eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
66 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ 🔶 بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد. شايد برای خود من باوركردنی نبود! با خودم ميگفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد ميخواهند از شهدا موجودات ماورائی در ذهن ما ايجاد كنند. اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخری كه هادی در نجف بود چه اتفاقاتی افتاد! بار آخری كه ميخواست برای مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيت نامه اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد! چند تا چفيه زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همه كسانی كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد. دوستی داشت كه در كنار مسجد هندی مغازه داشت. هادی به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلانی و فلانی برای من حلاليت بگير! حتی گفت: برو و از آن روحانی كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حلاليت بطلب، نميخواهم كسی از دست من ناراحت باشد. شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايی رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظی كرد و حلاليت طلبيد. برای قبر هم كه قبلا با يك شيخ نجفی صحبت كرده بود و يك قبر در ابتدای وادي السلام از او گرفته بود. برخی دوستان هادی را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!! هادی تكليف همه امور دنيايی خودش را مشخص كرد و آماده سفر ً وقتی به جای مهمی ميرفت، بهترين لباسهايش را ميپوشيد. شد. معمولا برای سفر آخر هم بهترين لباسها را پوشيد و حركت كرد... برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ايرانی نجف ميگفت: صورت هادی خيلی جوش ميزد. از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پيش يكی دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييری در جوشهای صورتش ايجاد نشد. شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظی ميكرد. پيرمرد با صفايی كه هر شب منتظر بود تا هادی به دنبال او بيايد و به مسجد بروند. آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی ديگه برای جوشهای صورتت كاری نكردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهای صورت ما رو نابود كنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار ميكنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها ميخونن، ميخوام توی تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. هادی منتظر شعر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين علیه السلام... هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد. 👉 @mtnsr2