شیک و سفید و......تیپ خیلی زیبایی داشت ،اما شرایطش عادی نبود . او آقا کاظم راننده کامیون وهمسایه ما بود .
تلو تلو میخورد و به سمت خانه می رفت . کاملا مشخص بود که حسابی نجاست خورده وحالش بد است . به نزدیک ما که رسید یکدفعه افتاد توی جوب ! ما نگاهش می کردیم و می خندیدیم توی دلم می گفتم حقشه.
هیچ کس جلو نیامد توی همین حالت ،اون شخص بالا آورد و لباسهایش کثیفتر شد ! همینطور که نگاهش می کردیم ، یکباره #ابراهیم از راه رسید . به محض اینکه ماجرا را فهمید وارد جوب شد وآقا کاظم را بیرون آورد #ابراهیم آب برداشت و شروع به تمیز کردنش کرد . حسابی که تمیز شد ،او را کول کرد وبه سمت منزلش برد
دنبال #ابراهیم رفتم . اول کوچه حکیم زاده ، نزدیک مسجد باب الجنه منزل آقا کاظم بود ابراهیم در زد و او را داخل خانه برد.
زن وبچه های آقا کاظم بسیار مومن وباحجاب بودند . #ابراهیم آقا کاظم را روی تخت کنار حیاط گذاشت و هیچ حرفی در مورد کارهای او نزد بعد هم خدا حافظی کرد . به ما هم اشاره کرد که چیزی به کسی نگویید . او آبروی یک خانواده را خرید.......
👉 @mtnsr2