eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
65 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی 🔶قسمت پنجاه وپنجم 🔶 #تاخدا 👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ ۲ 🔶 قسمت پنجاه وپنجم 🔶 متولد سال ۱۳۵۹ هستم ولی الان حدود ۴ سال است متولد شدم ! من از آن دسته زنانی بودم که معنویات ،جایگاهی در زندگی من نداشت . همیشه دنبال چیزی بیرون از خود می گشتم تا آرامش بیابم. وضع مالی خوبی داشتیم . هرچه می خواستیم فراهم بود من تو محیط ورزش ،توی محیط کار ،توی دوست و رفیق. هر جا که بگویید رفتم ودنبال آرامش واقعی بودم، اما....من پله های ترقی را در ورزش ، حتی تا تیم ملی سپری کردم اما باز هم به آرامش نرسیدم. نگاهم به خانم محجبه بسیار بد بود. وقتی پشت فرمان بودم و می دیدم که یک زن چادری پشت ماشین نشسته به کنایه میگفتم :یا چادرت را حفظ کن یا رانندگی کن . هیچ دلیلی برای استفاده از چادر نمی دیدم چادر را مخالف آزادی وپیشرفت زنان می دانستم. دختر من در مقطع دبیرستان درس می خواند دقیقا اخلاق ورفتار من را داشت آن ایام تنها کار خوبی که انجام می دادم ،حضور در کهریزک و کمک به نیاز مندان در آنجا بود . یکبار با خودم حساب کردم که من هفته ای یکبار به کهریزک می روم وچند سال است این کار را انجام می دهم ،پس چقدر ثواب انجام انجام دادم و.... تا اینکه یکبار رفتم پیش یکی از دوستانم که فال حافظ می گرفت نیت کردم که نظر خدا در مورد من چیست؟ دوستم وقتی فال گرفت ،به من گفت :برای خدا حساب کتاب می کنی؟ می خواهی خدا تو را رسوا کند و بگوید چه کار هایی کردی؟ فهمیدم که منظور این فال چیست ؟تا آن روز خیلی برای خدا کلاس گذاشته بودم . وقتی این حرف را زد حسابی بغض کردم وگریه کردم. باور کنید آمدم خانه و سه روز تمام گریه کردم. دوباره به همان دوست قبلی مراجعه کردم. او بلا فاصله به من گفت :بیا به سراغ معنویات. گذشته خودت را عوض کن. کمی فکر کردم با خودم گفتم نمی توانم، من برای خودم یک زندگی خاص ایجاد کرده ام که با معنویات ساز گار نیست . من هر صبح که از خواب بیدار می شوم ابتدا آرایش می کنم وهر روز یک مدل برای خودم درست می کنم اما چند روز فکر کردم، تصمیم گرفتم نماز را حداقل شروع کنم. گفتم برای قدم اول به نماز وروزه اهمیت می دهم ولی حجاب را نه. بعد مدتی مانتو بلند وگشاد خریدم. سعی کردم موهایم از روسری بیرون نباشد این کارها نسبتا راحت بود ، اما حذف کردن آرایش برای من امکان نداشت . با خودم گفتم حالا که آمدم باید بیایم وقتی فکر کردم ، دیدم که این مدل زندگی خیلی عاشقانه تر است چون خدا محو زندگی من شده . آرایش را کم کم حذف کردم. این مراحل مدتی طول کشید . مشکل بعدی من اختلاط با نا محرم بود . ما در تمام مهمانی ها به نامحرم دست می دادیم. از خدا خواستم که این مشکل من را هم حل کند وبا یاری خدا پله ،پله جلو رفتم. سال بعد تصمیم گرفتم چادری شوم. شاید سخت بود اما باید شروع می کردم.یک روز وقتی پسرم را به باشگاه رساندم .با دوستم به مغازه رفتیم وچادر خریدیم از همان مغازه چادر سرم کردم وتا کنون از آن جدا نشدم. نمیدانید چه حالت زیبا وآرامش بخشی است . بعضی وقت ها با خودم میگفتم تو چقدر چادری ها را مسخره کردی ، حالا.... من بعد مدتی در بسیج خواهران محل ثبت نام کردم. مسیر زندگی من کاملا عوض شده بود . اما دخترم؟.... 🌷ادامه دارد..... 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی 🔶ادامه قسمت پنجاه وپنجم 🔶 #تاخدا 👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲ 🔶 قسمت پنجاه وپنجم 🔶 #تاخدا متولد سال ۱۳۵۹ هستم ولی الان حدو
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ ۲ 🔶ادامه قسمت پنجاه وپنجم 🔶 او را خودم تربیت کردم. به همان روشی که قبلا زندگی می کردم . حالا هم او از شیوه جدید زندگی من فاصله می گرفت . اصلا کارهای من را قبول نداشت. من هم وقتی دیدم نمی توانم او را تغییر دهم ،به او گفتم:تو باید عاشق شوی تا تغییر کنی. به تو اجبار نمی کنم ،اما می دانم روزی عاشق خدا خواهی شد وتو هم اینگونه می شوی . دخترم می خندید😁 و میگفت : عمراً. حتی وقتی برای دیدن من به پایگاه بسیج می آمد ، عمداً موهایش را بیرون می ریخت و با آرایش تند می آمد.😳 مدتی بعد ، از طرف دبیرستان دخترم اعلام شد که می خواهیم دانش آموزان را به اردوی راهیان نور ببریم. دخترم به خاطر دوستانش و به نیت خوش گذرانی اجازه گرفت وبه اردوی راهیان نور رفت. وقتی می خواست به اردو برود گفتم: انشاءالله وقتی برگشتی نمازت را شروع می کنی . اما دخترم دوباره خندید 😁و گفت :اصلاً دخترم در راهیان نور هر شب با من تماس می گرفت و می گفت : به ما می گویند شهدا شما را به اینجا دعوت کرده اند و ..... بعد می خندید و مسخره می کرد و می گفت : من این حرفها را قبول ندارم . اما روز به روز احساس می کردم شرایط معنوی مناطق عملیاتی ،کم کم روی او اثر گذاشته. در همان ایام،یک روز برای جلسه به مسجد رفتم . آن روز نمیدانم چرا حالت هیجانی عجیبی داشتم !چند بار جایم را در مسجد عوض کردم. بار آخر دیدم کنار من یک کاغذ افتاده. کاغذ را برداشتم و خواندم. زندگی نامه یک شهید بود . احساس کردم خدا می خواهد با این شهید آشنا شوم. آن را خواندم بسیار لذت بردم . بعد هم کاغذ را برداشتم و از مسئول بسیج مسجد اجازه گرفتم وبا خودم بردم . آن برگه زندگی مختصری از شهید ورزشکار و با اخلاص به نام بود. آن روز با تصویر شهید صحبت کردم سفارش دخترم را نمودم. گفتم:یقین دارم شما میتوانید فرزندم را جذب معنویات نمایید همان شب دوباره دخترم تماس گرفت. گفت :مامان راوی کاروان ما همیشه از خاطرات یک شهید برای ما تعریف می کند که مطالبش بسیار زیباست. شهیدی به نام . اجازه می دی کتاب خاطرات این شهید رو بخرم؟ یاد برگه ای که امروز به دستم رسید افتادم و هیجان زده گفتم :حتما بخر. یقین کردم دیگر تمام شد . از اتفاقات آن روز مطمئن شدم که ، هادی فرزند من خواهد شد . 🍃از این قسمت به نقل از دختر....... توی راهیان نور فضای خیلی عجیبی بود . آنجا همه اش بیابان بود ،اما نمی دانید چه حالت عجیبی داشت . من مقداری از خاک آنجا را باخودم آوردم. اما مهم ترین اتفاق این سفر آشنا شدن من با بود . کتاب سلام بر خیلی روی من اثر داشت . من خیلی کتاب خواندم، اما این کتاب عجیب بود . وقتی برگشتم کتاب را خواندم و حسابی روی من تاثیر گذاشت . تصمیم گرفتم نماز بخوانم. اما برای لجبازی با مادرم کمی به تاخیر انداختم . امابه هر حال مخفیانه اهل نماز شدم وبعد هم آهسته آهسته علنی شد من ورزشکار بودم والیبال بازی می کردم. هم وررشکار بود . قهرمان کشتی و والیبال. همیشه با او صحبت میکنم. وقتی برای مسابقات یا امتحانات می روم،از او می خواهم مرا کمک کند . برای نذر می کنم . برایش نماز می خوانم وهمواره دست عنایت خدا را در مشکلات خود می بینم . مدتی بعد چادر وارد زندگیم شد و.....دیگر مثل مادرم شدم . رفقایم خیلی در مورد تغییرات من سوال می کنند. من می گویم : من همه راه ها را رفته ام. پول وهمه چی در اختیارم بود . همه گونه تفریحی داشتم. اما راه خدا خیلی لذت دارد فقط عشق می خواهد . چادر آداب دارد . آدابش را که شناختی عاشقش می شوی . ابتدا فکر می کردم سخت است ، اما یک ماه که حجاب را حفظ کردم ، دیگر نتوانستم از چادر جدا شوم. چادر مثل یک قلعه است که از زن حفاظت می کند . زندگی من کاملا تغییر کرد من اکنون لذت بسیار بیشتری از زندگی می برم. 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂