🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت بیست وششم
🔶 #امداد_غیبی
یک شب در کنار سید مجتبی بودیم. روایتی که او از عملیات والفجر 10و تصرف پاسگاهها داشت بسیار جالب و شنیدنی بود. او ماجرای آن شب را یک امداد غیبی ميدانست. ميگفت: در سكوت كامل بايد به پاسگاهها ميرسيديم. حالا در نظر بگيريد، كلس نيرو، با آن همه تجهيزات و آن همه وسايل، كوله پشتی، كلاه خود، اسلحه و ... صدای پای بچه ها هم زیاد بود! آن شب توی آب رفته بودیم. پوتينها و كتانيها خيس شده بود و صدا ميكرد. بايد در سکوت کامل از كنار سنگر دشمن رد ميشدیم. نبايد سربازان عراقی بيدار ميشدند! حتی در کنار مسیر ما، نفربر دشمن روشن بود و عراقیها داخل آن بودند آن شب امدادهای غيبی خداوند نصيب ما شد. نميدانم چرا، ولی آن شب
قورباغه های داخل آبگير سر و صدای زيادی راه انداخته بودند! آنقدر سر و
صدا ميكردند كه ما اصلًا خودمان هم صدای نفر جلويی را نميشنيديم!
واقعًا لطف خدا بود. سر و صدای قورباغه ها آنقدر زياد بود كه عراقيها اصلًا
متوجه عبور نيروها از كنارشان نشدند. به اين طريق از پاسگاه دوم هم رد شديم.
نيروها براي حمله در آنجا مستقر و به سمت پاسگاه سوم حركت كرديم.
وقتی به پاسگاه سوم رسيديم، دشمن تازه متوجه حضور ما شد. آنها از همه
طرف بچه ها را به گلوله بستند. اينجاست كه فكر كردن واقعًا سخت است. در يك لحظه هم بايد فكر حفظ نيروها و حفظ جان خود باشی. هم بايد فكر كنی كه چه بايد كرد؟
همه اينها بايد در يك لحظه خيلی حساس به فكرت برسد. در این شرایط فقط عنايت خداوند است كه راه را ميگشايد.
اين مسائل در جنگ زياد به وجود ميآمد. به دوستان گفتم: اگر يك روز جنگ تمام شود و ما يك ميليون بچه رزمنده داشته باشيم، يك ميليون مرد آبديده خواهيم داشت؛ کسانی که همه گونه سختی کشیده اند، مشكلات ديدند، سرما ديدند، گرما ديدند، بيخوابی ها كشيدند،گرسنگی ها و تشنگيها تحمل كردند. اینها به
درد انقلاب ميخورند.خلاصه آن شب با اندک نیرویی که مانده بود جلو رفتیم و پاسگاه پنجم و سه راه هم فتح شد.
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾