🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم ۲
🔸قسمت اول از جلد۲
🔸 #به_نام_مادر
در روزگاری که #ابراهیم دنیا نیامده بود ما چندین خانه عوض کردیم. مستاجر بودیم مثل بسیاری از مردم آن زمان زندگی راحتی نداشتیم
یادم هست مدتی در خیابان شهیدعجب گل مستاجر بودیم صاحب خانه ما که معلم قرآن بود زن با تقوایی بود ودر جلسات زنانه سخنرانی میکرد
رفتار واخلاق مادر ما در زمانی که منزل ایشان بودیم بسیار معنوی شده بود به قراعت قرآن وادعیه بیشتر اهمیت میداد
روزها گذشت تا اینکه در شب ۲۱ماه رمضان در همان خانه #ابراهیم به دنیا آمد👶 پدر ومادر خیلی او را دوست داشتند وهرچه میگذشت محبت #ابراهیم در دل اعضای خانواده بیشتر می شد . پدر بارها میگفت همه بچه های من خوبند اما #ابراهیم را طور دیگر دوست😍 دارم ودر نماز شبهایم از عمق جان برایش دعا میکنم . همین علاقه را مادر هم به او داشت اما مادر یک زن دنیا دیده وبسیار فهمیده بود وهرکسی از فامیل وهمسایه ها مشکل خانوادگی داشت راه منزل ما را پیش میگرفت وخانواده های زیادی از نصیحتهای مادرم از سراشیپی سقوط نجات یافتند
#ابراهیم هم کمی دستی از مادرم نداشت لذا در چندین مورد دعوای خانوادگی وارد شده ونصیحت میکرد هرچند که من به او اعتراض میکردم که این افراد از تو بزرگترند وتو مجرد هستی وچرا وارد این ماجرا ها میشوی ؟ اما او به خوبی کارش را پیش میبرد
یکی از پسر های همسایه با دختر یکی از بازاری ها ازدواج کرده بود پدر عروس از دوستان #ابراهیم بود هنوز مدتی از ازدواج آنها نگذشته بود که صدای دعوای این زوج شنیده شد و کار به جایی کشید که تو کوچه باهم درگیر شدند چند نفری پادر میانی کردند اما همگی گفتند اینها باید جدا شوند زندگی آنها به صورت جدا از هم ادامه داشت تا اینکه #ابراهیم که آن زمان به عنوان یک ورزشکار مومن وباتقوا قبول داشتند به سراغ داماد رفت روی پله در کنار منزل ما نشستند وساعتها حرف زدند ساعتی بعد #ابراهیم دوید سمت مادر وبه مادر گفت که چه حرفهایی بیان کرده و از مادر پرسید حالا باید چه بگویم ؟ این داماد حرفهای من را قبول کرده مادر هم به #ابراهیم گفت چه چیزهایی به داماد یاد آور شود بعد به اسرار #ابراهیم مادر چند جلسه ای را با عروس صحبت کرد وداماد کوچه ما هم موبه مو اجرا کرد هرچند خیلی از دوستان وحتی خود من به #ابراهیم میگفتیم که دخالت نکند اما اخلاص در کلام #ابراهیم نتیجه داد عروس وداماد دوباره به زندگی شان برگشتند وچند سال بعد که #ابراهیم جبهه بود آنها بچه دار 👶شده بودند الان چهل سال از آن ماجرا میگذرد وآنها زندگی خوبی دارند داماد وچندین نوه...
ابراهیم جبهه بود مادر نگران .وقتی به مرخصی می آمد نمیدانید چقدر خوشحال بود ودورش میچرخید شاید به همین دلایل داغ #ابراهیم برای مادر سخت بود وقتی که خبر قطعی شهادت dابراهیم توسط حاج حسین الله کرم وبچه های اطلاعات اعلام شد دیگر نمیشد حال روز مادرم را وصف کرد اما
هر روز یکی می آمد وخبر جدیدی می آورد . تااینکه مراسم ختم برای او برگذار شد درست بعد مراسم که مادر قبول کرد که پسرش شهید شده شخصی آمد از زنده بودن #ابراهیم حرف زد وبعد گفت میخاهم برای او آیینه 🌫بیاورم تا از طریق جن👹 بگوید زنده است یانه ؟😏 فردای آن روز هم آمد وگفت آیینه گفته #ابراهیم زنده است شاید این موارد مادرم را بیشتر اذیت میکرد بعد از بازگشت آزادگان ونیامدن #ابراهیم حالش بد تر میشد وسر یخچال میرفت وبرفک های یخجال را میخورد میگفت قلبم میسوزد😢 میخواهم آرام شوم در یکی از روزهای سال ۱۳۷۲ به منزل مادر رفتم قلبش درد میکرد به اسرار او را به بیمارستان🏥 بردم در اوژانس بستری شد و دکتر معاینه اش میکرد خیلی حالش بد نبود بیرون اوژانس نشستم تا دکتر👨⚕ او را مرخص کند چون چند بار قبل چنین اتفاقی افتاده بود دوساعت بعد دکتر آمد وبی مقدمه گفت تسلیت میگویم 😔با تعجب گفتم چی😳 ؟اشتباه نمیکنی ؟مادرم حالش بد نبود دویدم بالای سرش آرام وآهسته خوابیده😢 بود ودیگر فراق #ابراهیم را تحمل نمیکرد😭 وبه فرزندش پیوست
👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃